شنبه ۱۵ دی ۱۳۸۶ - ۰۵:۲۰
۰ نفر

دلایل ریز و درشتی برای توجیه کم شدن تمایل جوانان به ازدواج وجود دارد. ما تا آنجا که توانستیم این مسائل را فهرست کردیم؛ همین فهرست 20 شماره‌ای که این پایین می‌بینید.

درباره بعضی از این دلایل با دکتر احمدی – روان‌شناسی که در حوزه جوان‌ها و مسائل مرتبط با ارتباط دختر و پسر فعالیت زیادی کرده - گفت‌وگو کردیم  و حرف‌های ایشان را  شنیدیم.

برای بعضی از این دلایل هم بچه‌های تحریریه یادداشت نوشتند و نگاهشان را به این مسئله بازگو کردند؛ البته این دلایل مطمئنا همه دلایل ازدواج نکرده‌ها را پوشش نمی‌دهد و نیاز به کمک فوری شما داریم تا  تصویر شفاف‌تری از این وضعیت، در مقابل‌مان شکل بگیرد. همه اینها بهانه است تا شما دست به کار شوید و بگویید فکر می‌کنید چرا جوان‌ها این روزها دیرتر ازدواج می‌‌کنند.

1-  مشکلات اقتصادی
2-  ترس از خوب پیش نرفتن رابطه
3-  ترس از محدود شدن آزادی‌های فردی
4-  ترس از پذیرفتن مسئولیت
5-  بی‌اعتمادی به طرف مقابل
6-  مطمئن‌نبودن از خوشبخت کردن طرف مقابل به خاطر پیچیده‌تر شدن اوضاع 
7-  افزایش امکانات زندگی مجردی  
8-  نگاه جامعه به ازدواج مرد سالار است
9-  بدبینی به ازدواج به خاطر مشاهده موارد منفی در دور و بر و طلاق‌های زود هنگام 
10- پیچیده‌شدن مسائل تربیتی و عدم آموزش مهارت‌های زندگی به جوان‌ها
11- افزایش سن دوره نوجوانی که دوره بی مسئولیتی است
12- اختلاط‌های فرهنگی در شهرهای بزرگ
13- دایره انتخاب بزرگتر شده؛  ازدواج برای عده‌ای تنها راه ارتباط با جنس مخالف نیست
14- کم‌رنگ شدن الگوهای سنتی ازدواج و نبودن یک الگوی جدید ازدواج
15- جوان‌ها نمی‌دانند چرا باید ازدواج کنند
16- الگوی پدر و مادر نابود شده
17- پسرها بی‌مسئولیت شده‌اند
18- دخترها زیاده‌خواه شده‌اند
19- خواستگار مناسب  پیدا نمی‌شود
20- نگاه  مسئولان به ازدواج خیلی ساده است

پول واقعا مسئله مهمی است؟
محمد جباری: این اصلی‌ترین دلیل ظاهری پسرها برای ازدواج‌نکردن است؛ مشکلات اقتصادی. بامزه اینکه آسمان همه‌جا همین رنگ است و پسرها در بیشتر جاهای دنیا به خاطر مشکلات اقتصادی دیرتر ازدواج می‌کنند.

 براساس گزارش «اداره آمار آمریکا» درباره تغییرات سن ازدواج در سال‌هاى 1998-1900، در سال 1956 میانگین سن ازدواج در این کشور به پایین‌ترین حد خود رسید (براى مردان 5/22 و براى زنان 1/20 سالگى)؛ دلیل آن هم رشد اقتصادى آمریکا پس از جنگ بود که باعث شده بود مردها و به ویژه جوان‌ها، بتوانند خیلی راحت برای خودشان شغلی با درآمد کافی دست و پا کنند.

ولی از دهه 1960 سن ازدواج افزایش پیدا کرد و علت اصلی هم این بود که دستمزد جوان‌ها کم شد. در کشورهاى دیگر مثل ژاپن و هندوستان هم تحقیقات همین چیزها را نشان داده؛ بنابراین راحت می‌شود نتیجه گرفت که بله، مشکل اقتصادی مهم‌ترین علت دیر ازدواج‌کردن جوان‌هاست ولی... .

