داغ اين زغالها
سرخ مثل گونههاي او
از فروش اين بلالها
ما ولي هميشه بيخيال
از کنار دستهاي کوچکش گذشتهايم
ما فقط
چند تا علامت تعجبيم
در کنار اين سؤالها!
- خيال جنگل
صنوبري آزاد
درست از وسط آسفالت روييدهست
کنار عابربانک
پلنگ خوابيدهست
صداي زوزهي گرگي رها شد در باد
و من همين الآن
به فکر گلهاي از آهوان بيتابم
که ميدوند به سمت پيادهرو آزاد
و دستهاي ماهي
شنا کنان وسط اين خطوط عابر مواج
گمان کنم اين شهر
خيال جنگل را
موذيانه بلعيدهست
و بعد خواب مرا در دل خودش ديدهست
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تصويرگري: مارك كانلَن
نظر شما