در حقیقت در سالهای گذشته نهتنها با طرحهایی که اجرا شده است از میزان جمعیت حاشیهنشین کم نشده و وضعیتشان سامان پیدا نکرده بلکه الان حدود یکچهارم جمعیت کشور حاشیهنشین شدهاند . نگاهی به گزارشها، آمارها، مصاحبههای مسئولان و بیشتر از هر چیز سرزدن به مناطق حاشیهنشین و دیدن وضعیت زندگی مردم در این مناطق، سؤالات مهمی را بهوجود میآورد؛
اینکه راهکارهایی که تا به امروز ارائه و اجرا شده، قانونگذاریها و تخصیص منابع و بودجهها برای ساماندهی این مسئله بزرگ اجتماعی چه دستاوردی داشته است؟ چرا تمام این فعالیتها نهتنها پیشگیرانه نبوده بلکه تأثیر چندانی نداشته است و مانع رشد جمعیت حاشیهنشین کشور هم نشده است؟
در عین حال اهمیت مسئله حاشیهنشینی تااندازهای است که رهبر معظم انقلاب هم مشخصا به این مسئله ورود و بر رفع آن بهعنوان یکی از اولویتهای اصلی آسیبهای اجتماعی در کشور تأکید کردهاند. در میزگردی که در روزنامه همشهری با حضور الهام فخاری- نایبرئیس کمیسیون فرهنگی و اجتماعی شورای اسلامی شهر تهران- و حسن موسوی چلک - رئیس انجمن مددکاران اجتماعی ایران- برگزار شد، تلاش کردهایم به این سؤالات و ابهامات پاسخ دهیم. اول اینکه چرا تاکنون موفقیت چندانی در حل مسائل و مصایب جمعیت حاشیهنشین در کلانشهرها حاصل نشده، و دوم اینکه برنامههای آتی برای حل این مشکلات با چه رویکرد و سمت و سویی باید تدوین و اجرا شود.
- اولین سؤالی که درباره حاشیهنشینی وجود دارد این است که چرا تا امروز نتوانستهایم این مسئله اجتماعی را با برنامهها و قوانینی که مصوب و اجرا کردهایم مدیریت کنیم. اصلا چه اتفاقی افتاد که یکدفعه چشم باز کردیم و دیدیم نهتنها از جمعیت مردم حاشیهنشین شهرها کم نشده بلکه آمارشان به 19میلیون نفر رسیده است؟ این خیلی رقم بزرگی است برای کشوری مانند ایران که کلا 80میلیون نفر جمعیت دارد. برای همین میخواهم بحث را از این نقطه شروع کنم که واقعا ما در این سالها چه کار کردهایم که وضعیت هر روز بدتر از دیروز شده است، بهطوریکه الان حاشیهنشینی در کلانشهرها از نظر خیلیها اصلا مسئله عجیبی نیست.
- موسوی چلک: حاشیهنشینی مسئلهای بسیار جدی برای کشور است که برای حرفزدن درباره آن خیلی دیر شده است، واقعیت این است که محلات ناکارآمد شهری در تمام نقاط ایران در حال گسترش هستند. این محلهها 4ویژگی بافتهای فرسوده، بافتهای تاریخی، روستاهای الحاقی به شهر و سکونتگاههای غیررسمی دارند.
وقتی نام حاشیهنشینی را بر این محلهها میگذاریم یعنی پذیرفتهایم که این مناطق از حداقلهای خدمات عمومی هم بیبهرهاند. همانطور که اشاره کردید و طبق آخرین آماری که وزارت راه و شهرسازی اعلام کرده است هماکنون 19میلیون نفر از جمعیت کشور که تقریبا برابر با یکچهارم از جمعیت کل ایران است در محلههای حاشیهنشین زندگی میکنند. وقتی میپرسید چرا راهحلهای گذشته کارآمد نبوده و اکنون 1100محله در کشور دچار حاشیهنشینی هستند پس باید به گذشته رجوع کنیم. در گذشته ما با چند رویکرد با این مناطق برخورد کردیم که نتیجه آن، وضع امروز را رقم زده است.
