پدر ومادرها، با دیدن موفقیت فرزندانشان، معمولاً همان حرفهای کلیشهای و تکراری همیشگی را به زبان میآورند. تقریبا تمامی این اظهارنظرها و پیامها، کما بیش بیانگر یک احساس هستند: «ما واقعا به تو افتخار میکنیم.»
ابراز چنین احساسی در چنین لحظهای، کاملا طبیعی به نظر میرسد، اما این عبارت در من این احساس را به وجود میآورد که حس غرور و افتخار والدین در زمان موفقیت فرزندانشان به نوعی نشانگر رضایت کامل والدین از عملکرد خود بوده و مایلند به دیگران تفهیم کنند که به عنوان یک پدر و مادر نمونه، وظیفه خود را به نحو احسن انجام دادهاند و به خاطر این عمل باید از آنان قدردانی شود. و به این ترتیب پیروزی فرزندانشان را تمام و کمال و به راحتی به خود نسبت میدهند.
این عمل آنان مرا متعجب میکند. به دلیل آنکه از دیدگاه روانپزشکی، به آن روی سکه نیز باید توجه داشت. به عنوان مثال والدین صالحی که فرزندان صالح و سربه راهی ندارند؛ فرزندانی که روبه اعتیاد آورده، با پلیس و قانون درگیر شده یا در زندگی با شکست روبهرو میشوند. در این زمان، احساس گناه به شدت گریبانگیر والدین شده و آنان را برآن میدارد تا از خود بپرسند: «کجای کارمان اشتباه بوده است؟»
تصور اینکه موفقیتها یا شکستهای فرزندان درمرحله اول به حساب والدین گذاشته شود، رفتاری خودخواهانه به نظر میرسد، پرواضح است که بکار بستن خشونت علیه فرزندان؛ خشونتهای بدنی، روحی و یا جنسی، لطمات جدی جبرانناپذیری روی آنان خواهد گذاشت با این حال، نمیتوان اینطور استنباط کرد که والدین با رسیدگی به امور فرزندان، عشق ورزیدن و فراهم آوردن محیطی متعادل و مناسب برای رشد آنان، نسبت به تمامی اعمالی که در آینده از آنان سرمیزند، مسئول هستند.
فرزندان مایل هستند به عنوان موجودی مستقل برای خود تصمیمگیری کنند. بنابراین اساساً نسبت به تصمیماتی که میگیرند و نسبت به موفقیتها و شکستهایشان مسئول خواهند بود.
والدین شاید بتوانند از طریق گفتار و نصیحت کردن، ارزشها و رفتارهایی که از نظرشان درست تلقی میشوند را به فرزندان خود القا کنند اما در اصل از طریق اعمال و رفتار خود آنهاست که میتوانند به عنوان نمونه و الگو، اعتقادات و عقاید اصلی خود را به فرزندانشان انتقال دهند.
جوانان شامهتیزی دارند و از قدرت تشخیص بالایی برخوردار هستند و به سرعت دورویی در گفتار و رفتار والدینشان را تشخیص میدهند. اگر جوانان متوجه تضادهای آشکار بین اعمال و گفتار والدینشان شوند، احتمالا با گستاخی عکسالعمل نشان خواهند داد، اما به عنوان فردی مستقل و مسئول باید مراقب باشند تا چیزهایی را که سالهای اولیه زندگیشان مشاهده کرده و یا فرا گرفتهاند را بکار بندند.
اضطراب و نگرانی مسری است. زمانی که والدین مضطرب میشوند، فرزندان آن را به خوبی احساس کرده و تحت تاثیر این اضطراب و پریشانی قرار میگیرند. این حس، از همان دوران کودکی یعنی زمانی که کودک هنوز قادر به تکلم نبوده و نمیتواند احساسات خود و احساسات اطرافیانش را بیان کند، شروع میشود.
