و بهتبع آن درک واضحتر معلولیت و تلخیهایی که چاشنی همیشگی زندگی یک فرد دارای معلولیت است از یکسو و از دیگر سو دغدغه اینکه مثل همیشه با نوشتن و ایجاد یک تلنگر فکری جدید با اطرافیانم ارتباط برقرار کنم و ماهیتی جدید جدا از معلولیت برای خود رقم بزنم به روحیه ماجراجویانه جوانیام جهت داد تا یک روز بیآنکه پشتم به سفارش مقامی گرم باشد، دستنوشتهها و اشعارم را در کیفم گذاشتم و بدون هماهنگی قبلی راهی دفتر روزنامه شدم.
گاهي با اينكه پاي كمتوان و لرزانت از جويهاي بدون پل و پلههاي بيرحم ساختمانها ميلرزد اما وقتي بيشتر ميانديشي ميبيني كه اين موانع كه با كمك و تدبير بر تو هموار ميشوند، براي صندليهاي چرخدار كوهي است كه سواران آنها هرقدر هم در تدبير مسئولان اميد ببندند باز هم نميتوانند آنها را فتح كنند.
گاهي با اينكه تنها ميماني و در جمع دوستان و همسالان به سكوت هميشگي متهم ميشوي و تمام تنهاييها و شهوت شنيدهشدنت را بر سفيدي كاغذها تحميل ميكني، تنها كسي كه با تو در خيابان قدم ميزند، نگاه پرسشگر عابراني است كه از معلوليت چيزي جز ناتواني نميدانند و تو با پاي ناتوان بار اين همه پرسش را همراه ميكشي، به دختر جوان معلولي فكر ميكني كه بهدليل چند سانت كوتاهي پا خانهنشين است؛ زيرا اين باور در او نهادينه شده كه داشتن يك دختر معلول سند دوبار امضا شده ناكامي يك خانواده است و پسر جواني را به ياد ميآوري كه خودكاري بر دستان لرزانش نمينشيند تا احساسش را بر كاغذ جاري كند و بايد هفتهها تمام احساس و اشعار درونش را در دل حبس كند تا مشغلههاي زندگي پدر را به خود واگذارد تا پاي لكنت پسر نشسته و اشعارش را يادداشت كند.
اينجا بود كه خردهآموختههايم از ادبيات و مسائل اجتماعي مرا بر آن داشت كه خود نباشم، از خود به درآيم و بهدنبال رسانهاي باشم كه بتوانم در آن دردها و رنجهاي قشر داراي معلوليت را انعكاس دهم.
به روزنامه رسيدم. خستگي مسير و همچنين هيجان ورود به محل جديد كه اميدوار بودم تحولي در زندگيام ايجاد كند، پاهايم را سستتر و تكلمم را نامفهومتر كرده بود. ورود به ساختمانهاي اداري همواره زير سايه بوروكراسي خشك و بيمنطق حاكم دشوار است. حالا درنظر بگيريد يك فرد داراي معلوليت كه حركات ناموزون اندام و ضعف تكلم، از او يك چهره ناشناخته در جامعه ساخته، بخواهد از اين مانع عبور كند و وارد ساختمان شود. به كمك يادداشت و تكرار چندباره حرفم توانستم به نگهبان ساختمان بفهمانم كه در كيفم اورانيوم غنيشده حمل نميكنم و تنها قصد همكاري با روزنامه را دارم.
به گروه اجتماعي تحريريه رفتم. بعد از معرفي خود و نشان دادن نوشتههايم قرار شد كه در زمينه مقاله و يادداشت با روزنامه همكاري كنم. وقتي از دبير وقت گروه موضوعات مورد نظرشان را پرسيدم، ايشان گفتند: شما ميتوانيد در زمينه معلولان بنويسيد و بهعنوان مثال به مسائل مربوط به مناسبسازي شهري اشاره كنيد؛ پلهها، جويها و پلها كه بسياري از معلولان ما را خانهنشين كرده و زمينه تحصيل، اشتغال و احيا شدن بسياري از حقوق شهروندي و انساني آنها را محدود كرده است.
همكاريام با روزنامه آغاز شد و با همكاري ساير دوستان در صفحه معلولان، سعي بر آن داشتيم تا زير سايه فرهنگسازي، جامعه را با معلوليت آشناسازيم و به مسئولان گوشزد كنيم كه ما نيز شهروند هستيم و حق داريم از امكانات شهري و اجتماعي بهره ببريم و باور كنيد ساختن يك شهر كه مناسب عبور و مرور همه شهروندان باشد، دشوارتر و كمضرورتتر از غني كردن اورانيوم نيست.
سالها گذشت. صفحه معلولان با فرازونشيبهاي بسياري روبهرو شد. هر از چندگاه ورق قدرت برميگشت و صفحه معلولان يا تعطيل ميشد يا با تأخير به چاپ ميرسيد. تا اينكه رفتهرفته صفحه معلولان كمرنگ و حذف شد.
پاييز96 بار ديگر تحولات سياسي، بدنه روزنامه را تغيير داد. بعد از چندسال كه تنگناهاي نظري مجال عمل در عرصه روزنامه را بر من تنگ كرده بود به تحريريه رفتم و با شرح حال خود كه بهدليل معلوليت فيزيكي افتخار همكاري از راه دور با روزنامه را دارم صلاحديد دبير جديد گروه را درباره نوع و محتواي همكاري جويا شدم. ايشان گفتند: شما ميتوانيد در زمينه معلولان بنويسيد.
براي يك لحظه بدنم سست شد و انگار در تونل زمان به 15سال پيش سفر كردهام. سرما به اين خاطر وجودم را فراگرفت كه ديدم موضوعات اصلي جامعه معلولان همان موضوعات 15سال پيش است. باز هم بايد مانند 15سال پيش از پلهها و پلها نوشت كه بلاي جان معلولان شدهاند و قانون 16مادهاي كه تا چندسال پيش براي مسئولان و حتي فعالان حقوق معلولان دهان پركن بود و كمكم در طوفان حوادث از اختلاسهاي چند هزار ميليارد توماني تا حاشيههاي انتخاباتهاي سياسي و... به فراموشي سپرده شد.
نظر شما