رویکرد اول بیتفاوتی بود. ما با این رویکرد اجازه دادیم حلبیآبادها و زورآبادها شکل بگیرند و تا مدتها آنها را جدی نمیگرفتیم؛ یعنی همین که جذب محیط شهری نمیشدند، یک گوشهای بودند و کاری بهکار ما نداشتند خیالمان راحت بود؛ درواقع آیندهنگری نسبت به این پدیده نداشتیم، همه حاشیهنشینهای شهر را کالبدی میدیدیم و به ابعاد اجتماعی آن واقف نبودیم.
رفتهرفته این محلهها بدنام شدند که این بدنامی حساسیت مسئولان را برانگیخت؛ محلههایی مثل خاک سفید، دروازه غار و.... در این مرحله وقتی حساس شدیم رویکرد بولدوزری به میان آمد که با طرحهای ضربتی و ۲۴ساعته تصمیم به جمعکردن و تخریب این محلهها ازجمله خاکسفید تهران گرفتیم. رویکرد آسیبزای دیگر نگاهی بود که شهروندان این مناطق را شهروند عادی به حساب نمیآوردیم و آنها را به چشم شهروند درجه2 میدیدیم.
شهروند درجه 2 دیدن آنها با این تفکر بود که اگر به این مناطق رسیدگی کنیم مهاجرپذیر میشوند و کنترل جمعیتشان سخت خواهد شد. درحالیکه در سبزوار محلهای داشتیم که 30هزار نفر جمعیت داشت بدون هیچ خدمات اجتماعی؛ بدون پلاک، مدرسه، آسفالت، درمانگاه و هیچچیز دیگر. تا اینکه در سال83 یک طرح اجتماعی را در دروازه غار تهران شروع کردیم و تا سال85 هم ادامهاش دادیم.
در این طرح پایگاههای خدمات اجتماعی را راهاندازی کردیم؛ پایگاههایی با رویکرد محلهمحور و غیردولتی. در این طرح از مددکاری اجتماعی بهره گرفتیم و با آن محلههای متعددی در کشور ازجمله محله عرفان در شهر گرگان، محله طبرسی در مشهد، محله ارزنان اصفهان و عباسآباد سنندج را احیا کردیم؛ طرح موفقیتآمیزی که نشان داد نگاههای امنیتی و نگاههای بولدوزری هیچ دردی را دوا نمیکند و تنها، رویکرد اجتماعی است که شهر انسانمحور و انسانمدار را رقم میزند؛
شهری که در آن ادغام بینمحلهای وجود دارد و مانع از دپوی افراد گمنام، بیهویت، مجرم و دارای شرایط نامطلوب در محلههای خاص میشود. مشکل این است که امروز هم نگاه اجتماعی غلبه نکرده، مدیریت شهری هم هنوز آن نگاه امنیتی را دارد و به این مناطق بهمنظور گفتوگو با مردم وارد نمیشود. از طرفی سازمانهای اجتماعی و انجی اوها هم ورود نمیکنند و همه ما با برچسب زنی به ساکنان این محلهها آنها را شهروند درجه2 قلمداد میکنیم.
- فخاری: از نظر من نه فقط در ایران که در هر کشوری حاشیهنشینی محصول فرصتهای نابرابر است. تا زمانی که زیرساختهای بهوجودآورنده نابرابری تغییر نکند مسئله حاشیهنشینی ادامه خواهد داشت و به همه شهرها هم سرایت خواهد کرد. از طرفی ما مشکلات زیستمحیطی بسیار جدیای داریم که به حاشیهنشینی دامن میزند؛ چالشهایی که بسیاری از سکونتگاهها را زیستناپذیر میکند.
در چنین حالتی نمیتوانیم از افراد انتظار داشته باشیم که در آنجا بمانند. وقتی شغل ندارند، زمین کشاورزی ندارند، هوا برایشان وجود ندارد و منابع آب در محل زندگیشان نابود شده است، برای ادامه زندگی مجبور به مهاجرت میشوند. حالا اگر فرد مهاجر توانایی اقتصادی داشته باشد در محلهای خوب در شهر جدید ساکن میشود اما اگر توان اقتصادی و کار و درآمد نداشته باشد چه؟ آنها ناگزیر در حاشیهها استقرار پیدا میکنند و به کانون گردآمدن اختلالات پیوند میخورند.
مهاجری که تا دیروز زندگی شرافتمندانه و سالمی را در سکونتگاه خود داشته حالا ناخواسته و بهدلیل شرایط این محلهها گرفتار درگیریهای بافت آسیبزا میشود. از نگاه دیگر یکی از مهمترین مصادیق نابرابری که در مقایسه بین حاشیهنشینی و بافت اصلی شهر مشهود است نابرابری در دسترسی به آموزش با کیفیت است.
اقدامهایی که برای حاشیهنشینها چه در قالب سازمان غیردولتی چه در قالب مددکاریهای اجتماعی انجام میشود زمانی میتواند اثربخش باشد که حداقل از راه آموزش، افراد را توانمند کند. به آنها این توانایی را بدهد که خودشان راه زندگیشان را پیدا کنند. حتی اگر قرار است مهاجرت معکوس انجام دهند و به روستاها و شهرهای خود برگردند هم پایه و اساس این مهاجرت معکوس باید از طریق آموزش بنا شود.
مسئله بعدی تحولهای بیسامان سبک زندگی است که موجب تشدید حاشیهنشینی و عدمرفع آن میشود. زمانی که از تغییر سبک زندگی صحبت میکنیم ناخودآگاه ذهن به سمت تحولات مثبت آن میرود که احتمالا همگام با جهانیشدن است. اما در اینجا تغییرهای منفی سبک زندگی و از بینرفتن الگوی خانواده گسترده در روستا مدنظر ماست.
خانوادهای که در روستا با الگوی پشتیبان خویشاوندی تحت حمایت و نگهدارندگی بافت اجتماعی خود بوده حالا از آن جدا شده و به سمت سبک زندگی هستهای رفته است. در این سبک زندگی، گروههای حاشیهنشین جایگزین حمایت خویشاوندی گسترده میشوند که این خود باعث تشدید حاشیهنشینی است. چهارمین مسئله تأثیرگذار که در بررسی پدیده حاشیهنشینی باید به آن توجه داشت مسئله اقتصادی است.
بهعنوان نمونه، در همسایگی بازار بزرگ تهران یعنی در منطقه12، محلههای مولوی و شوش و هرندی را داریم که در فرایندی کاملا عجیب از طلوع آفتاب تا تاریک شدن هوا در آنجا اقتصاد سالم را داریم. اما به محض غروب آفتاب اقتصادهای غیرقانونی و کثیف و چرخههای کاری غیرسالم را میبینیم که تا صبح جریان دارد و برای حاشیهنشینها منبع اصلی درآمد است. این یک اتفاق قابلتأمل است که 2نهاد اقتصادی متضاد هم در یک منطقه فعالیت میکنند،
خصوصا اینکه بازار ایرانی، بازاری است که به نهاد مذهبی هم وصل است. چطور اهالی بازار این اقتصاد کثیف را مسئله خود نمیدانند و فقط به فکر انبارهای خود هستند؟ این مسئلهای است که ریشه آن در آموزش عمومی کشور است. همانطور که مهارتهای زندگی در سرفصلهای آموزشی وجود ندارد،
آموزش مسئولیت اجتماعی هم در آموزش عمومی تعریف نشده است. کدام شهروند تهرانی نسبت به مناطق شهریاش احساس مسئولیت میکند؟ حاشیهنشینی اگر زشتی و بیماری است باید بهعنوان مسئله کلی شهر به آن نگاه شود که البته از نظر من حاشیهنشینی مسئله استان تهران است و اگر قرار است کاری کنیم برای پاکدشت و ورامین و ملارد و سایر شهرستانهای استان هم باید چارهاندیشی کنیم.
- وقتی در صحبتهایتان به حمایتهای اجتماعی تکیه دارید و از نوعی نگاه اجتماعی حرف میزنید که نمیخواهد ریشه مشکلات را با ضرباهنگ امنیتی از بین ببرد، این سؤال پیش میآید که این نگاه اجتماعی قرار است چه مسئلهای را از حاشیهنشینها حل کند؟ از طرفی بهنظر میآید افراد حاشیهنشین با امکانات و درآمدهایی که دارند به این سبک زندگی عادت کردهاند و شاید از این وضعیت راضی هستند. اگر وضعیت اقتصادی بهتری متناسب با ویژگیهایی که دارند برایشان ایجاد شود آیا آنها هم همکاری میکنند؟ آیا حاضر به دستکشیدن از اقتصادهای ناپاک هستند؟
- موسوی چلک: در پاسخ به سؤالتان بهتر است مثالی بیاورم. من از اواخر سال72 چند سالی در اراک ساکن شدم. همزمان در 2منطقه خانه اجاره کردم. یکی از خانهها در منطقهای بهنام چشمهموشک بود که از محلههای حاشیه بهحساب میآمد و خانه دوم را هم در محلهای مرفهتر اجاره کرده بودم. مددکار اجتماعی بودم و میخواستم با مردم حاشیه زندگی کنم.
بین آنها نماز خواندم، مقابل مغازه نشستم و زنجیر چرخاندم، در عزا و عروسیشان شرکت کردم و آنچه مشاهده کردم خلاف ذهنیت کلی جامعه و حتی ذهنیتی که خودم نسبت به آنها داشتم، بود. اکثریت آنها از این فضا و از برچسبی که به آنها زده میشود راضی نیستند. آنها هم رزق حلال میخواهند و اتفاقا جمعیت زیادی هم بینشان وجود دارد که برای کسب همین رزق حلال مجبور به حاشیهنشینی شدهاند؛
مانند کارگران مهاجر و کارگران فصلی. در عین حال هم درصد کمی آنجا را بارانداز خود کرده بودند برای رونقگرفتن اقتصاد کثیفشان. بنابراین خیلی از این افراد از فضایی که در آن قرار گرفتهاند ناراضیاند اما چون امکان جذب در سایر محیطها را ندارند مجبور به تحمل شرایط هستند. تجربه بعدیام رفت وآمد روزانه بهمدت 2سال به محله دروازه غار تهران بود. من به 5400خانه در آن محله سر زدم و با اهالیشان نشست و برخاست کردم. میدانم که اکثریت آنها رزق حلال میخواهند اما متأسفانه آن دسته از افرادی که منافع اقتصادی پرقدرتی در مناطق حاشیه دارند بر افراد سالم هم تسلط پیدا میکنند و باعث گسترش فعالیتهایشان میشوند.
مثال دیگری که در تأیید زیست سالم مردم این مناطق میتوانم بگویم باز هم از مردم محله دروازه غار است. چندین سال پیش پاتوقهای نامتعارف و بسیار بدی در بعضی زمینها و مدارس این محله ایجاد شده بود؛ پاتوقهایی برای استعمال مواد و معاشرتهای خلاف عرف و... اما همین سالنها و مدارس بودند که با کمک جمعی مردم احیا شدند، به جای زمین فوتبال لجن گرفته، کمپ ترک اعتیاد شکل گرفت و مردم آنجا محور برنامهریزی شدند.