زندگی اغلب پدر و مادرها، با به دنیا آمدن اولین فرزندشان، نامنظم و دشوار شده و دستخوش تردید و ناامنی میشود. خستگی جسمی، به خصوص تغییر ساعات خواب، به انسان فشار میآورد و اینکه مرتباً از خود بپرسیم که آیا کارمان را درست انجام دادهایم یا نه، کاملا طبیعی به نظر میرسد و دقیقا نمیدانیم از چه کسی میتوانیم کمک بگیریم.نصایح و کمکهای اطرافیان همیشه کارساز نیستند. پدربزرگها و مادربزرگها نیز در این زمینه نمیتوانند کمک زیادی بکنند.
کتابهای متعددی که در ایندرباره به چاپ رسیدهاند نیز گاه دربرگیرنده یکسری عقاید ضد و نقیض میباشند. (به عنوان مثال: بحث همیشگی در آغوش گرفتن و یا نادیده گرفتن نوزاد در زمان گریه کردن).یکی از اساسیترین اختلافنظرات کارشناسان در زمینه تربیت فرزندان، موضوع «نظم و انضباط» بوده که همانند دفاع از باورها و اعتقاداتمان، نسبت به آن جبههگیری کرده و تعصب نشان میدهند.
دیدگاه و نظریه افراطیون در امور تربیتی، برپایه یک پیشفرض بنا شده که در آن هیچگونه تغییر و یا نرمشی راه ندارد. بنابراین دیدگاه، فرزندان به طور فطری و ذاتی فقط به خواستههای خود توجه دارند و برای آن که به موجوداتی با انضباط و اجتماعی تبدیل شوند، باید در زمان سرپیچی از دستورات و ممنوعیتها، با تنبیه و محدودیتهای شدیدی روبهرو شوند. در امر تربیت، والدین خود را کاملاً حق به جانب دانسته تا به جای اعمال راهکارهای روانشناختی، از طریق فشار و اجبار برفرزندان غلبه یابند.
اکثر این روشهای تربیتی حول محور فراگیری ادب و نزاکت و فرمانبرداری از والدین، دور میزند. والدین چگونه میتوانند آرامش خانواده را با وجود فرزندانی که با بیخیالی فقط به فکر تفریح و خوشگذرانی هستند، حفظ کنند؟ اصول تربیتی که بر پایه بینش تندروها و افراطیون یعنی روشهای سفت و سخت بنا شده است، بر این باور است که تنها روش مهار کردن سرگردانیها، خطاها و گناهان بشریت، اعمال دستورات جدی و ممنوعیتهای شدید است. در عین حال، والدین میتوانند دیدگاه ملایم و خوشبینانهتری را برگزینند، چرا که روش تربیتی به هر شکلی که باشد، فرزندان با دریافت عشق و محبت و پشتیبانی از جانب والدینشان، در آینده به انسانهای شادتر و مفیدتری تبدیل خواهند شد.
این روش که بر پایه ملاطفت و نرمش بیشتری بنا شده، در برابر رفتار فرزندان، محدودیتهای معقولانه و مناسبتری را در پیش میگیرد و از کشمکش و حس کینه و انتقامجویی بین والدین و فرزندان جلوگیری میکند. باید به این نکته توجه داشت که موفقیت والدین در امر تربیت، به دلیل آگاهی و حق به جانب بودن آنان نیست، مجازات بدنی نیز ممنوع و قدغن شمرده شده، چرا که این نوع تنبیهات، حاصلی جز ترس و خشونت به همراه ندارد.
در حرفه روانشناسی، به موضوع مهمی پی بردهایم. طیف اصول تربیتی فرزندان، به هر شکل و صورتی که باشد، از روشهای آمرانه و سخت گرفته تا روشهایی با انعطاف و نرمش بیشتر، اگر فرزندان احساس کنند که در محیط خانواده از عشق و احترام برخوردار هستند، والدین میتوانند در امور تربیتی فرزندان، به موفقیت برسند.
والدین همچنین موظف هستند در مواردی که امنیت و رفتار فرزندانشان تحت تاثیر قرار میگیرد، محدودیتهایی را معین کنند. فرزند نیز باید بیاموزد تا جلوی خشم و پرخاشگری خود را بگیرد. در عین حال میتوان دریافت که بحث و کشمکش میان اعضای خانواده، موجب خستگی و دلسردی و راحتی نزاع شدید و همچنین موجب پیدایش خواسته بیمارگونه و غیرمعقول والدین برای کنترل و در دست گرفتن همه امور و افزایش احساس اضطراب بین خود و فرزندان میشود. و در این میان، فقط والدین هستند که میتوانند مانع بزهکاری و ارتکاب جرم فرزندان شوند.
