احمد غلامی . سردبیر در ستون سرمقاله روزنامه شرق با تيتر«سياست تنها اميد مردم نااميد» نوشت:
«ملت وعدهاي تاريخي است كه در آن آزادي، برابري، قانون، برخورداري از حداقلهاي زندگي و دولتي هست كه خشونت را در انحصار خود دارد. حال اگر تكهاي از اين ملت از بازي برابری بیرون گذاشته شود چه ميشود؟ آيا ميتوان به او گفت تو هم ملت هستي؟ يك نفر در نزديكي ما از گرسنگي ميميرد، درحاليكه او هم مثل ما يك رأي دارد... سياست تنها اميد مردم نااميد است. معلوم است كه اگر در اين شرايط يك نفر از مردم راستين حرف بزند، اين نااميدان به او ميگروند». مراد ثقفی در سخنانی درباره کتاب «پوپولیسم چیست؟» سیاست را تنها امید مردمِ ناامید میخواند. محمود دولتآبادي نیز در خرداد 76 در يادداشتي خطاب به خاتمي مینویسد: «آيا شما در تنهايي خود از اين مردمي كه به شما دل بستهاند خوف نميكنيد؟». از اين سخن حدود بیستسال ميگذرد. نهتنها اين خوف پايان نگرفته بلكه عميقتر هم شده است. بخشي از مردم در اين دو دهه اخير از عداد «ملت» كنار رفتهاند. در دوم خرداد 76 موجي از مردمی از تنگناهاي سياسي و اقتصادي به خروش آمده و تحولي را رقم زدند، كه احساس ميكردند سياست تنها اميد آنهاست. با رويكارآمدن احمدينژاد تكه مهم ديگري از ملت كه از سوی جریان اصلاحات ناديده گرفتهشده بود، به صحنه سياست بازگشت. آنان نيز اميد خود را در سياست ميجستند كه احمدينژاد نااميدشان كرد. بيشك ريشه مسائل كنوني در آن دوره نطفه بسته است.
دولت اصلاحات اگر نتوانست به تمام وعدههايش وفا كند، دولتِ خدمتگزار نااميدان را نااميدتر كرد. پس از حوادث سال 88 باز تكهاي از ملت از سياست به مثابه سياست سرخورده شد كه ديگر چندان رغبتي به تغيير از راه سياست نداشت. بعد از آن بود كه رهبران اصلاحات «مردم» را دوباره احيا كردند. اينجا، اين نقطه محل تلاقي و منازعه مخالفان و موافقان اصلاحطلبان است. مخالفان بر اين باورند كه اين جناح سياسي اميد واهي به نااميدان ميدهد تا مردم را وارد كارزار انتخابات كند. موافقان، اين توان اصلاحطلبان براي جلب مشاركت سياسي مردم را ارزشمند ارزيابي و از آن دفاع ميكنند. در اين ميان مخالفان رئيس دولت اصلاحات بهطور خاص و مخالفان اصلاحطلبان به شكل عام درصددند توان آنان را در سياستسازي خنثي كنند.
مخالفان عام باور دارند تا اين جناح سياسي که با وعدههايی نوبهنو مردم را به صحنه سیاسی ميكشاند، مانعي جدي بر سر راه تغيير اساسي در کشور است و كارشان استخوان لاي زخم گذاشتن است. وضعيت اصلاحطلبان چندان بيشباهت به وضعيت نيروهاي ملي- مذهبي در دهههاي گذشته نيست، با اين تفاوت که اصلاحطلبان نفوذ و حضور بیشتری در جامعه و قدرت دارند. اینک اصلاحطلبان از سوی مخالفان داخلی و خارجی با همان چوبی رانده میشوند که ملی- مذهبیها رانده میشدند. اصلاحطلبان مخالف حذف نیروهای اصلاحگر ملی- مذهبی بودند، شايد اگر آنان در صحنه سیاسی جامعه حضور داشتند، اصلاحطلبان نیز از توان بیشتری برای چانهزنی و اصلاحگری برخوردار بودند و مهمتر از همه اینکه خط مقدم آنان اینقدر به مخالفان نزدیک نبود. آنچه مخالفان اصلاحطلبان را آزار میدهد، راز ماندگاریشان است. بهراستی اگر اصلاحطلبان از صحنه سیاسی حذف شوند چه خواهد شد؟ حذف آنان به نفع سیاست است؟ آیا آنان مانعی برای تحولخواهیاند؟ با ظهور این طبقه جدید میتوان بهطرز سردستی مردم را در سه طبقه دستهبندی کرد: طبقه «رویی» که موافقان شرایط موجودند؛ اعم از اغنیا و فقرا، مذهبی یا سکولار، طبقه «میانی» که مایل به اصلاح و تغییر در این چارچوباند؛ اعم از فقرا و اغنیا، سکولار و مذهبی و طبقه «زیرین» که طیفی از آدمهای حاشيهاي چهار دهه انقلاب را دربرمیگیرد. این طبقه محل منازعه و مجادله جریانهای سیاسی است.