ما تجربههای بسیار موفقی از ایجاد پایگاههای خدمات اجتماعی با محوریت مردم در شهرهایی مثل قم و سبزوار داشتیم؛ پایگاههای اجتماعیای که در آنها خدمات مددکاری و کارشناسی ارائه میکردیم اما مردم، محور اصلی و بازوی اجرایی بودند. وقتی مردم محور میشوند آنها تعیین میکنند که نیاز چیست. ما باید به خواست و نیاز آنها احترام بگذاریم. در خاکسفید این کار را نکردیم و یکشبه همهچیز را بهنظر خودمان نابود کردیم.
اما نتیجه چه شد؟ آیا مسئله خاکسفید حل شد؟ با اطمینان میگویم که اکثریت حاشیهنشینها میخواهند از این وضعیت خارج شوند و ما باید به سراغشان برویم تا بپرسیم خواست و نیازشان چیست. باید با آنها وارد گفتوگو شویم. دولتها و مدیریت شهری نباید مجری باشند. دولتها وظیفه ظرفیتسازی دارند و باید مدیریت و مداخله را بهعهده مردم بگذارند. مشکل اصلی اینجاست که ما این محلات و مردمش را به رسمیت نشناختهایم و حقوق شهروندیشان( حق مسکن، حق درآمد سالم، درمان، آموزش و...) را درنظر نگرفتهایم.
- نگاه دوره جدید شورای شهر به پدیده حاشیهنشینی و برنامهای که در مدیریت شهری برای این مسئله درنظر گرفته شده است چیست؟ آیا بین مشکلات اصلی شهر نگاه ویژهای از طرف شورا به حاشیهنشینی وجود دارد؟ آیا میتوانیم نسبت به عملکرد این دوره از شورای شهر در زمینه مسائل مربوط به حاشیهنشینی امیدوار باشیم؟
- فخاری: هر چند که زمان سپری شده و نسبت به گذشته در شرایط تلخی به سر میبریم اما خوشبختانه در این دوره از شورای شهر نگاه ویژهای به آسیبهای اجتماعی بین همه اعضا وجود دارد. همه ما باور داریم که مسئله حاشیهنشینی وجود دارد و برخلاف گذشته برای انکار آن تلاش نمیکنیم.
این یک گام مهم است که ابتدا وجود یک مسئله را بپذیریم و بعد برای حل آن قدمهای بعدی را برداریم. متأسفانه در سالهای گذشته فشار زیادی روی دستگاهها و نهادهای کارشناسی وجود داشت که حتی نمیتوانستند وجود یک حقیقت را بیان کنند و درباره مسائلی حرف بزنند که طبق ادبیات آن زمان بیانش به صلاح جامعه نبوده یا موجب سیاهنمایی میشده است. در این دوره از شورا نگاه مدیریتی به پدیده حاشیهنشینی وجود دارد. ما اتفاق نظر داریم که نمیشود شهر را آباد کرد اما به کلیت آن توجه نداشت. نمیشود منطقهای از شهر را آباد کرد بدون اینکه به حاشیهها بپردازیم؛ درواقع حاشیه برای ما متن است و سعی کردهایم حتی در حوزههای ماموریتی مثل شهرسازی، حملونقل و ترافیک و خدمات هم به حاشیهنشینها توجه کنیم.
فرایندهای شهرسازی و اجتماعی چیزی جدا از جامعه نیست. همین آدمها هستند که قرار است از حملونقل شهری استفاده کنند، همین آدمها هستند که قرار است از پارکها و ساختمانهای شهر استفاده کنند. بنابراین معاونت فرهنگی و اجتماعی شهرداری برای خود یک حوزه جداگانه با برنامههای مستقل نیست و قرار است در همه حوزههای ماموریتی دیگر به همزیستی مردم توجه داشته باشد. با توجه به این نگاه من هم با آقای موسوی چلک هم عقیده هستم که برای رفع مشکلات شهر، حتی فراتر از بحث ما که فقط مشکلات حاشیهنشینی است، گام اصلی این است که با مردم گفتوگو کنیم. با موضع فرماندهی همه مسائل را نمیتوان حل کرد.