از طرف دیگر، زمانی که والدین فقط در مورد موضوعات کم اهمیتتری نظیر غذا خوردن به موقع فرزندان و یا مرتب کردن اتاقشان، به خود نگرانی راه داده و با این گونه پرسشها موجب آزار فرزندان شوند، این موضوع منجر به بحث و مشاجره بینتیجه در خانه میشود. کسانی که از وسایل نقلیه عمومی استفاده کرده و یا در سوپر مارکتهای بزرگ در رفت و آمد هستند، شاهد صبر و تحمل زیاد پدر و مادران نسبت به فرزندان شیطان و شلوغ در این مکانها بودهاند.
مشکل این است که چگونه میتوان بدون استفاده از تهدید و یا ایجاد ترس و وحشت در کودک، به او فهماند که در دنیا تنها نیست و باید به خواسته دیگران نیز احترام بگذارد؛ چرا که این امر بدون آنکه از پرخاشگری او بکاهد، نوعی مقاومت منفعل را به او میآموزد.
همانند دیگر جنبههای زندگی، هر چیزی که از حد تعادل خارج شده و به سمت افراط و تفریط پیش رود، خطرناک میشود. میتوان طیفی را در نظر گرفت که در یک سوی آن روش سخت و آمرانه (افراط) و در سوی دیگر روش سهلانگاری و بیتوجهی (تفریط) قرار دارد. اما این طیف بیشتر به یک دایره شباهت دارد.
بچههایی که شدیدا توسط خانوادههایشان کنترل میشوند، هیچگونه محدودیتی برای خودشان تعیین نمیکنند چرا که عادت کردهاند همیشه از دستورات و قوانینی که توسط دیگران و از خارج بر آنان وضع و تحمیل میشود، اطاعت کنند.
بنابراین به محض آنکه این محدودیت از خارج قطع شود، خود به تنهایی قادر به ایجاد محدودیت برای خودنیستند. از سوی دیگر، پرورش در خانوادهای که هیچگونه نظم و ترتیبی بر آن حاکم نیست این امکان را که فرزندان با شناخت لازم و کافی از زندگی، به خواسته دیگران احترام گذاشته و با آنان کنار بیایند را از آنان سلب میکند.
وظیفه اصلی والدین در قبال فرزندان این نیست که فقط نگران و مراقب خوشبختی و سلامت جسمانی عاطفی فرزندان خود باشند، بلکه به آنان نشان دهند که انسان میتواند با وجود تمام مشکلات در دنیا خوشبخت و راضی باشد. و این امر فقط از طریق الگوهای رفتاری والدین به فرزندان انتقال داده میشود.
چرا که اثر اعمال و رفتار بزرگترها بر روی فرزندان بسیار تاثیرگذارتر از اثر نصیحت و سخنان هر چند زیبا و دلنشین میباشد. والدینی که مطمئن هستند میتواند تاثیرعمیقی روی آینده فرزند خود داشته باشند، از من میپرسند: «از کجا باید بفهمم که این بچه راه درست را میرود؟» و اغلب از جوابی که به آنها میدهم متعجب میشوند: «کار زیادی نمیتوانید انجام دهید، جز اینکه کمتر به دنبال بحث و درگیری باشید و سعی نکنید تمامی رفتار و حرکات او را زیره ذرهبین بگذارید. بدون شک این عمل موجب خشنودی همه شما خواهد شد.»
بهترین و درعین حال جسورانهترین عمل بشر در زندگی، توانایی انسان در لذت بردن از لحظات زندگیست. زندگی فانی و گذراست و همیشه احتمال وقوع فاجعه و یا حادثهای ناگوار در زندگی وجود دارد. در این میان، نشان دادن خوشبختی به فرزندانمان، مفیدترین چیز است که میتوانیم به آنان انتقال دهیم. شوخ طبعی نیز میتواند در این زمینه موثر باشد.
La vieille sse vient tropvite
دسامبر2006