صادق زيباکلام . استاد دانشگاه تهران در ستون سرمقاله روزنامه شرق «اصلاحطلبان با روحاني چه کنند؟»نوشت:
هرقدر وصلت اصلاحطلبان با دکتر روحاني در دولت نخستش پيوند موفقي بود، وصال آنان در دولت دوم به نظر ميرسد پيوند موفقي از آب درنيامده است، يا دستکم بخشي از اصلاحطلبان اينگونه تصور ميکنند. همه چيز مانند دولت اول، خوب شروع شد؛ اصلاحطلبان با همه وجود به حمايت از روحاني در ارديبهشت برخاستند، حاصل هم موفقيتآميز بود. به نظر ميرسيد همه چيز به خوبي و خوشي پيش ميرود. برخي اصلاحطلبان باور داشتند ايبسا حضور آنان در دولت دوازدهم، ممکن است ابعاد گستردهتري نیز پيدا کند؛ اما عمر ماهعسل در دولت دوازدهم خيلي دوام نداشت. تابستان به پايان نرسيده بود که خزان زودهنگام اين رابطه از محافل خصوصي اصلاحطلبان به بيرون راه يافت. ظاهرا تماسها و مراوداتي که ميان اصلاحطلبان و رئيسجمهوری وجود داشت، با سرعتي بيشتر از خشکشدن درياچه اروميه، رو به خشکي رفت. از يکسو رئيسجمهوری ترجيح داد ديگر کوچکترين کلامي درباره دوستي و رفاقت با اصلاحطلبان بر زبان نياورد و به گونهاي رفتار کرد که اساسا در کشور اين جريان سياسي نه وجود خارجي دارد، نه زمينه رأي بالاي روحاني در انتخابات رياستجمهوري امسال را فراهم کرده بودند. متقابلا برخي اصلاحطلبان نیز خيلي جدي سخن از زيرسؤالبردن احتمال هرگونه همکاري ديگر در آينده با رئيسجمهوری و جريان «اعتدال و توسعه» را به ميان آوردند. گذر زمان اين سردي را اگر نگوييم افزايش داد، دستکم هيچ علامتي از کاهش نیز در آن به وجود نياورد. اما چرا چنين شد و پيوندی ميان روحاني و اصلاحطلبان درنگرفت؟ بگذاريد از اينجا شروع کنيم که شراکت روحاني فقط با اصلاحطلبان ترک برنداشت؛ بسياري از جريانهای ديگری که براي مدد روحاني وارد فضاي انتخابات شده بودند نیز مانند اصلاحطلبان دچار سرخوردگي شدند. سخني به اغراق نرفته اگر گفته شود کسر درخور توجهي از 24ميليوننفري که به دکتر روحاني رأي داده بودند، دچار ترديد، اگر نگفته باشيم پشيمان از رفتن پاي صندوق، شدند. به غلط يا درست، بسياري تصور ميکردند و ميکنند تغييري آشکار ميان روحاني قبل و بعد از انتخابات ارديبهشت به چشم ميخورد. بسياري ترجيح دادند در حافظه خود روحاني 92-96 را به خاطر بسپارند تا روحاني جديد را. هدف نگارنده در اين يادداشت، بررسي صحت و سقم اينکه آيا واقعا تغييري در نامزد اجماعي اصلاحطلبان و ميانهروها به وجود آمده یا مرحله بعدي آن نيست یا اينکه اگر واقعا تغييري اتفاق افتاده، اسباب و علل آن کدام موارد است؛ بلکه هدف يادداشت، بيشتر پرداختن به موضعگيري يا واکنش اصلاحطلبان در قبال روحاني دولت دوازدهم است. «چه بايد کرد»؛ اصلاحطلبان در مقابل روحاني جديد را ميتوان به سه دسته تقسيم کرد...