حوزه مدیریت شهری هماکنون بیش از همیشه به مدل مدیریت گفتوگومحور نیاز دارد. همه ما صحبت میکنیم که با حاشیهنشینها چه کار کنیم اما به سراغ خودشان نمیرویم. مگر اشیای بیجان هستند که ما دربارهشان تصمیم بگیریم؟ آنها افرادی هستند که باید حرفها و نیازهایشان شنیده شود. عاملی که در موفقیت سازمانهای مردمنهاد تأثیرگذار است مدیریت گفتوگومحور آنهاست و این دوره از شورای شهر هم بر ترکیب مدیریت و گفتوگو تأکید دارد. حاشیهنشینها بلاتکلیف هستند. آنها مسافرانی تا مدت نامعلوم هستند.
آمدهاند چون زیستگاه اصلی خود را از دست دادهاند چون رانده شدهاند، چون بیهویتند، چون مجرم هستند و بهدنبال یک نقطه تاریک میگردند. نه میدانند که چند روز بعد مسافرتشان تمام میشود و نه میدانند که قرار است اسکان دائمی داشته باشند. واضح است که در چنین حالتی بیگانگی اجتماعی بهوجود میآید. با افراد حاشیهنشین نمیتوانیم درباره هویت شهروندی صحبت کنیم، نمیتوانیم از آنها بخواهیم نسبت به محل زندگیشان تعلق خاطر داشته باشند.
تعارض و بلاتکلیفیای که در زندگی آنها وجود دارد باعث نوعی درماندگی اجتماعی در جامعه حاشیهنشین میشود و شدت درماندگی آنها را به سمت رفتارهای خلاف میبرد. ما سعی میکنیم با زمینهسازی و تقویت پایگاههای توانمندسازی در کنار نهادهای اصلی باشیم. تصمیم داریم مداخله مستقیم را کنار گذاشته و مدیریت شهری را در جهت تسهیل نهادهای بهزیستی و سازمانهای مردمنهاد بهکار بگیریم.
- هر چند به مدیریت شهری بهعنوان یکی از رکنهای تأثیرگذار در بهبود وضعیت حاشیهنشینها نقد داریم اما درعین حال نهاد بزرگتر و جامعتری به نام «ستاد ملی بازآفرینی شهری پایدار» وجود دارد که شخص رئیسجمهور ریاست آن را بر عهده دارد و وزیر راه و شهرسازی نایبرئیس آن است. بهنظر شما چرا این ستاد قدرتمند که بیش از 25دستگاه هم در آن مسئولیت دارند توانایی حل پدیده حاشیهنشینی را پیدا نکرده و میبینیم کهبهتازگی برنامهریزیهایی را دوباره کلید زدهاست؟
موسوی چلک: بله درست است. این ستاد وجود دارد و استانداران و معاونین آنها و شهرداریها هم اعضای اصلی آن را تشکیل میدهند. اما چرا ناکارآمد هستند؟
به این دلیل که بسیار کم پیش میآید تمام مسئولانی که در این سند ملی برایشان وظیفه تعیین شده است دور یک میز جمع شوند و با جلسات مشترک برای پیشبرد اهداف، برنامهریزی کنند. ما زمانی میتوانیم موفق باشیم که مردم این مناطق را باور کنیم و بپذیریم که حدود یکچهارم از جمعیت کشور در حاشیه شهرها زندگی میکنند. در این حالت است که میتوانیم ظرفیتسازی کنیم.
ما در شهر سبزوار، پروژه بسیار موفقی در سطح جهانی داشتیم که تنها با ایجاد پایگاههای خدمات اجتماعی به هدفمان رسیدیم. تسهیلگر امور بودیم و کار اصلی را به مردم واگذار کردیم. در عین حال بین دستگاههای مختلف همافزایی وجود داشت و همه نهادها با یک تابلو نه از هزار راه جداگانه برای انجام این هدف گرد هم آمدند. امروز و با توجه به شرایط کنونی جامعه باید بدانیم که حتی از نظر سیاسی چارهای نداریم جز اینکه در این محلهها تردد خود را بیشتر کنیم؛ با بهرهگیری از ظرفیت انجی اوها و سازمانهای مردمنهاد و با این نگاه که سرمایهگذاری در این مناطق یک سرمایهگذاری بلندمدت است.
