دیگران گفتند: «چه راهی؟».
یکی گفت: «چطور است همگی با هم به صید ماهی برویم؛ شاید یکی بتواند چند ماهی شکار کند».
دیگری گفت: «من میگویم اگر ماهیها را نزدیک ساحل بکشانیم، خیلی راحت میتوانیم شکارشان کنیم».
دیگران گفتند: «آفرین، راه خوبی پیدا کردهای ولی چطوری؟».
پلیکان پیر گفت: «اینکه کاری ندارد؛ باید ماهیها را بترسانیم، بعد مثل تور ماهیگیری آنها را گیر بیندازیم. دنبال من بیایید».
همگی به آب زدند و از ساحل دور شدند. کمی که رفتند، پلیکان پیر گفت: «همینجا خوب است؛ حالا هر کاری که میگویم بکنید. باید زیر آب برویم و با هم به طرف ساحل راه بیفتیم و برای ترساندن ماهیها بالهایمان را به هم بزنیم و سروصدا راه بیندازیم».
پلیکانها این کار را کردند. ماهیهایی که آن دور و بر بودند با ترس به طرف ساحل رفتند، پلیکانها هم دنبالشان. وقتی به ساحل نزدیک شدند، پلیکانها به آنها حمله کردند و هر کدام چند ماهی گرفتند و از گرسنگی نجات پیدا کردند.
پلیکانهای سفید، غمگین و گرسنه، دور هم جمع شده بودند؛ هیچکدام نتوانسته بودند ماهی بگیرند. پلیکان پیر گفت: «اینطوری که نمیشود؛ باید راهی پیدا کنیم».
کد خبر 39079