تکهای از ملت که شايد دیگر دلبسته سیاست بهمثابه سیاست نیست؛ طیفی از کارگرانی که به نان شب محتاجاند، جوانانی که نادیده گرفته شدهاند، زنانی که کمرشان زیر بار زندگی خم شده است و سايرين که فرصت پیدا نکردند جزء ملت باشند. نقطه تلاقي همه جریانهای سیاسی داخلی و خارجی، اینجاست. هر جناح سیاسیای تلاش میکند تا با سیاستی کنشگری این طبقه را مدیریت کند و از توان بالقوه سیاسیاش بهره ببرد. اگر چنین شود، آيا این طبقه قادر خواهد بود دو طبقه دیگر را با کنشگریهایش تحتتأثیر قرار داده و ابتکار عمل را بهدست گیرد. پس پرده این نزاع سیاسی که به راه افتاده، چیزی نیست مگر اینکه تکه بیرونافتادهای از ملت، درصدد است ملتی تازه خلق کند. همه جناحهای سیاسیِ داخلی و خارجی تلاش میکنند تا بگویند صدای این مردم را شنیدهاند و مهمتر از همه اینکه خود صدای این مردم راستين هستند. اما هنوز این طبقه تن به رمزگذاری هیچ گروه سیاسیای نداده است. اگرچه بسیاری در تلاشاند آن را رمز-نامگذاری و از آن خود کنند. از اینرو آینده سیاسی این طبقه با ابهام توأم است و هر دولتی که در رأس کار باشد با حضور این طبقه شرایط متفاوتي را تجربه خواهد کرد.
- نياز استراتژيك هند به ايران
نوذر شفيعي در ستون سرمقاله روزنامه اعتماد نوشت:
واقعيت كنوني مناسبات ميان جمهوري اسلامي ايران و هندوستان نشان ميدهد كه موانع جدي در روابط ايران و هند وجود دارد و اين موانع باعث كاهش كلي سطح روابط شدهاند. به گمان من اين گزاره نه با واقعيتهاي سياست خارجي و نه با واقعيتهاي اهداف ملي هند سازگار است و نه با واقعيتهاي اهداف ملي ايران. دليلش اين است كه هنديها در بلندمدت تمايل دارند به يك قدرت بزرگ جهاني تبديل شوند. بري بوزان وقتي از نظام بينالمللي فعلي صحبت ميكند اعتقاد دارد كه نظام بينالمللي بعد از جنگ سرد از ٥ قدرت بزرگ جهاني ساختهشده است كه ...
آن را با عنوان يك به اضافه چهار توصيف ميكند. عدد يك نشاندهنده ابرقدرت بينالمللي، ايالات متحده امريكا است و عدد ٤ نشانگر چهار قدرت جهاني يعني اروپا، چين، روسيه و ژاپن. به اعتقاد بري بوزان، بر اساس برآوردي كه از قدرت هندوستان دارد معتقد است كه ساختار قدرت در نظام جهاني در آينده نزديك تغيير ميكند و به يك به اضافه ٥ تبديل ميشود. دورنماي نظام بينالمللي از اين ديدگاه، هند را به عنوان نامزد تبديل شدن به يك قدرت جهاني در نظر ميگيرد. هنديها خودشان پيگير رسيدن به اين جايگاه هستند. در حال حاضر هندوستان سه مولفه براي تبديل شدن به قدرت جهاني در اختيار دارد؛ ظرفيت سرزميني بر مبناي وسعت، ظرفيت انساني بر مبناي جمعيت و ظرفيت نظامي بر مبناي توانمندي هستهاي. دهلي نو براي رسيدن به جايگاه جديد خود به عنوان قدرت جهاني پيگير ايجاد سه مولفه تازه است: به لحاظ ديپلماتيك عضويت دايم در شوراي امنيت، به لحاظ اقتصادي رشد چشمگير و به لحاظ ژئوپولتيك نفوذ در حوزههاي مهم بينالمللي. هند براي تبديل شدن به يك قدرت جهاني هم به لحاظ حوزه نظري، از نظر كساني كه در عرصه نظام بينالمللي نظريهپردازي ميكنند و هم از لحاظ حوزه عملي، در عملكرد سياستگذاران و سياستمداران هندي، مسير مشخصي را طي ميكند.
در اين ميان جمهوري اسلامي، در سياست خارجي هند دست كم در رسيدن به دو هدف تاثير راهبردي دارد. هند براي دستيابي به دو مولفه مهم يعني نفوذ در حوزههاي ژئوپولتيك و رشد چشمگير اقتصادي، به ايران نياز دارد. هندوستان در سالهاي اخير افغانستان را به عنوان يكي از حوزههاي نفوذ ژئوپولتيك جديد خود معرفي كرده است، ايران در مسير افزايش حضور هند در افغانستان ميتواند همكار مهمي براي دهلينو باشد. اما اهميت ايران فقط براي افزايش نفوذ هند در افغانستان نيست، هند ميتواند براي حضور و نفوذ در خليج فارس نيز از ايران استفاده كند و پروژه توسعه بندر چابهار در كنار ماهيت اقتصادي و تجاري آن ميتواند كاربرد امنيت بينالمللي نيز براي هندوستان داشتهباشد. ايران در عين حال سكوي مهمي براي هندوستان است كه از طريق آن ميتواند در دنياي اسلام و خاورميانه نفوذ ژئوپولتيك خود را تقويت كند. مولفه ديگري كه در استراتژي تبديل هند به يك قدرت جهاني به ايران نقش مهمي ميدهد، مولفه اقتصادي است. بازار ٨٠ ميليوني ايران يك بازار بزرگ و موثر براي هند است، در عين حال كريدور شمال جنوب، اجازه ميدهد كه هند از مسيري بسيار به صرفه و كوتاه به روسيه و اتحاديه اروپا متصل شود. نهايتا جايگاه ايران به عنوان يك تامينكننده مهم انرژي براي هند، ميتواند تضمينكننده رشد پايدار اقتصادي هندوستان باشد.
ايران در استراتژي هند براي تبديل شدن به يك قدرت بزرگ ميتواند نقش بسيار مهمي داشتهباشد، به خصوص كه هند با دو همسايه بزرگش، يعني چين و پاكستان، رقابتهاي شديد و فعلا بدون دورنمايي براي پايان دارد. در نتيجه اين هند است كه در سياست خارجياش بهشدت به ايران نياز دارد. اما يك مانع جدي در روابط ايران و هند وجود دارد. مانع اصلي در همكاري تهران و دهلينو، ايالات متحده امريكاست. هنديها تا حدودي امريكا را قانع كردهاند كه ناچار به همكاري و رابطه با ايران هستند. بر خلاف ايران كه تامينكننده بسياري از نيازهاي راهبري هند است، ايالات متحده امريكا توانايي و ظرفيت تامين اين نيازها را ندارد. ما در حال حاضر در شرايط پيچيدهاي در آسيا قرار داريم كه در معادلات قارهاي هم چين، هم پاكستان و هم هندوستان به ايران نياز دارند و همزمان هر سه آنها نيز با يكديگر رقيب استراتژيك هستند. دهلي نو بايد مانع واشنگتن را از مسير همراهي با ايران حذف كند. هند بايد ايران را به خاطر خود ايران بخواهد و ايران نيز بايد هندوستان را به خاطر خود هندوستان بخواهد. ما نيازمند يك مطالعه كلي نه فقط در سطح ظرفيتهاي مادي براي افزايش همكاريهاي تجاري بلكه در سطح ظرفيتها براي پيشبرد اهداف استراتژيك هستيم. اگر چنين مطالعاتي انجام شود، نتايج آن اجازه ميدهد كه دو كشور در راستا اهداف بلندمدت استراتژيكشان نه تنها در عرصه مناسبات اقتصادي و تجاري، بلكه در عرصههاي مانند همكاريهاي نظامي و سياسي نيز روابط خود را تا سطح بسيار زيادي افزايش دهند.
- نقشه عملیات 4 سال در جیب!