تجربه نشان داده است که مردم در چنین مواردی به سازمانهای غیردولتی و انجیاوها اعتماد بیشتری دارند. در قانون هم که ظرفیتی برای فعالیت سازمانهای مردمنهاد وجود دارد. پس اگر با نظارت بر انجیاوها و اعتماد به آنها و رد این نگاه حاکمیتی که انجیاوها را جاسوس میبیند، به مردم آزادی عمل دهیم بهترین نتیجهها را میگیریم. بهترین ظرفیت برای توانمندسازی این مناطق ظرفیت محلی است؛ حتی شوراهای معتمدان محل ایجاد کنیم.
کاری کنیم که مردم این مناطق حس کنند دیده میشوند، حرفشان خریدار دارد و ارزشمند هستند. برنامههای محلی نباید عملکرد جزیرهای داشته باشد. کاری که در پاکدشت باید انجام شود با دروازه غار متفاوت است. ما در وضعیت امروز نمیتوانیم نسبت به مناطق حاشیهای بیتفاوت باشیم، بهخصوص که در این مناطق با گروههای آسیبپذیر ازجمله زنان و دختران و کودکان در معرض خطر مواجهیم وخانوادهها متراکم هستند و جمعیتشان شلوغتر است. به همه این ویژگیها باید آگاه بود تا بتوان راه درست و منجر به هدف را ترسیم کرد.
- دوباره به نگاه اجتماعی برگردیم؛ نگاهی که بهنظر میآید هم در دوره جدید مدیریت شهری و هم در اصلیترین وزارتخانه تأثیرگذار در بحث حاشیهنشینی، یعنی وزارت راه و شهرسازی، بیشتر از گذشته وجود دارد. حالا با توجه به این رویکرد چه راهکارهایی را به مدیران و تصمیمگیران پیشنهاد میکنید؟
موسوی چلک: خانم فخاری در صحبتهایشان به باور مشترکی که بین اعضای شورای شهر برای پذیرش آسیبهای اجتماعی وجود دارد اشاره کردند. من هم باید اضافه کنم که با توجه به تجربه کاریام در سالهای گذشته این باور تا حدودی وجود داشته است اما رویکردها متفاوت بوده و به همگرایی منجر نمیشده است.
اما هماکنون مدیریت شهری، چه شورای شهر بهعنوان نهاد قانونگذار و چه شهرداری بهعنوان سازمان اجرایی مدیریت شهری، وظیفه تقویت این نگاه اجتماعی را دارد؛ نگاهی که محدود به فعالیت در 2یا چند منطقه نباشد و شهرداری با استراتژی مشخصی در این حوزه هر چه سریعتر به اقدام عملی روی آورد. ما باید بخواهیم که شاخصهای رفاه و سلامت اجتماعی را در این مناطق بالا ببریم.
امنیت اجتماعی را با نگاه حمایت اجتماعی بالا ببریم. خوشبختانه در ترکیب شورای شهر فعلی بیشتر از دورههای قبل افراد متخصص در حوزه آسیبهای اجتماعی و روانشناسی حضور دارند. انتظاری که هماکنون از شورای شهر داریم این است که با توجه به این ظرفیتها اهمیت موضوع را نادیده نگیرد.