...اصلاحطلبان راديکال که معتقد هستند دليلي وجود ندارد تا همچنان به همکاري با روحاني ادامه دهند. تا به همينجا نیز اصلاحطلبان به واسطه دعوت مردم به شرکت در انتخاباتهاي اخير و رأيدادن به روحاني، به اندازه کافي از اعتبار اجتماعي خود خرج کردهاند. از ديد اين طيف از اصلاحطلبان، وقتي خود رئيسجمهور چندان به فکر کاهش محبوبيت نيست، چرا اين جريان سياسي بايد کاسه داغتر از آش شده و بيشتر از اين از سرمايه خود مايه بگذارد؟ اين گروه خواهان فاصلهگرفتن از روحاني هستند. طيف دوم، سياست صبر و انتظار را در پيش گرفتهاند به اميد آنکه شايد شرايط بهبود يابد و در رفتار و موضعگيريهاي رئيسجمهور تغييري به وجود آيد. گروه دوم استدلال ميکنند مراوده و نزديکي علني اين جريان با روحاني، بايد به حداقل کاهش يابد تا زوال محبوبيت روحاني و احساس سرخوردگي از وي، آسيب کمتري به اصلاحطلبان وارد کند. به عبارت ديگر، اين دسته از فعالان سياسي برخلاف گروه اول که خواهان جدايي است، بيشتر ترجيح ميدهند وارد «فاصله معنادار» با روحاني شوند. ميرسيم به طيف سوم؛ گروهي که برخلاف دو گروه ديگر که قائل به جدايي از روحاني بوده و استدلال ميکنند تجربه ائتلاف با جريان ميانه غيراصولگرا تجربه موفقي از آب درنيامده است و نبايد اين تجربه را در انتخابات مجلس در اسفند 98 و رياستجمهوري در 1400 تکرار کنيم، گروه سوم معتقدند شرايط سياسي ايران و ساختار و ترکيب قدرت در کشور، بسيار پيچيده شده است. پس ممکن است پيوند با روحاني وصلت فرخندهاي از آب درنيامده باشد؛ اما واقعيت تلخ آن است که در شرايط فعلي ساختار سياسي و اجتماعي کشور، گزينه ديگري بهجز ائتلاف و همکاري با طيف معتدل کشور وجود ندارد؛ خواه اين ائتلاف در قالب همکاري با روحاني و طيف ميانه باشد، خواه با اصولگرايان ميانهرو به رهبري ناطقنوري و علي لاريجاني. همکارينکردن اصلاحطلبان با دیگر جريانهاي اعتدالي، باعث بهحاشيهرفتن همه اين نيروها خواهد شد و لاجرم راه را براي پيروزي يک پوپوليست ديگر هموار خواهد کرد. سؤال درستی که اصلاحطلبان بايد مطرح کنند، اين نيست که آيا بايد از روحاني جدا شوند و روي پاي خود بايستند؛ بلکه سؤال درست اين است که آيا جريان ميانه و نماد آن که حسن روحاني است، با همه کاستيهاي آن، به احمدينژاد و نوع پوپوليسمي که در تير 84 به قدرت رسيد، ترجيح ندارد؟
واقعيت تلخي که اصلاحطلبان تندتر نميخواهند بپذيرند، آن است که ساختار رسمي در ايران به گونهاي درآمده که هيچ جرياني بهتنهايي نميتواند پيشرفت و موفقيتي کسب کند. به بيان ديگر، با وجود محبوبيت و پايگاه اجتماعي گسترده اصلاحطلبان، اين جریان سياسي مانند دوران اصلاحات نميتواند با تکيه به صندوق رأي، جلوي پيشروي تندروها و پوپوليستها را بگيرد. تنها گزينه موجود، شراکت اصلاحطلبان و ميانهروهاست ولاغير؛ براي جلوگيري از پوپوليسم در انتخابات مجلس و رياستجمهوري آينده، ائتلاف ميانهروهاست. ميماند چه بايد کرد با روحاني؟ نخست آنکه اصلاحطلبان بايد صادقانه به مردم در برابر سهمي که در پيروزي روحاني داشتهاند، پاسخگو باشند. با جدايي از روحاني، اين سهم از بين نميرود، برعکس بايد همه مسئوليتهايمان را در قبال انتخاب روحاني بپذيريم و بهعلاوه از آنچه کرديم - با توجه به باور درستبودن آن- دفاع کنيم. اينکه در سطح جامعه يا فضاي مجازي، موج عبور از روحاني به راه افتد و ما هم براي عقبنماندن به آن بپيونديم، نه اخلاقي است، نه به سود منافع ملي و نه اصلاحطلبان. بايد با پذيرش مسئوليت و دفاع از درستي حرکت در انتخابات 92 و 96، با تمام توان روحاني را نقد کرده و از او بخواهيم در راستای تحقق خواستهها و مطالبات 24 ميليون رأيدهنده خود گام بردارد. هرقدر فاصله از رئيسجمهور بيشتر شود، او هم متقابلا از برآوردن مطالبات فاصله بيشتري ميگيرد. جدايي راهحل نيست؛ بلکه همراهي دشوار مشترک و پافشاري روي خواستههاي 29 ارديبهشت 96 راهحل است. با رفتن به سمت آرمانگرايي صرف و پشتکردن به دولت روحاني، زمينه تکرار تجربه سال 84 را فراهم نکنيم.
- مقتدر و جذاب
داود فيرحي در ستون سرمقاله روزنامه اعتماد نوشت:
در حوزه انديشه سياسي متفكران اعم از مسلمان و غيرمسلمان قديم يا جديد، تفكيك ميان افكار موقعيتي با انديشههاي بنيادين اهميت اساسي دارد.