در قرآن آیه‌ای هست که خیلی به این اوضاع‌ ما جوان‌ها - که پول را این قدر بهانه می‌کنیم - می‌خورد. خدا در آیه 34 سوره نساء به کسانی که در دنبال کردن دشمن‌ها تنبلی کرده بودند و بهانه‌شان هم درد و زخم و این‌حرف‌ها بوده، می‌گوید: «و در تعقیب دشمن‌ها سستى نکنید که اگر شما درد مى‏کشید، آنها هم همان‌گونه که شما درد مى‏کشید، درد مى‏کشند؛ در حالی که شما به چیزهایى از خدا امید دارید که آنها امید ندارند».

بله، اوضاع ما با اوضاع خیلی از جوان‌های دیگر دنیا مشابه است؛ همان‌طوری که ما درد بی‌پولی داریم، آنها هم درد بی‌پولی دارند ولی خدا در قرآن به ما وعده داده که روزی را به‌مان می‌رساند؛ این امیدی است که به ما داده شده ولی با این کارهایی که می‌کنیم و حرف‌هایی که می‌زنیم، معلوم است که انگار این امید را در پستوی ذهن‌مان فراموش کرده‌ایم. 

شاید قاصدک بپرد
ایمان جلیلی: ببخشید، شما تا حالا چیزی از دست‌تان دررفته؟ تا حالا شده حسرت پریدن یک قاصدک روی دلتان بماند؟ دیده‌اید همین که یک ثانیه ازش غفلت کنید چطوری باد می‌بردش؟ تا حالا شده از یک جایی سر بخورید و بعد دیگر نتوانید جلوی خودتان را بگیرید؛ سر پیچ یک خیابان مثلا، وقتی که برف آمده باشد؟ اصلا بیایید مثال را بی‌خیال شویم. ما داریم درباره یک رابطه حرف می‌زنیم؛ درباره دو تا آدم که برای همدیگر مهم شده‌اند.

به یاد بیاورید آن روزهای اول را؛ همین جوری باران عشق می‌بارد، قورباغه‌ها صدای قناری از خودشان در می‌آورند، آدم دلش بستنی وانیلی می‌خواهد، دلش پیاده‌رو می‌‌خواهد، خوشش می‌آید هی آرزو ببافد، هی آرزوهایش را بلند بلند برای صدای آن طرف تلفن دکلمه کند؛ اوه بی‌شمار اس‌ام‌اس آوانگارد، بی شمار  Offline متفاوت، یک دنیا کلمات قصار و... .

ولی کاش دنیا به اندازه یک کارتون، ساده بود؛ آن وقت می‌شد با خیال راحت این خوشحالی دوطرفه را تا همیشه ادامه داد. معمولا ولی کارتون‌ها زود تمام می‌شوند و بعد نوبت بخش واقعی ماجراست؛ وقتی که راند اول به پایان می‌رسد و قورباغه قورقورش را از سر می‌گیرد. حالا شما باید به اندازه یک آدم نابینا، نگران جلوی رویتان باشید. از اینجا به بعد چیزی قابل پیش‌بینی نیست.

کنترل یک رابطه دوطرفه نیاز به استراتژی دارد؛ باید هی بچینید و به هم بزنید تا بتوانید توی دست‌تان نگه‌اش دارید؛ باید مدام به بعد فکر کنید، حدس بزنید، نقشه بکشید و ایرادات سیستم را دربیاورید؛ باید رابطه‌تان را مهندسی کنید.

این کار البته اگر طرفتان را درست انتخاب کرده باشید کار بسیار هیجان‌انگیزی است و یک جور احساس قدرت در آدم ایجاد می‌کند. احساسی که اتفاقا کمک زیادی به خوشحال زندگی‌کردن‌تان می‌کند.

 ولی خب اگر بنای یک اتفاق دونفره از اول خیلی محکم نباشد آن‌وقت یک  اشتباه، یک حرف بی‌ربط یا یک عکس‌العمل ناخوشایند همه چیز را به باد می‌دهد. آن وقت درصد اهمیت‌تان می‌آید پایین، کمرنگ می‌شوید و آرزوهایتان به رؤیا تبدیل می‌شوند؛ آن وقت صدای آن طرف تلفن دیگر دل به قصه‌های شیرین «بیا با هم زندگی کنیم» نمی‌دهد و نمودار رشد رابطه به یک خط راست تبدیل می‌شود، باد وزیدن آغاز می‌کند و قاصدک را قبل از اینکه فوتش کنید، از دست‌تان می‌پراند. این ترسی است که برای همه وجود دارد؛ ترسی که البته می‌شود با کمی تعقل از‌بینش برد.  

