همدردی با خودمان که چگونه یکباره مثل صاعقه یا زلزله انسانی پرمیکشد و جا خالی میکند در میان جمع. سر صبحانه عدسی را نخورد، دلیلش را پرسیدیم گفت با من نمیسازد! اویی که سازگار بود با همهچیز و میساخت با همه کس. سرزمین رفاقتش جغرافیای فرهنگی نداشت. بعضی وقتها لجم میگرفت از این همه دوستان جور واجور. مثل ژله با همه کنار میآمد و مثل آب در هر ظرفی شکل میگرفت. زمان از دستم دررفته! از 13بهمن 86تا الان میشه 10سال؟ زیاده، این اندازه نباید باشه! 10سال خیلی زیاد است. در 10سال میتوانی همه چیزش را از یاد برده باشی حتی چهرهاش را، اما چرا هنوز طنین قهقهه و خندهاش تو گوشم میپیچد؟ چرا هنوز به خندههاش خندهام میگیره؟ چرا هنوز مزهپرانیهاش بامزه است؟ چرا هنوز به یاد دارم حرفهایش را؟ موضعهایش، لمدادن و کتابخواندنش را؟
زمان از دستم در رفته! زمان تقویمی، مرگ احمد را در 10سال پیش ثبت کرد و تا امروز 10سال گذشته، اما گویی زمان دیگری هم هست که در آن صبح روز عدسی متوقف شد و پیش نرفت. حال احمد هنوز، همین حالا هم حال است و این حال، او را در گذشته و آینده امتداد میدهد؛ حال خوش خوب زیستن و حال خوش خوب بودن با همه کس و هم چیز. این حال، گذشته و آینده ندارد، هم گذشته است و هم آینده. حال خوش مدارا، حال خوش صبوری، حالخوش باهمزیستن و رفاقتکردن.
زمان از دستم دررفته، همین اکنون و همین تازگی بود که در مجلس بهعنوان نماینده تهران با حال خوش همیشگیاش دربارة مدارای با مردم و دادستانی از آنها به مقامات توصیه میکرد که با مردم مهربان باشید از هر قوم و تبار و قبیله و بر سر هر عقیدهای که باشند و از ابوالحسن خرقانی سند آورد که بر سر درِ خانهاش نوشته: «هر که در این سرا درآید نانش دهید و از ایمانش مپرسید. چه آن کس که به درگاه باریتعالی به جان ارزد البته به خوان ابوالحسن به نان ارزد.»
زمان از دستم در نرفته و درست همین حالاست، این حرف مال دهها سال پیش نیست مال همین امروزه است؛ 10سال فریبه.
نظر شما