به گزارش ایسنا، بیرنگ در پاسخ به درخواست فروتن برای مرور خاطرات دوران برنامهسازیاش، با بیان اینکه نگاهم به خاطره به شکل دیگری است، عنوان کرد: در زندگی یکسری اتفاقات میافتد که بعدها تبدیل به خاطره میشود اما آنقدر ذهن پر از اتفاقات است که چیزی در ذهن به عنوان خاطره ندارم.
فروتن همچنان مصرانه از بیرنگ درخواست تعریف کردن خاطره داشت و به عنوان نمونه به برنامه «محله برو بیا» اشاره کرد که باز هم با مقاومت بیژن بیرنگ روبهرو شد.
خاطرهای سریال «سلطان و شبان»
مجری برنامه هم خود به نقل خاطرهای از سریال «سلطان و شعبان» پرداخت و گفت: در حال ضبط بودیم که بازیگر نقش وزیر اعظم از روی اسب افتاد؛ در این هنگام برای اینکه از روی اسب نیافتد، بلافاصله دستور توقف ضبط را دادم! آن لحظه فکر کردم اگر جلوی ضبط را بگیرم، این اتقاق برایش نمی افتد!
در «محله برو بیا» بدل بازیگرها می شدم!
بیرنگ در ادامه این همکلامی اظهار کرد: در «محله برو بیا» بازیگرهای محدودی داشتیم که هر کدام نقش های مختلفی را بازی می کردند. گاه در یک صحنه مجبور بودیم یک بازیگر در دو نقش همزمان حضور داشته باشد مانند صحنهای که آقای جعفری هم باید نقش اصلی خودش و هم نقش زورو را بازی می کرد. در چنین صحنه هایی بنده خودم نقش زورو را بازی می کردم؛ در واقع گاهی بنده به عنوان بدلِ بازیگرها ایفای نقش می کردم. حتی من صدای طوطی بودم یعنی طوطیی که صحبت میکرد من بودم.
وی درخصوص دلیل تغییر نام «محله بروبیا» به «محله بهداشت» اظهار کرد: «محله بروبیا» در سال ۱۳۶۰ پخش شد و در ادامه «محله بهداشت» شروع به کار کرد. در سری اول ما درباره مسایلی که بچه ها خارج از منزل با آن برخورد داشتند و در سری دوم راجع به مسایل بهداشتی صحبت می کردیم و این محله ماند و پسوند آن تغییر کرد.
بیرنگ در پاسخ به فروتن که نقش «هپلی» را از کجا آوردید، بیان کرد: اینکه شخصیت ها از کجا میآیند را هیچ وقت نمی دانم.
کارگردان «خانه سبز» خاطرنشان کرد: سال هایی که در تلویزیون کار کردیم همه پر از خاطره است و به این معنا نیست که فقط در برنامه خاطراتی باشد. اتفاقا یکسری اتفاقات می افتاد که ربطی به برنامه نداشت ولی امروز خاطره است مثلا در طول هشت سالی که ما درگیر دفاع بودیم و می جنگیدیم، میدانیم هیچ چیزی توقف نکرده بود و در همان شرایط ما داشتیم کار کودک می کردیم. ما نمیتوانستیم به بچه ها بگوییم جنگ است و عمدتا از ما میخواستند که ضمن اینکه بچهها را راجع به مسایل جنگ، دفاع و مسایل ملی و میهنی داریم آگاه میکنیم ولی یادمان باشد که نباید اوقات فراغت، آموزش و آن مسیری که مسیر طبیعی زندگیشان است، قطع شود و آن موقع ما داشتیم برنامه میساختیم و اتفاقاتی که در این حین و در این شرایط می افتاد یکسری خاطرات را به وجود آورد.