يعني برخي انديشههاي هر متفكري تحت تاثير استرسهاي زمان و اقتضائات مكان القا شده است و برخي ديگر انديشههاي بنيادي و مستمر آن متفكر است. معمولا تفاوت متفكران برجسته با ديگران در اين است كه چندان تحت تاثير موقعيت قرار نميگيرند و كوشش ميكنند انديشههايشان چارچوب پايداري داشته باشد، يعني به مسائل بنيادي يك جامعه توجه ميكنند. مرحوم آيتالله شهيد دكتر بهشتي نيز چنين است، يعني گفتارها و صحبتها و موضعگيريهايش تحت تاثير شرايط موقعيتي است. گاهي ميتواند ايده و انديشه خود را پيش ببرد و زماني نيز نميتواند چنين كند. مثلا در بعضي از اصول قانون اساسي ديده ميشود كه مرحوم شهيد بهشتي مجبور است كه كوتاه بيايد و عقبنشينيهاي سنجيدهاي دارد، زماني نيز ايدهاش را روانتر با كمك گرفتن از برخي همفكرانش پيش ميبرد. مرحوم شهيد بهشتي يكي از مهمترين رهبران فكري- سياسي انقلاب اسلامي و بلكه جمهوري اسلامي است. علت نيز آن است كه شهيد بهشتي انديشه منظم و منسجمي داشت.
ممكن است امروز بخشهايي از آن فكر را بپذيريم و با بخشهايي نيز موافق نباشيم. ايشان همچنين يك اراده و توان مديريتي بالايي داشت و ميتوانست آن انديشهاش را به كرسي بنشاند. شهيد بهشتي همچنين سخنوري توانا بود، يعني در اقناع ديگران توانمند بود و زماني كه فكري را ميپذيرفت، دفاع جانانهاي از آن صورت ميداد. بنابراين شخصيت شهيد بهشتي جالب توجه و مهم است. بنابراين من چهار ويژگي شخصيتي در ايشان تشخيص ميدهم؛ نخست اينكه فكر نسبتا منسجمي داشت، دوم اينكه مديريتي مقتدر داشت، سوم اينكه بيان خوبي داشت و چهارم اينكه در مقام يكي از سادات چهره جذاب و گيرايي داشت. بالاخره در ميان مردم جذابيت سيماي شهيد بهشتي با صورت خندان و در عين حال قاطع اهميت دارد، ضمن اينكه جامعه ايران براي سادات احترام ويژهاي قائل است، به خصوص كه در آن زمان لباس روحانيت نيز بسيار محترم بود. اين چهار ويژگي شهيد بهشتي سبب شده بود كه بتواند در انقلاب و جمهوري اسلامي بسيار اثر بگذارد.
شهيد بهشتي جزو كساني است كه توانسته بود سازماندهيهاي خوبي ايجاد كند. حتي برخي آثارش نيز نشان ميدهد كه يك كار گروهي خوبي تحت عنوان ايده يا طرح حكومت اسلامي داشت. وقتي هم كه انقلاب شد، شهيد بهشتي يكي از مهمترين شخصيتهاي مورد اعتماد مرحوم امام (ره) بود. بهشتي هم در حوزه مديريت اجرايي فعال بود و هم به ايده تشكيلات و مساله حزب توجه داشت. اين ويژگي شخصيتي ايشان در نهاد روحانيت بسيار حائزاهميت است زيرا اين نهاد چندان تمايلي به كار تشكيلات مدرن و حزبي نداشت. در اين شرايط فردي چون مرحوم بهشتي توانسته بود كساني چون مرحوم آقاي اردبيلي، مرحوم آقاي هاشمي و آيتالله خامنهاي و... را به فعاليت حزبي و تشكيلاتي بسيار گسترده قانع كند. كار ديگر مرحوم بهشتي در حوزه مديريتي طراحي سازمان جمهوري اسلامي در قانون اساسي بود.
ويژگيهاي مذكور ضمن آنكه اهميت شهيد بهشتي را نشان ميدهد، بر اين نكته صحه ميگذارند كه هر كه بامش بيش، برفش بيشتر. يعني اگر مشكلاتي در نهاد قانونگذاري و... هست، بخشي به ايده و مديريت و باورهاي مهم مرحوم شهيد بهشتي بازميگردد. البته اگر شهيد بهشتي امروز بود، از بخشي از آن باورها دست ميكشيد يا توضيح جديدتري ميداد. مشكل ما با شخصيت مرحوم شهيد بهشتي اين است كه در اوج بهرهدهي عمرش شهيد شد. يعني ايشان مثل كساني چون مرحوم آقاي هاشمي يا آيتالله منتظري نماند تا ببينيم طرحش چگونه عملي ميشود و تحليلش از شرايط بعدي چگونه است. خيليها كه با مرحوم شهيد بهشتي بودند، بعدها به بازتفسير و بازانديشي روي آوردند، مثل مرحوم آيتالله منتظري كه مهمترين شخصيت مورد اعتماد شهيد بهشتي بود. ميزان نزديكي مرحوم منتظري به شهيد بهشتي تا حدي بود كه شهيد بهشتي با نهضت آزادي در بحث قائم مقامي به خاطر مرحوم منتظري درگير شد و آن نامه مهم تحت عنوان «دو بينش» را به امام(ره) نوشت.
