من و يکي از روزهاي هفته ميخواهيم با تمام دوستهاي قديمي، به سادهترين دکان سر خيابان برويم و با همان حساب دُنگي هميشگي، فلافل مخصوص بخوريم و کلي خوشحالي کنيم. نميخواهيم فقط حس کرده باشيم خوشبختيم، بلکه ميخواهيم باورمان بشود و با صداي بلند دعا کنيم روزي برسد که همهي باورهاي دنيا ساده، اما زيبا زندگي کنند.
من که دوست دارم وقتي دارم نفس ميکشم پرندهها روي شانههايم بنشينند و يکييکي از نغمههاي تازهتري که سرودهاند؛ آوازهخواني کنند. بايد بهزودي با يکي از روزهاي هفته، پنجرهها را از روي ديوار برداريم و به جايش خود آسمان را به همصحبتي بنشانيم. آخر تا کي بايد تصوير دور آسمان آبي و پرندههاي سفيدش را از پشت شيشههاي خاکستري تماشا کرد.
من و يکي از روزهاي هفته ميخواهيم با آسمان و کبوترها، دورِ هم بنشينيم و زندگي را از نزديک، زندگي کنيم. ترسي هم از سرزنشها نداريم. وقتي گناه ما در نظر مردم،«انهدام ديوار است»1؛ ترسيدن ديگر معنا ندارد.
چه لحظهي با شکوهي بايد باشد، وقتي کلنگِ تغيير را برميداريم و همهي فکرهاي بيخودي را ميشکنيم و فرو ميريزيم. همان فکرهاي سختي که هميشه در آنها زندگي ميکرديم؛ اما هرگز فرصت آسودگي نداشتيم.
من و يکي از روزهاي هفته بايد از جايي که هستيم به جايي که بايد باشيم؛ کوچ کنيم. بايد براي رفتن دوپايِ اراده، يک سرِ نترس و يک دلِ موافق داشته باشيم. بايد از خودمان بپرسيم اين همه سال از يکجانشيني، مگر چه تحفهاي عايد ما شده که بعد از اين، از رفتن نخواهد شد؟ بايد بپرسيم اصلاً دنياديده کيست که ميتواند همهچيز را يکجور ديگر ببيند؟
من و يکي از روزهاي هفته بايد بدانيم چرا هرچه آدم داناتر ميشود؛ سکوتش معناي بيشتري پيدا ميکند؟ و بايد بدانيم چرا قبل از گفتن هرکلمه، بايد درنگ کرد؟
ما بايد بتوانيم حرفهاي گفتني را زود و بيهوا نزنيم. وقتي کسي حواسش نيست يا ارزش کلمه را نميداند؛ بهترين کار، سکوت است. همانطوري که خوابِ زمستانه، به زمين مرده اجازه ميدهد خودش را زنده کند؛ سکوت هم شنونده را مشتاق ميکند و هرچه اين سکوت صبورانهتر باشد، شنونده هم به شنيدن مشتاقتر ميشود. اما اگر سکوت از حد و اندازهاش بگذرد، ديگر موقع شنيدن اثر نميکند. هميشه گفته اند:
«دو چيز طَيره2 عقل است، دم فرو بستن بهوقت گفتن و گفتن به وقت خاموشي»3. واقعاً اگر بخواهد هميشه زمستان باشد، ديگر زمين مرده نميتواند به خودش بيايد. سکوت هم بايد به اندازهي بيدارکردن شنونده باشد. اندازهي مشتاقکردن او.
من و يکي از روزهاي هفته بايد به هرتصميمي که گرفتهايم، عمل کنيم. يکي از روزهاي هفته که نه مثل خاطرهي ديروز باشد و نه شبيه تصور فردا. حتي شنبه يا جمعهبودنش هم فرقي نميکند. ما فقط بايد بتوانيم قبل از اينکه دير بشود کاري کنيم.
بايد مواظب از دست رفتن ثانيهها باشيم. وقتي خورشيدِ امروز غروب کرد، ديگر به عقب برنميگردد. بايد آرزوهاي فردا را از همين امروز برآورده کنيم.از همين حالا.
پينوشت:
1. بخشي از شعر زندهياد قيصر امينپور
2. طيره: سبکي و بيارزشي
3. بيتي از گلستان سعدي
نظر شما