روزنامه كيهان در ستون سرمقاله اش نوشت:
ابلاغیه سیاستهای کلی اقتصاد مقاومتی فردا وارد پنجمین سال خود میشود. هرچند توقع رسیدن به تمام اهداف این سند 24بندی طی چهار سال، شاید چندان منطقی نباشد اما مروری بر فعالیتهای انجام شده در این حوزه طی چهار سال گذشته و مقایسه آن با چشمانداز سند، از سوی هر ناظر منصف و مطلعی، کارنامه مثبت و قابل قبولی را در این زمینه ارائه نمیکند. البته گزارشها و آمارهای اداری مانند همیشه دهان پر کن و درخشان است اما این آمار و ارقام با واقعیتهای اقتصادی کشور و آنچه مردم لمس و با آن زندگی میکنند، فاصلهای قابل توجه دارد.
قریب به اتفاق محتوای بندهای این سند به گونهای است که سرنخ اصلی عملیاتی شدن آنها، به قوای سهگانه کشور - مخصوصاً دولت- بازمیگردد. واقعیت آن است که کشور از حدود یک دهه پیش درگیر یک جنگ اقتصادی تمامعیار است. جنگی که متاسفانه هنوز از سوی مسئولان کشور باور نشده است و درک صحیحی از ابعاد و گستره آن وجود ندارد. خوان زاراته دستیار رئیسجمهور و مشاور امنیت ملی در دولت جورج بوش که سالها در حوزه تحریم کار کرده است، در کتاب 530 صفحهای خود با عنوان «جنگ خزانهداری» (TREASURYS WAR) که سال 2013 منتشر شده، مینویسد؛ «زرادخانه آمریکا شامل هواپیماهای بدون سرنشین، موشکهای تام هاوک و چریکهایی با کت و شلوار خاکستری است. وظیفه این چریکها تبدیل ابزار مالی و اقتصادی (تحریم) به سلاحی قوی، علیه دشمنان آمریکاست.»
عوامل بسیاری در تعیین نتیجه هر جنگی میتوانند موثر باشند اما به نظر میرسد دو عامل نقش کلیدی دارند؛ فرماندهان و طرح عملیات. آمریکا در جنگ اقتصادی علیه جمهوری اسلامی ایران، فرماندهی عملیات جنگ را به چند جوان سپرد. دو تن از معروفترین این افراد آدام زوبین مشهور به سزار تحریمها و ریچارد نفیو معمار تحریمها هستند. نفیو اکنون در «مرکز سیاستگذاری جهانی انرژی» دانشگاه کلمبیا مشغول به کار است و حدود دو ماه پیش کتاب وی «هنر تحریمها» منتشر شد.
نفیو که در زمان مسئولیت چندان اهل آفتابی شدن در رسانهها نبود و از پشت پرده جنگ را پیش میبرد، اخیراً در مصاحبهای که با یکی از سایتهای ضدانقلاب فارسیزبان انجام داده، میگوید کار روی تشدید تحریمهای ایران را از حدود سال 2007 آغاز کرده و رئیسش به او میگوید؛ «گوش کن، این بازی، بازی طولانی است، بازی خیلی طولانی است، کار حتی شاید تا زمانی که تو از دولت خارج شده باشی هم تمام نشود، پس نگران کوتاهمدت نباش، فقط مطمئن باش از قافله عقب نمیمانیم.» نفیو در این مصاحبه به نکتهای بسیار مهم و قابل توجه هم اشاره میکند. مصاحبهکننده از وی میپرسد منظور وی از مفهوم «درد» در بحث تحریمها چیست و هدف این درد، مردم یا حاکمیت کشور تحت تحریم است؟ نفیو پاسخ میدهد؛ «بستگی به کشوری دارد که مورد تحریم واقع میشود و اینکه منافع مشخص آنچه است. اگر رژیم قذافی در لیبی را تحریم کنید اصلا نباید سراغ جمعیت رفت چون قذافی اهمیت خاصی به جمعیتش یا سطح دردشان نمیداد. در مورد کیم جونگ اون و کره شمالی هم همین است. در اینجا «درد» باید مشخصا نخبگان حاکمیت را هدف بگیرد تا آنها اوضاع را عوض کنند. در مورد روسیه هم همین است. به نظرم وقتی باید «درد» را در مورد جمعیتها به کار برد که حاکمیت پایگاهی مردمی داشته باشد و ایران از نظر من در این دسته است. بخشی از مشروعیت حکومت ایران این است که «شاه، بد بود، کلی کارهای بد علیه ما کرد و چون این کار را کرد به پا خاستیم، قدرت را گرفتیم و به مردم دادیم و حالا ما در خدمت مردمیم.» داستان ایران یا شاید بشود گفت اسطوره ایران این است... در ماجرای تحریمها باید تمرکز درد را جایی قرار میدادیم که تصمیمگیرندگان را قانع کند، در مورد ایران این از طریق ناراضی ساختن مردم از اوضاع بود.»