بينش مرحوم آيتالله منتظري و آقاي موسوياردبيلي و مرحوم آقاي هاشمي به سمت بازانديشي حركت كردند. مثلا من در زمينه آخرين ديدگاههاي مرحوم هاشميرفسنجاني تحت عنوان آزادانديشي ديني پژوهش كردهام. حالا پرسش اين است كه اگر شهيد بهشتي زنده ميماند، در كدام بخش از نگرشهايش بازانديشي ميكرد؟ به نظر من با توجه به سويهاي كه شهيد بهشتي داشت، به سمت تشكيلات و توسعه دادن جريانهاي حزبي سوق پيدا ميكرد. بعيد ميدانم كه شهيد بهشتي آن حزب را تعطيل ميكرد زيرا اصلا تفكر او بر اين مبنا بود كه امامت و رهبري مبتني بر تشكيلات است، نه اينكه تشكيلات مبتني بر رهبري باشد. البته اين بيشتر برداشتهاي امروزين ما است و متاسفانه ايشان در قيد حيات نماند تا ببينيم چه تحولي در فكر و عملش پديد ميآمد.
امروز رجوع ما به شهيد بهشتي از دو جهت بايد صورت بگيرد. نخست اينكه بايد بنياد انديشه سياسي شهيد بهشتي را از موضعگيريهاي موقعيتي تفكيك كنيم. اين امر خاص شهيد بهشتي نيست، بلكه روششناسي حاكم بر تحليل انديشه است. براي نمونه شخصيت بزرگي به نام افلاطون كتاب بزرگ جمهور را نگاشته است و قرنها بعد ابنرشد اندلسي كتاب تلخيص جمهور يا ضروري بر سياست را نوشته است. ابنرشد در كتابش تاكيد كرده كه با وجود شهرت و بزرگي افلاطون در حوزه تفكر بخشي از انديشههايش به آن افكار و فرهنگ و اسطورههاي يونان بازميگردد و اين بخش از جنس انديشه ناب نيست و بخش ديگرش يعني آنهايي كه پاسخگوي نيازهاي جوامع هستند، ضروري هستند. شهيد بهشتي نيز شرايط موقعيتي داشت و برخي از آثارش نشان ميدهد كه انديشهاش به خصوص در مباحث اقتصادي يا مسائل حزبي به ادبيات چپ نزديك بود. او تمايل نسبي به تك حزبي داشت، البته ايشان بحث احزاب متعدد را در قانون اساسي گنجاند. اما عملا اين طور نشد و تنها يك حزب حاكم شد. ولي شايد اين امر به شرايط اجتماعي و سياسي آن دوره مربوط ميشود و اگر شرايط تغيير ميكرد، در خود حزب جمهوري انشقاق و تكثر ايجاد ميشد و مثلا بخشهاي چپ و راست و ميانه حزب از هم جدا ميشد. بنابراين امروز مراجعه ما به شهيد بهشتي بايد چنان باشد كه خصايل موقعيتي را جدا كنيم و به اين نكته توجه كنيم كه شهيد بهشتي معتقد بود كه هيچ راهي وجود ندارد مگر اينكه بتوانيم نسبتي ميان دين و دولت جديد و بحث آزادي برقرار كنيم. اين بحث مهمي است كه خود شهيد بهشتي در برخي جاها پاسخهاي گاه خوب و گاه ناتمام به آن داده است. اما اين پرسش نكتهاي است كه ميتوانيم با ابتنا و روششناسي شهيد بهشتي به آن فكر كنيم و در زمينه آن بينديشيم.
- از سپاه پیروز سؤال نمیکنند
روزنامه كيهان در ستون سرمقالهاش نوشت:
1- «جیمز وولسی»، رئیساسبق سازمان اطلاعات آمریکا چند روز پیش میهمان شبکه تلویزیونی فاکس نیوز بود. وقتی خبرنگار از او پرسید، «آیا واشنگتن در امور داخلی و انتخابات سایر کشورها دخالت میکند؟» پاسخ شنید؛ «بله». سپس هردو بلند خندیدند. رئیسسازمان اطلاعات «بیل کلینتون» پس از چند قهقهه بلند ادامه داد، برای مداخله در امور داخلی کشورها دلایل بسیار خوبی دارند. سپس به نمونههایی از این مداخلات اشاره کرد و دلایلی هم نام برد مثل مقابله با دیکتاتوری و حمایت از دموکراسی و...! در همان روز خبری هم از چین مخابره شد با این مضمون: «حزب حاکم چین، با اعمال تغییراتی در قانون اساسی این کشور با طرح اولیه مادامالعمر کردن ریاستجمهوری موافقت کرده و این طرح برای دو دوره به صورت آزمایشی اجرا خواهد شد.» این یعنی آقای «شی جین پینگ» دستکم تا 10 سال دیگر رئیسجمهور چین باقی میماند. او از سال 2013 رئیس حزب حاکم و رئیسجمهور است.