کاملا مساوی
امید احسانی: رؤیایی‌ترین حالتش این است؛ کسی را آن‌قدر دوست داری که بدون او نمی‌توانی زندگی کنی، آن‌وقت ازدواج می‌کنی.  اما الان دیگر تاریخ‌مصرف رؤیاها تمام شده؛ نمی‌شود توی خواب راه رفت؛ کمی که پیش بروی پایت می‌خورد به یک مانع گنده و از خواب می‌پری.

پس باید راه بهتری پیدا کرد؛ همان‌طوری که مادربزرگ‌ها می‌گویند «آدم خوبش را پیدا کن، خود به خود عاشقش می‌شوی». حالا می‌ماند پیداکردن آدم خوب وسط این همه پسری که مهم‌تر از همه‌چیز، ترسویند؛ اگر پدرشان پولدار نباشد می‌ترسند، پدرزن‌شان هم پولدار نباشد فکر می‌کنند بعد از ازدواج باید تنهایی، زندگی‌ای را درست کنند که پدر خودشان بعد از 30 سال درست کرده. حالا چطور می‌شود با آدمی که از تنهابودن بعد از ازدواج می‌ترسد و نقش همسرش را توی زندگی‌اش این‌قدر نادیده می‌گیرد، شریک شد؟

ترس فقط مخصوص این دسته از پسرها نیست؛ الان دخترها هم می‌ترسند؛ به‌خصوص آنهایی که نمی‌خواهند توی زندگی‌شان فقط یک عامل خوب باشند برای موفقیت‌های مردشان؛ خودشان هم برای خودشان هزار راه نرفته دارند و می‌خواهند عاملی داشته باشند برای جاری‌شدن.

 الان ادامه تحصیل شده یک بهانه برای رد کردن ازدواج؛ یعنی دختری که می‌خواهد درس بخواند می‌داند که نباید ازدواج کند چون احتمال دارد که مردش تحمل سختی‌های نبودن تمام و کمال زنش در خانه را نداشته باشد. ولی مگر چند تا پسر هستند که از رکود زندگی‌شان بعد از ازدواج می‌ترسند؟ بنابراین مرد راحت زن می‌گیرد و با خیال راحت‌تری دکترا می‌گیرد. اگر بنای زندگی مشترک واقعا بر شراکت باشد نه باید ترس از تنهایی چرخاندن زندگی برای پسرها وجود داشته باشد، نه ترس از سیر نزولی زندگی بعد از ازدواج برای دخترها.

گزینه ب
منصوره مصطفی‌زاده:
- جوانان به خاطر مشکلات اقتصادی و نبودن اشتغال ازدواج نمی‌کنند.
- جوانان ازدواج نمی‌کنند چون تحمل مسئولیت‌های زندگی مشترک را ندارند.
- جوانان ازدواج نمی‌کنند چون قبلا تنها راه ارضای غریزه جنسی ازدواج بود ولی حالا دیگر تنها راه نیست.
به نظر شما این جمله‌ها به واقعیت نزدیک هست یا نه؟ 2 حالت دارد:
الف - شما پسر هستید.
ب - شما دختر هستید.
اگر گزینه الف در مورد شما صدق کند، این موارد می‌توانند حقیقت داشته باشند اما کسی تا به حال به  گزینه ب هم فکر کرده؟

مشکل اصلی هم اینجاست که همه آنهایی که فکر می‌کنند، آنهایی که نظر می‌دهند و آنهایی که تصمیم می‌گیرند فقط گزینه الف را می‌بینند. اصلا ما عادت کرده‌ایم که وقتی می‌گویند جوانان، یعنی پسران! در مورد ازدواج هم همین فراموشی تکرار می‌شود. همه نشسته‌اند و نظریه می‌دهند و راهکار ارائه می‌کنند اما هیچ یک به این فکر نمی‌کنند که دلایل ازدواج کردن- و طبعا ازدواج‌نکردن- دخترها با پسرها متفاوت است.