- بین راهکارهای ارائهشده، بیشتر از هر چیز به توانمندسازی درون محلهای افراد حاشیهنشین اشاره کردید و لزوم آموزش و تخصیص امکانات برای هرچه بیشتر توانمندکردن این افراد را توضیح دادید. سؤالی که مطرح میشود این است که آیا این توانمندسازی باعث ایجاد رونق حاشیهنشینی و افزایش ظرفیتها در این محلهها نمیشود؟ مدیریت این توانمندسازی را چه کسانی باید بر عهده بگیرند؟ آیا شورای شهر درنظر دارد بخشی از سرمایهگذاریهای شهری را به این محلهها ببرد تا جریان زندگی اجتماعی به آنجا هدایت شود؟ برای مثال با تاسیس مراکز تفریحی یا مراکز خرید و...؟
- فخاری: پاسخ این سؤال را با یک سؤال آغاز میکنم. اینکه چرا زمانی که مدیران شهری به این محلهها میروند ( برای مثال در قلب تهران و منطقه۱۲) تعجب میکنند و جوری واکنش نشان میدهند که انگار به سرزمین عجایب پا گذاشتهاند؟
این واکنش نشان از یک فاصله بزرگ و عمیق دارد؛ یعنی من مدیر هستم اما به شهر سر نزدهام؛ یعنی من مدیر شهر وقتی میبینم در منطقه۱۹ کورهپزخانهها برقرار است، در دره فرحزاد گودالها برقرار است، در محله شوش و هرندی وضعیت بیخانمانی تغییری نکرده است جا میخورم و انگار توقع نداشتهام تصاویری که از چندین و چند سال قبل در ذهنم مانده بوده واقعیت پیدا کند و در مجاورت محل زندگیام عینی شود.
البته من پا را فراتر از مدیران میگذارم و به مردم هم نقد میکنم. قبل از ایجاد شهربازی و مرکز خرید، این مردم هستند که باید به محلههای حاشیهنشین سر بزنند. بهعنوان یک شهروند تهرانی چند ساعت از 365روز سال را نمیتوانیم به رفتن و دیدن و در جریان احوال مردم حاشیهنشین قرار گرفتن اختصاص دهیم؟ من بهعنوان یک شهروند باید بروم و سر بزنم و مسئولیت اجتماعیام را نسبت به اطرافیانم اجرا کنم. همانطور که آقای موسوی چلک هم اشاره کردند تردد در این مناطق ، احساس امنیت ایجاد میکند.
شهرسازی فقط این نیست که ساختمان تاسیس کنیم و فضاهای معماری شهر را گسترش دهیم؛ ما باید در محلههای مختلف شهر استقرار داشته باشیم تا بتوانیم ثروت شهر را بهطور متناسب تقسیم کنیم. ما در شورای شهر کنونی سعی داریم به این رویکرد با همکاری نهادهای تخصصی مربوط اعتبار دهیم؛ ضمن اینکه ما یک کشور در حال توسعه هستیم و اگر کسی قرار است مدیریت بخشی از امور کشور درحال توسعهای را بر عهده بگیرد زمانی میتواند عملکرد موفقیتآمیزی داشته باشد که نگاه مددکارانه و درمانگرا داشته باشد.
این نگاه است که باعث میشود آن مدیر، درمانگر آحاد جامعه باشد و بدون سوگیری به سمت طیفی خاص، رویکرد همدلانهای نسبت به افراد با همه کاستیها و توانمندیهایشان داشته باشد. آنچه هماکنون در شورای شهر در دستور کار قرار دارد تصویب قانون و سند نیست چون در دورههای گذشته وقت و سرمایه بسیاری به این امور اختصاص داده شده است. ما همان برنامهها و همان سندها را با ارزش میدانیم و برای اجراییشدن آنها تلاش میکنیم.
برای مثال لازم نیست سند شهر دوستدار کودک یا شهر دوستدار سالمند که در دورههای گذشته تصویب شده است را تغییر دهیم. ما در شورای شهر براساس همین سندها در ردیفهای بودجه پیشنهادی سال97 پیشنهادهای جدید اضافه کردهایم و تخصیصهای مشخصتری برایشان درنظرگرفتهایم که اجراییشدنشان، بهویژه در حوزههای مختلف ازجمله آسیبهای اجتماعی میتواند بسیار مؤثر باشد.
نظر شما