فردای آن روز خبرنگاری از خانم «سارا هاکبی»، سخنگوی کاخ سفید نظرش را درباره این طرح جنجالی چینیها پرسید، «هاکبی» هم گفت که «این موضوع مسئله داخلی چین است و به ما ربطی ندارد.» و اینکه «بر این باورم این تصمیم از سوی دولت چین بهترین گزینه برای این کشور است.»(!) آمریکا چرا اینجا از چین سؤال نکرد و این کشور را به دیکتاتوری متهم نکرد؟
این واکنش یعنی، اگر کشوری مولفههای قدرت را داشته باشد، قلدری با مختصات آمریکا هم در برابرش ذلیل خواهد بود، حتی اگر دیکتاتورها در آن کشور حکومت کنند. اظهارات هاکبی به این معنی نیست که واشنگتن «نمیخواهد» در امور داخلی چین مداخله کند بلکه به این معنی است که، «نمیتواند» برای آزار رساندن به این کشور کاری کند و گرنه، لحظهای در تضعیف یا ضربه زدن به این قدرت تردید نمیکرد، آن هم نه به خاطر کمک به دموکراسی یا مقابله با دیکتاتوری، که به خاطر جایگاه برجسته چین و مقابله با به خطر افتادن هژمونیاش در دنیا؛ امروز دیکتاتورترین کشورها و مرتجعترین آنها، متحدین آمریکا هستند. نیستند؟!
برای رسیدن به این نقطه (نقطهای که آمریکا جرئت و توان رساندن گزند را نداشته باشد) بر خلاف تئوری بافیهای جریانهای واداده داخلی که القاء میکنند، راه رسیدن به اقتدار، دادن تک تک مولفههای قدرت از طریق نزدیکی به فلان کشور یا مثلا پیوستن به جریان تجارت آزاد نیست. بلکه باید ضمن پرورش روحیه خودباوری و دوری از تبلیغ روحیه اشرافیگری و تنپروری، همواره بر مولفههای قدرت افزود. توان هستهای یکی از مولفههای اصلی قدرت ما بود که به اسم «مانع نزدیکی کشور به قدرتهای بزرگ» کنار گذاشته شد. حالا به دنبال گرفتن توان موشکی با همان اسم هستند؛ اروپا و آمریکا هم اختلافی در این باره ندارند!
چین پیش از اینکه به این نقطه از توانمندی برسد، همواره از سوی کشورهای آلمان، فرانسه و آمریکا از ناحیه دموکراسی و حقوقبشر تحت فشار و تهدید بود. ماجرای دالاییلاما و استفاده از او علیه پکن مثال نزدیکی است. امروز که چین قدرتمند شده دالاییلاما کجاست؟! پکن میگوید برنامهریزی کرده تا چند سال آینده در صادرات «همه محصولات» رتبه اول را داشته و تبدیل به قدرت اول دنیا در حوزه نظامی و اقتصادی شود و این مسئله شاید، بزرگترین کابوس تئوریسینهای بزرگ آمریکایی است. اما چین چگونه به این نقطه رسید؟
2- شبکه «مستند» چندی پیش برنامهای داشت راجع به کشاورزی در چین. گوینده با یک مقدمه تاریخی اینطور آغاز کرد؛ «کشاورزان چینی به مائو شکایت آوردند که، پرستوها با حمله به محصولاتشان به آنها خسارت زیادی وارد میکنند. مائو دستور میدهد، همه پرستوها را از بین ببرند. در مدارس به دانشآموزان از بدیهای این پرنده گفته شده و از دانشآموزان میخواهند هر جا آنها را دیدند بکشند، لانههایشان را تخریب و تخمهایشان را از بین ببرند. همه جا از مضرات و خطرات این پرنده گفته میشد. همه مشغول پرستوکشی میشوند. هر کس لاشه پرستویی را برای ماموران دولتی میآورد، جایزه میگرفت. بعد از مدتی پرستوها به شدت کمیاب شدند، تقریبا از بین رفتند. با از بین رفتن این پرندهها، تعادل به هم خورد، حشرات زیاد شدند و به مزارع هجوم آوردند. خسارت سنگینتری به کشاورزان وارد شد. این بار کشاورزان به سم و سمپاشی متوسل شدند و به جنگ حشرات رفتند. زنبورها در کنار بسیاری از حشرات از بین رفتند. حالا چین زنبور ندارد(در کل کشور یا در برخی مناطق آن؛ تردید از نگارنده است).
کشاورزان چینی امروز گلها و شکوفههای برخی درختان را میچینند، گردهها و پرچمهای گل را با ظرافت خاصی جدا و فرآوری کرده، پس از بسته بندی به دیگر کشاورزان میفروشند. روی هر درخت، چند کشاورز را میبینی که با دقت و حوصله، مشغول گردهافشانی است! کشاورزان چینی کار زنبورها را هم میکنند! راز موفقیت این کشور در این روحیه نهفته است. سختکوشی، شکستناپذیری و دوری از اشرافیگری. روحیه برخی مدیران کشور ما اینگونه است که میگویند، جز در پخت آبگوشت بزباش و قرمهسبزی هیچ برتری نداریم!
3- کشورهایی مثل چین، ژاپن و کره جنوبی جایگاه اقتصادی خود را بیش از هر چیزی مدیون چنین روحیهای هستند تا تجارت آزاد یا نزدیکی و دوری از فلان کشور. توجه به ظرفیتهای داخلی، تربیت نیروی انسانی متعهد(نه واداده) و سبک زندگی خاص، یک شعار که عملیاتی نمیشود نیست، یک واقعیت مهم است که برخی مدیران آن را جدی نمیگیرند. پروفسور هاجون چنگ، استاد کرهای اقتصاد دانشگاه کمبریج، مشاور پیشین بانک جهانی و بانک توسعه آسیا و مولف ۱۴ کتاب، در کتاب «نیکوکاران تبهکار» راز پیشرفت کرهجنوبی را فاش میکند. به گفته این استاد برجسته جهانی، دلیل جایگاه اقتصادی امروز کره جنوبی و بسیاری از کشورهای دیگر دقیقا عکس چیزی است که امروز تبلیغ میکنند!
از نگاه پروفسور «هاجون چنگ»، «آنچه کره دهههای گذشته انجام داد، این بود که با استفاده از اشکال مختلف حمایتهای دولتی و یارانهای و با انتخاب دولت در مشاوره با بخش خصوصی، صنایع معین جدیدی را ایجاد کرد تا زمانی که آنقدر «رشد» کنند که بتوانند در برابر رقابت بینالمللی دوام آورند. دولت، مالک تمامی بانکها بود پس میتوانست خون لازم برای ادامه حیات بنگاههای اقتصادی (یعنی پول و اعتبار) را در رگهایشان جاری کند. بنگاههای دولتی مستقیما بعضی از پروژههای بزرگ را در اختیار گرفتند. (مثل شرکت تولید فولاد POSCO) ... اگر بنگاههای بخش خصوصی خوب کار میکردند، چه بهتر؛ ولی اگر در حیطههای پراهمیت سرمایهگذاری نمیکردند، دولت در ایجاد بنگاههای دولتی هیچ تردیدی از خود نشان نمیداد؛ و اگر برخی بنگاههای بخش خصوصی دچار سوءمدیریت میشد، دولت اغلب اختیارشان را در دست میگرفت، بازسازی میکرد و معمولا ولی نه همیشه، آنها را میفروخت... دولت روی ارز کمیاب کنترل مطلق داشت! (تخلف از کنترلهای ارزی میتوانست مجازات مرگ را در پی داشته باشد). این کنترل مطلق دولتی بر منابع ارزی این اطمینان خاطر را فراهم میآورد که ارزی که سخت به دست آمده بود در راه واردات ماشینآلات بسیار ضروری و نهادههای صنعتی بسیار مهم صرف شود.(نه واردات کود انسانی!) دولت کره بر سرمایهگذاری خارجی نیز کنترل شدیدی اعمال میکرد! و مطابق با برنامه توسعه ملی، در حالی که در بعضی بخشها از سرمایهگذاری خارجی با آغوش باز استقبال میکرد، در بخشهای دیگر در را کاملا روی آن میبست.
به عقیده هاجون چنگ آنچه این تصور عمومی، اما غلط، را ایجاد کرده که اقتصاد کره بر تجارت خارجی آزاد مبتنی است موفقیت کره در امر صادرات بوده است و همانطور که ژاپن و چین نیز نشان دادهاند، موفقیت در صادرات نیازمند تجارت خارجی آزاد نیست!
چنگ در نهایت نتیجه میگیرد که: «مورد کره، موردی استثنایی نیست و عملا تمام کشورهای توسعهیافته امروز، از جمله بریتانیا و ایالات متحده، یعنی کشورهایی که زادگاه بازار آزاد و تجارت خارجی آزاد پنداشته میشوند، بر اساس سیاستهایی ثروتمند شدهاند که با اقتصاد نولیبرالی در تضاد است.»
4- چین امروز تقریبا همه این مولفهها را دارد یا طی چند سال آینده آن را خواهد داشت. برمیگردیم به سؤال ابتدای این نوشتار. چرا آمریکا از چین درباره چرایی مادامالعمر کردن ریاستجمهوری سؤال نکرد؟ اسکندر میگوید، از سپاه پیروز سؤال نمیکنند!
- نيست كردن مسائل هست!
محمدكاظم انبارلويي در ستون سرمقاله روزنامه رسالت نوشت:
كوچك كردن مسائل بزرگ و بزرگ كردن مسائل كوچك، يك شگرد شناخته شده رسانهاي براي پنهان كردن يك حقيقت و آشكارسازي يك حقيقت نماست! در اين پنهان كردن و آشكارسازي يك فريب و نيرنگ وجود دارد تا عده اي به منافعي برسند يا
عده اي از رسيدن به حق خود محروم شوند. از همه مهمتر كساني كه بايد در مقام پاسخگويي باشند، از اين معركه يك حركت فرار به جلو داشته باشند.
شگرد جديد در عرصه رسانه، آنچه گفته آمد نيست، بلكه «هست» كردن مسائل «نيست» و «نيست» كردن مسائل «هست» است.
فلسفه پديداري «آمدنيوز» كه توسط شبكه هاي جاسوسي دشمن تدارك ديده شده همين است.
سوژهيابي و كشف مسئله يا مسائل واقعي كه ربط مستقيم با منافع و امنيت ملي و رفاه مردم دارد فوقالعاده مهم است و ما را از توهّم و خيال به عالم واقعيتهايي كه قرار است با آنها دست و پنجه نرم كنيم ، بيرون مي آورد.
داستانهاي سورئاليستي كه از مسائل مبتلابه جامعه، برخي در تريبونهاي ملي مطرح مي كنند و مخاطب را مدام در كش و قوس خيال و واقعيت قرار مي دهند، از اين دست است. اينكه در يك تريبون مخاطب آن نخبگان علمي كشور ، فرهيختگان دانشگاهي و دانشجويان جوان و نخبه هستند گفته شود؛ «آيا با گذاشتن يك جلد قرآن توي داشبورد ماشين، آن ماشين اسلامي ميشود؟!» يا گفته شود؛ «عدهاي مي گفتند ما هر چه از علم نياز داريم، مي توانيم از حوزههاي علميه به دست آوريم و نيازي به دانشگاه نداريم»، طرح اين مسائل خلاف واقع ناظر به كدام مسائل اصلي مردم و كشور است؟ جنس اين حرفها از جنس «هست» كردن مسائل «نيست» و «نيست» كردن مسائل «هست» ميباشد. چون در كل مساحت و طرح مباحث مربوط به اسلامي كردن علوم انساني هرگز كسي به اين حرفها تفوه نكرده است.
اسلامي كردن علومي كه موضوع آن انسان است از امور بديهي است چون فهم و ادراك مادي و الهي دانشمندان، در اين حوزهها هر كدام اثر و تأثر خود را دارد، در علوم انساني نوع فهم از انسان اگر متفاوت باشد نتايج متفاوت به دست ميآيد. رئيس جمهور در همين تريبون عمومي اعتراف مي كند؛ «علم بر مبناي تفكر مادي ابزار قدرت و سلطه است، علم بر مبناي تفكر اسلامي در خدمت انسان هاست.» پس خود او اعتراف دارد مبناي اسلامي يا مادي «عالم» در «معلوم» او دو نتيجه متفاوت به دست مي دهد.
پس اين تكه پرانيهاي سخيف كه هرگز كسي به آن تفوه نكرده براي تخطئه اسلامي كردن علوم انساني چه معنایی مي دهد؟ كدام دانشمند حوزوي و دانشگاهي كه در حوزه علوم انساني اسلامي نظريه پردازي
مي كند، گفته است ما ماشين اسلامي و غير اسلامي داريم يا گفته است ما هرچه از علم نياز داريم مي توانيم در حوزه هاي علميه به دست آوريم و نيازي به دانشگاه نداريم؟! امروز صدها روحاني در دانشگاه درس ميخوانند يا تدريس مي كنند و هزاران دانشجو در حوزه مشغول تحصيل توأمان هستند و با هم داد و ستد علمي دارند.
آقاي روحاني مي گويد؛ دسته بندي علوم به ديني و ضد ديني، سنتي و جديد، درست نيست. من نميدانم چه كسي اين دستهبندي را كرده است؟ اين حرف مثل دو حرف قبلي، رفرنس ندارد. علم يا علم است يا جهل و خالي بندي و فريب. علم ، نور است از جنس حقيقت و روشنايي. دهه 40 و 50 يك مشت احمق در همين دانشگاههاي ما پيدا شدند و گفتند ماركسيسم يك علم است، يك ذره هم كوتاه نيامدند و حاضر نشدند در هيچ كرسي نظريهپردازي و آزادانديشي نقد اين تفكر غلط را به گفتگو بگذارند. با همين توهّم، صدها جوان دانشجو بر اساس همين گزارش غلط ضد علمي حتي جان خود را فدا كردند.
