پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۶ - ۱۶:۱۹
۰ نفر

همشهری آنلاین: احمدآقا جثه‌ی کوچکی دارد. پسرش می‌گوید تمام خانواده‌اش بیش از ۱۰۰ سال عمر کرده‌اند آن هم تنها به این دلیل که چاق نبودند

احمدصوفی

اولين بار تصويرشان را در يكي از كانال‌هاي تلگرام مي‌بينم. مي‌گويند 136 سال دارند اما كمتر كسي باور مي‌كند. بسياري از مردم معتقدند اين افراد شناسنامه‌شان دستكاري شده است. اما اين طور نيست.

مادر بزرگ و پدر بزرگ ايراني كه هر دو اهل كردستان هستند شناسنامه‌شان را چند سالي هم ديرتر گرفتند و خاطرات‌شان مي‌گويد كه عدد 136 سن واقعي آن‌هاست.

انگار گذشته‌‌شان را در زمان حكومت ناصرالدين شاه و احمد شاه قاجار جا گذاشته‌اند كه از هر دري مي‌روند دوباره به همان دوران بر مي‌گردند.

لشكركشي‌ها و جنگ‌هاي منطقه‌اي را يادشان هست. هر خاطره‌اي كه به ذهن‌شان خطور كند را بي‌درنگ به زبان مي‌آورند و اين مي‌شود چاشني سفره‌ي دورهمي خانواده‌شان.

فاطمه خانم و احمد آقا هيچ نسبتي با هم ندارند اما وقتي داستان زندگي هر دو را مي‌شنويد مي‌توانيد نقاط مشترك زيادي را پيدا كنيد، شايد همين نقاط رمز عمر طولاني‌شان است.

اين روزها حال هر دوي آن‌ها خوب است فقط كمي گوش‌شان سنگين شده، زياد حرف نمي‌زنند و فرزاندن‌شان مي‌گويند در گذشته سير مي‌كنند.

  • ازدواج در 70 سالگي

«احمد صوفي» مرد 136 ساله‌اي كه اين روزها تصويرش در فضاي مجازي دست به دست مي‌شود، فقط گوش‌هايش كمي سنگين شده، كنارش كه مي‌نشيني تاريخ را از احمد شاه برايت روايت مي‌كند.

مي‌گويد آن زمان 30 ساله بوده و همه چيز را به خوبي يادش مي‌آيد. پسر ناتني‌اش «امين» زندگي او را براي‌مان روايت مي‌كند.

آن هم از هفتاد سالگي به بعد:« زماني كه مادرم زن احمد آقا شد هفت بچه‌ي قد و نيم قد داشت. احمدآقا هفتاد ساله بود و تا قبل از مادرم، زني اختيار نكرده بود.

هر دو به قدري پير شده بودند كه توانايي بچه‌دار شدن نداشتند و ما شديم بچه‌هاي احمد صوفي.» از احمدآقا مي‌پرسم چرا تا قبل از اين سن ازدواج نكرده، انگار روزهاي اوج جواني‌اش را به ياد مي‌آورد، جا به جا مي‌شود و مي‌گويد:« در جواني وضع مالي خوبي نداشتم.

كارگر بودم و حقوقم كفاف نمي‌داد كه مسئوليت زن و بچه را به عهده بگيرم. تا هفتاد سالگي صبر كردم اما پولدار نشدم. بدون هيچ پولي به خانه‌ي همسرم آمدم.»

  • به تنهايي 10 نفر را حريفم

راز عمر طولاني احمدآقا از نظر فرزندانش تغذيه‌ي سالم است. او درست به اندازه‌ي يك جوان تازه بالغ غذا مي‌خورد و ورزش را فراموش نكرده است.

بعد از صرف هر وعده با عصا طول و عرض كوچه را چند باري طي مي‌كند تا به قول خودش لقمه از گلويش پايين برود:« ما از ابتدا روستايي بوديم. بيشترين غذايي كه در اختيارمان بود ماست و شير و روغن حيواني بود. سالي يك بار برنج و غذاي سنگين مي‌خورديم.»

در سفره‌ي كوچك احمد آقا چند تكه نان محلي و ماست گوسفندي ديده مي‌شود.

