حتي شب با همان سرمستي خوابم برد و نيمهشب خواب ديدم که کسي دم گوشم ميگويد: «هرکه شد هم بيخبر هم بياثر/ از ميان جمله او دارد خبر» يکدفعه از خواب پريدم. ترس برم داشته بود.
وقتي با معلم ادبياتم صحبت کردم، خنديد و گفت: «يکشبه که نميشود به تمام حقيقت رسيد.» بعد هم برايم هفت شهر عشق را تعريف کرد.
- ما هنوز اندر خم يک کوچهايم
مدتي بود که روزگار عطار پر از روزمرگي شده بود. حجرهي عطارياش را که باز ميکرد، همان آدمهاي تکراري ميآمدند و از او داروهاي تکراري ميخواستند. همهچيز براي سررفتن حوصلهي عطار مهيا بود، تا اينکه فقيري شولاپوش آمد و به پر و پاي او پيچيد.
عطارِ بيحوصله به او کمکي نکرد و فقير هم لبخندي زد و گفت: «تو که از مال خودت دل نميکني، پس چگونه جان خواهيداد؟»
عطار که فكر ميكرد دوباره از آن حرفهاي تکراري شنيده، عصباني شد و گفت: «تو چگونه جان ميدهي؟ من هم همان شکلي ميميرم.»
اما فقير يکدفعه کاسهاش را گذاشت زير سرش، روي زمين دراز كشيد و گفت: «من اينطور ميميرم.» و بعد جان به جان آفرين سپرد. عطار از اين اتفاق تكاني خورد، كار عطاري را رها كرد و پس از آن، سفر در هفت شهر عشق را آغاز كرد.
- سوداي سيمرغ
در روزگار بيخبري، هجدهگونه از پرندگان عطار، تصميم ميگيرند به جستوجوي سيمرغ بپردازند. سيمرغ که سرآمد همهي پرندگان است، در سرزمين قاف، جايي بسيار دور زندگي ميکند و پرندهها چون از روزمرگي خسته شدهاند، تصميم ميگيرند سختي اين سفر را به جان بخرند، سيمرغ را ببينند و با او دربارهي مشکلاتشان گفتوگو کنند.
هدهد که همصحبت سليمان نبيع بوده است، چون راه رسيدن به سيمرغ را به خوبي ميشناسد، رهبري پرندهها را به عهده ميگيرد. بهاينترتيب سفر آنها به هفت وادي عشق شروع ميشود. سفري پر از نگراني، براي رسيدن به آرامش.
هفت شهر عشق
وادي طلب:
خويش را از شوق او ديوانهوار
بر سر آتش زند پروانهوار
وادي عشق:
عشق اينجا آتشست و عقل دود
عشق کآمد در گريزد عقل زود
وادي معرفت:
هر يکي بينا شود بر قدر خويش
بازيابد در حقيقت صدر خويش
سِرّ ذراتش همه روشن شود
گلخن دنيا برو گلشن شود
وادي استغنا:
من نه عزت خواهم و نه خواريي
کاش در عجز خودم بگذاريي
وادي توحيد:
من ندانم تو مني يا من توي
محو گشتم در تو و گم شد دُوي
وادي حيرت:
حيرت و سرگشتگي تا کي برم
پي چو گم کردند، من چون پي برم؟
وادي فقر و فنا:
بعد ازين وادي فقرست و فنا
کي بود اينجا سخن گفتن روا
اثر «پيتر سيس» از كتاب «همايش پرندگان»
نظر شما