 اشتغال، مسکن و درآمد همگی مشکلاتی پسرانه هستند، نیازهای جنسی هم همین طور. شاید بشود نیازهای جنسی را جزء ۵ معیار مهم ازدواج برای پسران دانست اما برای دختران این فاکتور به سختی در 5معیار اول جا می‌گیرد. بااین‌حال، اعتماد و ثبات خانواده که به راحتی درصدر خواسته‌های یک دختر از زندگی مشترک‌اش قرار می‌گیرد، هیچ جایی در نظریات نظریه‌پردازان و تصمیمات تصمیم‌گیران ندارد. آن وقت دور هم جمع می‌شوند و طرح ترویج ازدواج موقت می‌دهند و هیچ به این فکر نمی‌کنند که این «ترویج» محکم‌ترین ضربه را به پایه‌های اعتماد در خانواده وارد می‌کند. دلیلشان هم که واضح است؛ جوانان نیاز دارند و جوانان هم که می‌دانید، یعنی پسران! 

آش دهن‌سوزی هم نیستیم!
 عیسی محمدی: ذهن و نفس؛ این دو تا کلمه توی بیشتر مرام‌های عرفانی و خودسازی، موضوع اصلی کار هستند. هدف اصلی بیشتر این مرام‌ها و مسلک‌ها، این است که نفس و ذهن را سر جای خودشان بنشانند چرا که این دو تا رفیق همیشگی، تا دلتان بخواهد زیاده‌خواه هستند و قناعت مناعت، سرشان نمی‌شود؛ همیشه دنبال «تر» و «ترین»‌ها هستند و دیگر هیچ؛ همیشه دنبال مقایسه هستند ‌و از بقیه جلوتر بودن.

 این روزها احساس می‌کنم که ما جوان‌ترها‌ زیادی درگیر این دو تا کلمه شده‌‌ایم؛ مدام دنبال «تر» و «ترین»‌ها هستیم. همه مشکلات از نگاه ما به زندگی تغذیه می‌شوند؛ از همین دسته‌گل‌های نفس و ذهن. نفس و ذهن می‌گویند که به دیگران نگاه کن ببین چقدر پول دارند، چه خانه قشنگی دارند، چه ماشین ماهی دارند. بعد دیگر راضی نمی‌شویم که زندگی سطح پایینی داشته باشیم چون نفس و ذهن‌مان این‌جور زندگی‌ را نمی‌پسندند.

یکی دیگر از دسته‌گل‌های نفس و ذهن در ارتباط با جنس مخالف است که به آب داده می‌شود. ماها به نسبت قدیمی‌ترها، ارتباط بیشتری با جنس مخالف‌مان داریم. همین ارتباط رسمی و غیررسمی، بخشی از نیازهای عاطفی ما را جواب می‌دهد. همین ارتباط‌ها می‌رسد به مقایسه و زیاده‌خواهی و «ترین»ها را خواستن؛ می‌رسد به مقایسه و قضاوت‌های بجا و بی‌جای ما.

نتیجه‌ چه می‌شود؟‌ انتظاری همیشگی، گله‌ای همیشگی از اینکه ما حرام خواهیم شد اگر ازدواج کنیم؛ اینکه حرام خواهیم شد اگر زیر بار مسئولیت برویم! اینکه دیگر چه نیازی به ازدواج و مصیبت‌های احتمالی آن؟!

مرام‌ها و مسلک‌های عرفانی و خودسازی، روی جمع و جورکردن زیاده‌خواهی‌های آدمیزاد تمرکز می‌کنند؛ چرا که اگر کنترل نشوند، همین آدمیزاد باید تاوانش را پس بدهد؛ یک نمونه‌اش هم همین دیر ازدواج کردن‌ها، با این پیش‌فرض که به احتمال قوی ما حرام خواهیم شد و با این پیش‌فرض که چه نیازی به بردوش‌گرفتن بار سنگین تعهد و مسئولیت زناشویی؟
ایمان بیاوریم به آغاز فصل خودخواهی‌های خودمان، ایمان بیاوریم.‌ نیم‌نگاهی هم توی آینه به سر و شکل و قیافه‌مان بیندازیم تا دوزاری‌مان بیفتد که نه، زیادی هم حرام نخواهیم شد؛‌ چرا که همچین آش دهن‌سوزی هم نمی‌توانیم باشیم بعضی وقت‌ها!  