هر روز همين‌ها را مي‌خورد، گاهي هم شير محلي تازه جوشيده چاشني اين سفره مي‌شود:«خودم فكر مي‌كنم نخوردن غذاهاي چرب باعث شد كه اين‌قدر عمر كنم و اين روزها هيچ بيماري خاصي ندارم. فقط گوش‌هايم سنگين و چشمم كمي ضعيف‌تر از قبل شده.

به علاوه مثل روزهاي جواني نمي‌توانم پياده‌روي كنم.

يادم هست هر روز 30 كيلومتر راه مي‌رفتم تا به محل كارم برسم و شب همين مقدار مسافت را طي مي‌كردم و به خانه مي‌آمدم. تابستان و زمستان هم نداشت. در آفتاب سوزان و در برف راه سنگلاخي و مسير روستايي سخت را پشت سر مي‌گذاشتم. براي همين هميشه مي‌گويم پير شدم اما 10 نفر را حريفم.»

  • 11 سالگي شناسنامه‌دار شدم

در قديم‌الايام رسم بود كه شناسنامه‌ي فرزند بزرگي كه در كودكي از دنيا رفته را به فرزند تازه متولد شده مي‌دادند.

به ذهنم مي‌رسد شايد شناسنامه‌ي احمد آقا هم از همين دست باشد كه سن 136 سالگي را نشان مي‌دهد:« زماني كه من به دنيا آمدم هيچ‌كدام از خواهر‌ها و برادرهايم شناسنامه نداشتند.

مسئول ثبت احوال هر 10 سال يك بار به روستاي ما مي‌آمد. من هم وقتي 11 يا 12 سالم بود شناسنامه‌دار شدم.

از آن روزگار خاطرات زيادي به ذهنم نمي‌رسد. فقط مي‌توانم بگويم زمان ارباب و رعيتي بود، ما جزو مردم عادي بوديم و از راه كشاورزي و دامپروري زندگي‌مان را اداره مي‌كرديم. مجبور بوديم كارگري كنيم، كارهاي سنگين و غذاي سبك باعث شد بدن‌مان ورزيده شود. براي همين كمتر دچار بيماري مي‌شديم.»

آقاي صوفي با لحني صحبت مي‌كند كه انگار مي‌خواهد مقام اول دكتر نرفتن در كشور را به ثبت برساند:« در زندگي‌ام به اندازه‌ي انگشتان دست دكتر رفتم. اصلا بلد نيستم بيش از يكي دو روز درد و مرض را تحمل كنم. بعد از آن هر چه باشد به زندگي عادي بر مي‌گردم.»

  • زندگي را وقف ناخوش احوالي نكردم

احمدآقا جثه‌ي كوچكي دارد. پسرش مي‌گويد تمام خانواده‌اش بيش از 100 سال عمر كرده‌اند آن هم تنها به اين دليل كه چاق نبودند:«براي شهرنشين‌هايي كه اين روزها عكس ناپدري‌ام را مي‌بينند اين سن عجيب و غريب است.

بسياري از آن‌ها وقتي با او رو به رو مي‌شوند مي‌پرسند چه كار كرده كه تا 136 سالگي توانايي حركتش را از دست نداده است؟ من فقط يك كلمه به آن‌ها مي‌گويم؛ احمدآقا هيچ‌وقت خودش را بيش از حد زمينگير نكرد، در هر شرايطي روي پاهايش ايستاد.

اغلب بيماري‌هايي كه افراد مختلف به آن‌ها دچار مي‌شوند فقط تلقين است.

او هر بار كه مريضي به سراغش آمد سعي كرد ناديده‌اش بگيرد و كار و زندگي‌اش را وقف ناخوش‌احوالي نكند. خونسرد بود و براي گذران زندگي‌اش حرص نمي‌خورد.

مي‌گفت روزي‌اش مقدر شده و به همان اندازه تلاش مي‌كرد. حالا هم زندگي بدي ندارد. آدم خوبي است و من هم خانه‌اي كنار منزل خودم برايش ساختم و از او نگهداري مي‌كنم.»

حال اين روزهاي آقاي صوفي خوب است. او در كنار فرزند ناخوانده و نوه‌ها و نتيجه ها و حتي نديده هايش روزگار مي گذراند و جزو اولين افرادي است كه نديده هايش را ديده است.

منبع: همشهري سرنخ

کد خبر 391568

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha