محمد سامقانی از لندن پیاده تا تهران آمده است و قصد دارد به دیدار خلیج فارس برود.
مردی است از خطه خراسان که 41 سالگی را پشت سرمی گذارد.
«سالها در ذهن داشتم کاری نمادین برای صلح و خلیج فارس انجام دهم. اگر لازم باشد باز هم این کار را تکرار میکنم.» به پای سخنانش مینشینیم و او از سفر میگوید.
پشت کولهتان کاغذی است که نوشتهای بر آن نظر را جلب میکند.
-صلح جهانی، خلیج فارس.
- در طول سفر با همین شعار حرکت کردید؟
-بله، به هر کشوری که میرسیدم به زبان همان کشور این را مینوشتم.
- این عبارت نشان از انگیزه تان دارد، بیشتر بگویید.
-چند سالی بود که همیشه در ذهن داشتم، کاری نمادین علیه جنگ انجام دهم، بهخصوص از وقتی که تبلیغهای ضد ایران بیشتر شد و خواستند ما ایرانیها را جنگ طلب نشان دهند این انگیزه در من پررنگتر شد و میخواستم بهعنوان یک ایرانی کاری انجام دهم.
- این نوشته شما را با چه واکنشهایی از سوی مردم در طول سفرتان مواجه کرد؟
-اغلب میپرسیدند خلیج فارس کجا ست؟ دوست داشتند بدانند که به لحاظ جغرافیایی در کجای کره زمین و در کدام کشور واقع است. همچنین آنها با دیدن عبارت صلح جهانی رویکرد مثبتی نسبت به این اقدام من نشان میدادند. استقبال مردم خیلی بیشتر از آن بود که من فکر میکردم چرا که مسلما مردم دیگر کشورها هم صلح را دوست دارند.
- چطور پیاده روی را انتخاب کردید؟
-می خواستم کاری را انجام دهم که بازتاب بیشتری داشته باشد، به ویژه در اروپا. فکر کردم شاید در طول این 5 ماه پیاده روی در کنار صلح، نام خلیج فارس هم برای مردم تداعی شود. یکی دیگر از دلایل مهمی که باعث این حرکت شد این بود که طی سالهایی که در لندن اقامت داشتم هرگاه به ایران میآمدم دوستان، فامیل و آشنایان در پرسش هایشان بهدنبال آن بودند که بدانند چگونه میشود برای زندگی به اروپا رفت.
من به هر روشی میخواستم متقاعدشان کنم که اروپا جای خوبی برای زندگی نیست. مسلما مشکل قبول میکردند و این پرسش برایشان پیش میآمد که چرا خودت مانده ای؟ من خواستم با این حرکت به خیلیها بگویم ایران ارزش آن را دارد که برایش از اروپا یا هرجای دیگری پیاده به پابوسش بیایی نه آنکه ترک دیار کنی.
کشورهای دیگر برای گردش و دیدن خوب است اما من فکر میکنم برای ما ایرانیها، جایی بهتر از ایران برای زندگی پیدا نمیشود.
شعری هست که میگوید:
گر تکیه دهی وقتی، بر تخت سلیمان ده
گرپنجه زنی روزی، در پنجه رستم ده
برای رسیدن به اهدافم راه سختتر را انتخاب کردم تا شاید از این طریق خودم را نیز بیازمایم.
- از کدام کشورها گذر کردید؟
-از انگلیس حرکت کردم، هلند، آلمان، لهستان، اسلوواکی، مجارستان، صربستان و بلغارستان، از طریق دریای سیاه به گرجستان رفتم و پس از آن ارمنستان. دوباره به گرجستان بازگشتم و از آذربایجان وارد ایران شدم و به آستارا رفتم.
- برنامه زمان بندی داشتید؟
-داشتم. ولی به مشکلی برخوردم، فکر نمیکردم اینقدر طولانی در تهران بمانم.
- چند روز است در تهران هستید؟ و قرار بود چند روز بمانید؟
-25 روز است. سه روز حداکثر یک هفته
- دلیل تأخیر چه بود؟
-وقتی رسیدم ایران، بیشتر این سؤال از من میشد که با چه سازمانی هماهنگ هستم یا چه سازمانی از من پشتیبانی میکند؟ البته این سؤالها در جاهای دیگر هم مطرح میشد.
درحالی که این حرکت را خودم آغاز کردم و اگر کمکهای مردمی و سفارتخانهها در هر کشور نبود نمیتوانستم آن را به پایان برسانم. سفارتخانهها بخشی از هزینه سفر را پرداخت میکردند؛ چرا که مجبور بودم در برخی از مقاطع سفر، برای ادامه راه کار کنم و این برنامه زمان بندی من را با مشکل مواجه میکرد.
به ایران که آمدم برخی دوستان و حتی مسئولان به من پیشنهاد کردند که بهتر است با سازمانی هماهنگ کنم و سپس سفرم را ادامه بدهم. هنوز 1400 کیلومتر راه باقی است و من فکر کردم میتوانم همفکری بیشتری از کارشناسان بگیریم. برای همین بهدنبال سازمانی گشتم تا بتوانم درباره سفرم هماهنگیهای لازم را انجام دهم.
در ابتدا به من گفتند که این حرکت مربوط به ورزشهای همگانی میشود. پس از یک هفته نامه نگاری پاسخ دادند که کار شما مربوط به سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری است و ما نمیتوانیم کاری انجام دهیم.
در سازمان هم طول کشید تا به نتیجهای برسیم و نامهای به من دادند که در استانها اگر لازم بود به لحاظ مسکن مشکلم رفع شود و به من جای اقامت داده شود. البته طبیعی است شما وقتی میخواهید کاری را انجام دهید باید به کسی خبر بدهید و هر کاری یک روند اداری دارد.
- در کشورهای دیگر چطور؟ معطلی داشتید؟
-نه خیر، براساس برنامه زمان بندی حرکت کردم.
- این تأخیر شما را با چه مشکلی مواجه میکند؟
-در برنامهریزی هایم موضوع آب و هوا بسیار برایم مهم بود. یک اردیبهشت سفرم را آغاز کردم. قرار بود طی 6 تا 7 ماه سفرم به اتمام برسد. الان ماه ششم سفرم رو به اتمام است.
- این برنامه تان به کجا ختم میشود.
-به جزیره ابوموسی میروم.
- پس از پایان این سفر قصد دارید چه کنید؟
-می خواهم در ایران بمانم. 2 فرزند دارم که امیدوارم کار آنها هم انجام شود و به ایران بیایند.
- چرا ماندن را به بازگشت ترجیح میدهید؟
-این یک تجربه 19 ساله است که من از اقامت در اروپا و لندن کسب کردم. این را فقط من نمیگویم. بسیاری از کسانی که در اروپا هستند همین نظر را دارند. من هیچوقت پناهنده نبودم و طعم سختی هایش را از نزدیک نچشیدهام اما میدیدم و میشنیدم بیشتر کسانی که چنین شرایطی را داشتند از رفتنشان پشیمان بودند.
- خلیج فارس را تا کنون از نزدیک دیده اید؟
-نه خیر، در گذشته به آبادان و خرمشهر سفر کردهام و کارون را دیده ام. اما خلیج فارس را نه.
- بهطور میانگین چند کیلومتر در روز راه میرفتید و تا اینجای سفر رکوردتان چقدر است؟
-هر روز، میانگین 30 کیلومتر راه رفتهام اما روز چهارم حضورم در اسلوواکی 44 کیلومتر بود. از شهرداری انزلی تا شهرداری رشت هم راه طولانی بود. فکر میکنم بالای 40 کیلومتر پیاده روی کردم.
15 آبان به میدان آزادی رسیدم. برآورد کرده ام، پس از حرکت از تهران، 2 ماه دیگر از راه باقی است.
- دلچسبترین خاطره تان را از سفر بگویید.
-دعوت پسر بچهای 14-13 ساله و روستایی بود که درماندگی من را حس کرد. یا شاید با توجه به شناختی که از منطقه خودشان داشت میدانست که نباید بگذارد من بیشتر جلو روم. این اتفاق در گرجستان افتاد. هوا داشت تاریک میشد. دنبال جایی برای ماندن در شب میگشتم.4- 3روستا با فاصلههای 2 کیلومتر را پشت سر گذاشتم. هیچ کدام جایی برای اقامت نداشتند.
دنبال رستورانهای شبانه روزی میگشتم که اجازه بگیرم و چادر بزنم. به من گفته بودند پس از آن روستا یک رستوران شبانه روزی هست. پسری به نام گُچی را دیدم با پسری دیگری بود. برایم دست تکان دادند. خیلی خسته بودم به نشانه سلام فقط برایشان دست تکان دادم.
میخواستم از مغازهای چیزی برای خوردن بخرم. وارد که شدم گچی هم وارد هم همان مغازه شد (گرجستانیها هم مغازه را با همین نام میخوانند). میخواستند پرسشهای بیشتری از من داشته باشند اما چون زبان یکدیگر را متوجه نمیشدیم مجبور بودیم از زبان ایما و اشاره استفاده کنیم.
پرسید به کجا میروی؟ مقصدم را که گفتم با حرکت دست سعی میکرد به من بفهماند که نباید به آنجا بروم، آن رستوران تعطیل است. به سختی این منظور را به من رساند و گفت میخواهی بخوابی به خانه ما بیا. گفتم تو با این سن و سالت که نمیتوانی مهمان دعوت کنی. پدر و مادرت چه میگویند. گفت پدرم در تفلیس است اما مادر و خواهر و برادرانم خانه هستند، میتوانی بیایی. شب من را به خانهشان برد. فردا که در راه به آن رستوران رسیدم دیدم بهدلیل تعمیرات تعطیل است.اتفاقات تلخ و شیرین زیاد بود ولی پس از اتمام هر شبانه روز، همه چیز برایم شیرین میشد.
- طی سفرتان مهربانترین مردم از کدام کشور بودند؟
-در اروپای غربی مردم آلمان و در دیگر کشورها صربستان و گرجستان بسیار مهربان بودند. من هم قول دادم که این را هرجا که میروم بگویم.