الان هم عده اي از روي غفلت همه فرآوردههاي دانشگاهي دنياي ليبراليسم را علم مي دانند و مي خواهند آن را با برچسب علم به محافل علمي ما در حوزه علوم انساني به ويژه جامعه شناسي، روانشناسي، مديريت، اقتصاد و علوم اجتماعي قالب كنند.
يك استاد دانشگاه كه عاليترين مدارج علمي را از دانشگاههاي معتبر آمريكا در زمينه حقوق بين الملل و جامعهشناسي دارد، در معتبرترين دانشگاههاي كشور تدريس ميكند. سر كلاس هم يك كلمه از خدا و قيامت و پيامبر و وحي و... نمي گويد، مبلّغ و مروّج ليبراليسم و سكولاريسم هم هست، يك دفعه سر از يك سرويس جاسوسي درميآورد و سرّي ترين اسرار كشور در حوزه دفاعي را در اختيار دشمن قرار ميدهد. رئيس جمهور به عنوان رئيس شوراي عالي امنيت ملي و رئيس شوراي عالي انقلاب فرهنگي حداقل بايد در نشست جشنواره خوارزمي از چنين پديدهاي اظهار تأسف ميكرد و به علم سكولار، علم غير ديني يا به قول خودش ضد ديني و ضد مردمي لعنت ميفرستاد. اين استاد دانشگاه پس از رو شدن دستش در خيانت به ملت، خودكشي مي كند، امري كه در هيچ مذهب و ديني در جهان و هيچ مكتب مادي، مشروع و معقول نيست. رئيس جمهور به جاي هشدار به دانشگاهها در مورد اساتيد دوتابعيتي و زيان علوم انساني متكي بر تفكر مادي، ميآيد اسلامي شدن علوم انساني را با عبارات موهن و غير واقعي تخطئه ميكند. او به جاي تشكر از هوشياري نيروهاي امنيتي در كشف و خنثي كردن اين باند جاسوسي، در نشست جشنواره خوارزمي مي گويد: «اين حرف درستي نيست كه ما به اساتيد و پژوهشگران خود مشكوك باشيم.» اولاً كسي اين حرف را نزده است، غالب اساتيد دانشگاههاي ما مسلمان و مردم دوست و علاقهمند به نظام هستند. ثانياً در اين مورد خاص، مشكوك نيستيم، يقين داريم اين جماعت به اصطلاح استاد و پژوهشگر با اسناد غير قابل انكار عليه ملت و مصالح ملي به عنوان يك شهروند آمريكايي، اسرائيلي و انگليسي عمل مي كردند. مردم امروز هزار مسئله محيط زيستي دارند؛ ريزگردها، آلودگي ها، خشك كردن تالابها و... برخي بزرگان علم غير ديني در دانشگاه و دستگاه اجرايي محيط زيست به جاي حل اين مشكلات دنبال جاسوسي براي دشمن و لو دادن مقرهاي موشكي و رصد تأسيسات هسته اي ما بودند.
رئيس جمهور هنگام خواندن روضه اين مصيبت، اگر غش و ضعفي دارد بايد به سمت منافع ملي و ملت بيفتد نه آن طرف كه بوي كفر و بيديني و وطنفروشي ميدهد.
قدرناشناسي رئيس جمهور از كار دستگاههاي امنيتي و قضائي در اين مورد فراموش كردن سوگند رياست جمهوري در حفظ استقلال و امنيت ملي، ترويج دين و اخلاق، حراست از مرزهاي كشور و... بخصوص اجراي قانون اساسي است.
با تاسف و تاثر بايد گفت؛ آقاي روحاني در حال انجام كاري است كه به آن مي گويند «هست كردن» مسائل «نيست» و «نيست» كردن مسائل «هست».
مسئله استقلال اقتصادي كشور، مطالبات معيشتي مردم، اجراي اصول متقن قانون اساسي در حوزه اقتصاد، اجراي سياستهاي اقتصاد مقاومتي، از مسائل اصلي و حياتي كشور است. رئيس جمهور با فراموش كردن وظايف خود در پي خلق مسائلي است كه نه وجود دارد نه در حوزه وظايف و اختيارات اوست و نه ورود او مشكلي را از مشكلات كشور حل مي كند.
اي كاش آقاي روحاني قبل از سخنراني، اين بيانات امام (ره) در صحيفه نور را يك بار مرور مي كرد تا جهت حرفهاي او مقوّم گفتمان امام در حوزه علم و مباحث دانشگاهي مي شد. بيانات امام (ره) را با هم بخوانيم، خالي از لطف نيست. اين حرفها هنوز در گوش دانشگاهيان متعهد و نخبگان علمي كشور زنده است. نمي دانم
چرا رئيس جمهور آن را فراموش كرده است.
نظر شما