همین چند جمله از زبان معمار تحریمهای ایران، کلید فهم کل ماجراست؛ مردم! این مردم هستند که نتیجه این نبرد سهمگین را تعیین میکنند. مردمی که آمریکا از یک سو سهمگینترین جنگ اقتصادی تاریخ را بر آنان تحمیل میکند و از سوی دیگر هر روز با صدها و بلکه هزاران ابزار خوش آب و رنگ و آهنگ تبلیغاتی به آنان میگوید، دشمنپنداری آمریکا، توهم توطئه جمهوری اسلامی برای فریب شما و سرپوش گذاشتن بر ضعفهای خود است و کلید حل تمام مشکلات ارضی و سماوی شما و کشورتان در رابطه گرم و صمیمانه با ماست!
مردم با همه دردها و گلایههای بحق خود، هفته پیش در راهپیمایی تماشایی 22 بهمن بار دیگر ثابت کردند که پای ارزشها و آرمانهایی که 40 سال پیش برای برپایی آنها انقلاب کردند، استوار ایستادهاند. آنان قهرمانان این جنگ ناجوانمردانه اقتصادی هستند که علیرغم شدت آتش بیامان دشمن، حاضر به خالی کردن سنگر و سپردن میدان به دشمن نشدند. عملکرد مدیران و فرماندهان میدانی جبهه خودی در این جنگ چگونه است؟ قرائن و شواهدی که ناظران را به سوی پاسخ راهنمایی میکند، تا حدی نگرانکننده است. مدیری که در اوج جنگ ارزی، صرافی ثبت میکند مانند آن فرماندهی است که در میدان نبرد وقتی راه تدارکات زیر آتش دشمن است، به جای تدبیر برای چگونگی توزیع و مصرف آذوقه، خود اولین کسی است که به انبار حمله میبرد!
سیاستهای اقتصاد مقاومتی، حکم طرح اصلی عملیات را در این جنگ دارد. اتحاد اصل بدیهی در هر جبههای است و یکی از چالشهای جبهه خودی، درگیری میان فرماندهان میدانی است که به جای عمل بر اساس طرح عملیات، درگیر مناقشات و اختلافات گروهی و جناحی خود شده و از اصل جنگ و طرح عملیات غافل شوند. بیشک این درگیریها و اختلافات از چشم دشمن مترصد حمله، دور نمیماند. سهشنبه هفته گذشته «دنیل کوتز» رئیس جامعه اطلاعاتی آمریکا، گزارش سالانه نهاد خود را با موضوع تهدیدهای پیش روی آمریکا به کنگره ارائه کرد. بخش قابل توجهی از این گزارش 28 صفحهای درباره ایران است. کوتز در قسمتی از آن تاکید میکند؛ «سیاستمداران میانهرو و تندرو ایران در تلاش جهت اجرای چشمانداز خود برای آینده ایران، به شکلی فزاینده با یکدیگر درگیر خواهند شد. این رقابت، عامل کلیدی در مشخص کردن این مسئله خواهد بود که آیا ایران، رفتار خود را به نحوی که در راستای منافع ایالات متحده باشد، تغییر خواهد داد یا نه».
دشمن به خوبی میداند که پادزهر این تهاجم، اقتصاد مقاومتی است. پس باید علیه آن سمپاشی و ایجاد ناامیدی کرد. به آن برچسب اقتصاد ریاضتی زد و اقتصاد مقاومتی را مترادف با انزوا و عدم تعامل اقتصادی با دنیا جا زد. میان فرماندهان میدانی اختلافافکنی کرد و به شکلی موذیانه و مزورانه گروهی را تندرو و گروهی دیگر را میانهرو خواند و ادعای حمایت و همراهی با میانهروها کرد!
یکی از راهپیمایان خوشذوق 22 بهمن پلاکارد قابل تاملی بردست داشت؛ چهل سال است که مسئولین غربگرا میخواهند نظام را ساقط کنند اما مردم بابصیرت نمیگذارند! بهطور منطقی بعید است مسئولان محترمی که از انواع و اقسام مواهب مسئولیت برخوردارند عامدانه در صدد چنین کاری باشند، اما وقتی کشور در شرایط جنگی است و 4 سال است که نقشه عملیات در جیب فرماندهان میدانی خاک میخورد، نتیجه عملشان یا بهتر است بگوییم بیعملیشان همان است.
نظر شما