کتاب مینویسیم؛ چون خیال میکنیم که خیلی مهم هستیم و خیلی چیزهای مهم را میدانیم و رسالت داریم که دانستههای فراوانِ خود را هر چه زودتر در اختیار دیگران قرار بدهیم تا از نادانی و غفلت، رهایی یابند.
کتاب نمیخوانیم؛ چون میبینیم که عملاً سرنوشت ما و مناصب ادارات ما و حتی گاهی معیشت ما غالباً بهدست کسانی است که نهتنها کتاب نمیخوانند بلکه به کتاب نخواندنشان افتخار هم میکنند.
کتاب مینویسیم؛ چون همان کسانی که کتاب نمیخوانند و در سخنرانیشان آشفته حرف میزنند و هنگام نوشتن، غلط مینویسند، داعیۀ تألیف و تحقیق دارند و هر سال چند کتابِ گردن کلفت منتشر میکنند این هوا! کتاب نمیخوانیم؛ چون کارشناس و کارشناس ارشد و دکتر و مهندس و استاد و حجتالاسلام و علامهایم و با این القاب دلخوش و سرگرم شدهایم. پس خیال میکنیم، کتاب خواندن موجب کسر شأنمان است.
انگار فقط محصلان و دانشجویان و طلاب نیازمندند کتاب بخوانند.کتاب مینویسیم؛ حتی در دوران نوجوانی و کودکی، چون پدر و مادرمان بعد از به رخ کشیدنِ خانه و فرش و مبل و ماشین و کیف و کفششان، حالا باید نبوغ فرزندشان را اسباب مفاخره و پُزدادن کنند. خبر فوری: نوجوانی 10ساله با 10مجموعۀ شعر.کتاب نمیخوانیم؛ چون سرگرمِ خواندنِ پرت و پلاهای پراکندهایم:
خبر جنجالی! سخنرانی جنجالی! سؤال جنجالی! پاسخ جنجالی! واکنش جنجالی! عکس جنجالی!
کتاب مینویسیم؛ چون در مدرسه و دانشگاه و رادیو و تلویزیون، مدام در کعب نفسانیتمان میدمند و اعتماد به نفس است که از در و دیوار میبارد. آنقدر از اعتماد به نفس آکندهایم که مازادِ آن را یا در رانندگی دلخراش، مصرف میکنیم یا در خوانندگی گوشخراش و یا در شاعری و نویسندگی جگرخراش!
کتاب نمیخوانیم؛ چون خیال میکنیم، به روز بودن یعنی آچارکشی و تعمیرات اساسی چشم و ابرو و دهان و دماغ و سایر اعضای بدن از اعالی تا اسافل.
کتاب مینویسیم؛ چون وقتی کتاب نمیخوانیم و از عالم و آدم بیخبریم، خیلی خوش به حالمان میشود و هر جرقۀ ساده را طلوع خلاقیت میانگاریم و هر سخن سطحی و تکراری و دم دستی را کشف حقیقت میپنداریم و هر مضمونِ نازل و مبتذلی که به خاطرمان خطور کند در سطرهای پلکانی مینویسیم و بهخودمان تبریک میگوییم که: عجب شعری سرودی نازنینم!
بعد زیر شعرمان تاریخ میزنیم و دفتر شعرهای نازنینمان را به ناشر میدهیم و چند میلیون تومان هزینه میکنیم و کتاب درمیآوریم تا در نمایشگاه کتاب بدرخشیم.
نظر شما