در موشک باران تهران برنامه «کودکانه» میساختیم
وی در ادامه به بیان یکی از خاطرات خود در زمان هشت سال دفاع مقدس پرداخت و گفت: همان سالی که در تهران موشک باران بود، عید بود و ما برنامه داشتیم. آن موقع شهر خلوت بود و خانواده من هم در تهران نبودند و شاید ما تنها گروهی بودیم که به اتفاق آقای رسام و دوستان دیگر داشتیم برنامه برای عید ضبط می کردیم. فکر می کنم برنامه ای با عنوان «کودکانه» بود.
امیدوارم روزی بالاخره یک کار موزیکال بسازم
بیرنگ با بیان اینکه ما اولین کسانی بودیم که موزیک به شکل ساخت کلیپ را در ایران بعد از انقلاب متداول کردیم، تصریح کرد: در «محله بهداشت» یکی از اتفاقاتی که افتاد این بود که برای اولین بار شعرها و ترانه هایی را بچه ها خواندند و اجرا کردند که تقریبا موزیکال بود. من هنوز عاشق ساخت کار به شکل موزیکال هستم و بالاخره امیدوارم روزی این کار را بکنم.
این کارگردان ادامه داد: این موزیک ها توسط یک آهنگساز خیلی باسواد آقای مهرداد جهانفر ساخته و در شرایطی که سرودها در آن زمان با ارگ ساخته می شد، به صورت آکوستیک در استودیو ضبط میشد. ما این مسیر را بعدا هم در برنامه هایی که برای دهه فجر و عید تولید کردیم، ادامه دادیم. یک سال همزمان برنامه های شبکه های یک و دو را تولید کردیم و یکسری ترانه درست می کردیم.
دشواری یافتن و کار با خوانندگان کودک
بیرنگ افزود: در آن زمان با خانم شکوه قاسمنیا شاعر کودک و نیکخواه شاعر و مهرداد جهانفر و آندره آرزومیان که بعدا به گروه اضافه شد دنبال خوانندگان کودک میگشتیم. آن موقع کسی که کمک میکرد ما این بچه ها را پیدا کنیم آهنگساز خوبمان آقای فردین خلعتبری بود، ما امسال بچه ها را پیدا میکردیم ولی سال بعد چون بالغ میشدند صدایشان تغیییر میکرد و باید دوباره گروه جدیدی را پیدا می کردیم.
فروتن با بیان اینکه این کلیپها بر روی تربیت بچهها تاثیرگذار بود، گفت: در این کلیپها نکات تربیتی خوبی گفته می شد؛ از جمله مسواک زدن قبل از خواب یا شستن دست و صورت در صبح.
بیرنگ عنوان کرد: آن زمان وقتی برنامه ساخته می شد، برای بخش ارزشیابی سازمان مینوشتیم که مثلا برای عبور از خیابان باید ۷۰ درصد بچه ها یاد گرفته باشند که اول باید به راست نگاه کنند و بعد به چپ، وقتی برنامه تمام می شد اهداف آموزشی که برای برنامه تعیین کرده بودیم دوباره ارزیابی می شد و به ما می گفتند شما چند درصد به خواسته هایتان رسیدید و ما دوباره تصحیح روش می کردیم تا به هدف خود برسیم.
نقطه ضعف برنامههای کودک از نظر بیژن بیرنگ
وی متذکر شد: دوره بسیار خاصی بود، با اینکه جنگ بود و شرایط خاص در کشور بود ولی در کنارش یک کار علمی داشت اتفاق می افتد و شاید یکی از نقاط ضعفی که بعدها ما در برنامه سازی پیدا کردیم این بود که این ارزشیابی ها و اینکه آیا ما به اهداف مان رسیدیم و اینکه چقدر رسیدیم و نتیجه اش باید یک اصلاح روش باشد، کمرنگ تر شد ما از خواسته ها و اهدفمان دورتر شدیم.
نویسنده «محله بروبیا» با اشاره به اینکه برخی از اتفاقات در آن زمان خاص بود، یادآور شد: به یاد دارم داشتیم در استودیو موزیک ضبط میکردیم و نوازندهای داشتیم که در حال کوک کردن گیتار بود، در این همین حال یکدفعه موشکی به زمین خورد و ایشان با خونسردی یک لحظه مکث کرد و بعد گفت ادامه می دهیم!
فروتن با بیان اینکه برنامه سازان تلویزیون نیز به گونه ای در حال جنگ بودند، تصریح کرد: یعنی آنها هم در این سمت داشتند به گونه ای زندگی را می ساختند.
بیرنگ اذعان کرد: این ادعا است، ما داشتیم در آن زمان حال می کردیم، گو اینکه آن بچه ها هم در جنگ داشتند با باورهایشان حال می کردند ولی ما داشتیم حال می کردیم.
فکر می کردیم داریم در امن ترین نقطه کار می کنیم اما ...
وی درخصوص شجاعت گفت: زمانی که موشک باران بود یک روز مسئول سانتر(مرکز) گفت چرا وقتی موشک میخورد شما نمی روید و من گفتم اینجا امن است، ولی آن فرد جواب داد خطرناکترین جای سازمان همین جا است برای اینکه اصلا نباید بالای استودیو چیزی ساخته شود و بعد ما متوجه شدیم چقدر ما شجاعانه داشتیم کار می کردیم و بعد از آن ما خیلی می ترسیدیم.
کارگردان «چاق و لاغر» به مسئولیت پذیری خود در شرایط بحرانی جنگ اشاره و بیان کرد: برای اینکه احساس امنیت کنیم به خانه پدری ام در خیابان بهبودی می رفتیم. روزهای اول خیلی جدی میگرفتیم، یک بار همه خانواده حضور داشتند و صدای آژیر آمد همه بیرون رفتند ولی من نرفتم و وقتی آنها برگشتند من را دیدند که ناخودآگاه به زیر میز رفته بودم و با نور شمع در حال نوشتن بودم چون باید متن را صبح به گروه می دادم. شاید این اتفاقات داخل برنامه نمی افتد ولی ربط پیدا می کرد آن هم به دلیل مسئولیتی بود که آنتن ایجاب می کند.
بیرنگ در ادامه خاطره دیگری هم گفت و مطرح کرد: شبی برنامه ضبط می کردیم یکی از دوستان که در شبکه دو پست بالایی داشتند آمدند و گفتند امشب قرار است تهران شیمیایی شود و شبکه جامجم را بزنند. ما یک پخش اضطراری در شبکه داشتیم که در زیرحیاط بود و معمولا در آن قفل بود، یک کلید به ما داد و گفت اگر اتفاقی افتاد بیرنگ تو جلوی دوربین می روی و مسعود پشت دوربین و خانم ملک زاده شما مسئول فنی می شوید و در اتاق امپکس را باز کرد و گفت اگر چنین اتفاقی افتاد این نوارها را یکی یکی شارژ کنید تا این آنتن مسکوت نشود تا صبح بیاییم ببینیم چکار کنیم و بعد رفت.
شوخی با یک مدیر بالا دستی درباره پایان جنگ!
وی ادامه داد: ما خیلی خندیدیم و بعد از این ماجرا، گفتیم اگر ماجرا اینقدر حساس است پس چرا رفت و برایمان عجیب بود. اتفاقی نیافتاد و صبح شد و وقتی آمد و قیافه های ما را دید، پرسید چه شده و من گفتم بعد از اینکه رفتی تصمیماتی گرفتیم، اینکه وقتی که من رفتم جلوی دوربین بگویم قطعنامه را قبول کردم و جنگ تمام شد و صلح می شد و بعد گفت شوخی می کنید و یک آن دیدیم ترسید و بعد گفتیم شوخی کردیم ولی نباید در این وضعیت حساس میرفتی. همه اینها خاطرات است.
نظر شما