دونفره‌های بی‌جواب
رضا مختاری: آدم امروز، آدم سؤال است. می‌گویند قصه‌گوی امروز سختی‌های بیشتری برای گفتن قصه‌اش دارد. نقال دیروز اگر حوادثی را ردیف می‌کرد و قصه‌ای می‌ساخت، کم پیش می‌آمد کسی از او بپرسد چرا؟ کم پیش می‌آمد کسی  بگوید اینکه می‌گویی با عقل جور در نمی‌آید، منطقش را نمی‌فهمم. اما حکایت آدم‌های امروز بر محور سؤال می‌چرخد؛ مدام می‌خواهد بپرسد چرا؟ این کلمه دامن ازدواج را هم گرفته است؛ توی کتش نمی‌رود  که باید ازدواج کرد، چون خودش هم حاصل یک ازدواج است یا چون همه ازدواج می‌کنند یا به این خاطر که تا بوده همین بوده. بدیهیات یا جواب‌های دیروزی اقناعش نمی‌کنند.

 یا باید دلیل منطق‌پسندی برایش بیاوری یا الگویی که شبیه خودش باشد. الگوی موفقی برایش بیاوری که توانسته چرایی ازدواج را جوابی برایش جور کند و از طرفی روش‌هایی امروزی برای آشنایی یا شروع  و  ادامه یک زندگی مشترک نشانش دهد.

رسیدن به جواب‌های چنین سؤالی، راه‌هــای مـخــتلـفـی دارد کـــه پرهزینه‌ترین‌اش این است که نسلی هدر برود تا به تجربه راهش را پیدا کند و به جواب‌های سؤالش برسد. قطعا راه‌های دیگری هم هست. 

پدرها و پسرها
 احسان رضایی: غروب که می‌شد، دیگر چشم‌مان روی در قفل می‌شد؛ منتظر بودیم که هر لحظه در خانه باز شود و پدرمان با دو تا پاکت بزرگ پر از خرت و پرت و خرید خانه پیدایش شود. آن موقع هنوز پاکت‌های میوه مد بودند.

 از آن پاکت‌ها ما همیشه سهمی داشتیم؛ کوچک‌تر که بودیم تنقلات و هله‌هوله، بزرگ‌تر که شدیم کل پاکت؛ این بار همراه با نصیحت پدرانه که پسر یاد بگیرد؛ «مرد که می‌ره خونه، دست خالی نباید بره. نگاه زن و بچه به دست‌های مرده». بعد ما با خودمان قرار می‌گذاشتیم هر وقت «مرد» شدیم، حتما هر روز عصر با دو تا پاکت بزرگ برویم خانه و در را با پا باز کنیم. چه‌خبر‌داشتیم وقتی نوبت ما برسد پاکت‌های میوه دیگر پیدا نمی‌شوند؟!

از سنت‌های دیروزی که امروزه روز کلا تعطیل شده‌اند، یکی هم این بود که پسرها از پدرشان و نحوه پدری‌ کردن پدرشان الگوبرداری می‌کردند. زندگی پدرها و پسرها شبیه هم بود و پدرها هم تا بوق سگ سرکار نبودند. عصری که می‌شد، بساط حکمت آموزی و نصحیت‌ورزی برقرار بود. پدرها هر جور که بود حالی پسرشان می‌کردند که چیستی و چرایی زندگی شامل چه مقولاتی است و راه فائق آمدن بر هر کدام از مشکلات و مقولات آن در چه نکاتی. اما اوضاع بر همین منوال نماند؛ چرخ روزگار گشت و گشت.

پدرها و پسرها هر کدام «سبک زندگی» سواگانه‌ای پیدا کردند و مشکلات و مقولاتی پیدا شد که پدرها چیزی از آن نمی‌دانستند؛ اگر هم می‌دانستند، وقتی نداشتند که در آن مورد با بینوا پسر در میان بگذارند. پدرها تا دیروقت سرکار ماندند و پسرها با مشکلات‌شان تنها شدند.

پسرها ترسیدند که وقتی از پدر جدا بشوند، با این موجود عجیب و غریبی که قبلا اسمش زندگی بود، چه کار کنند و برای پنهان کردن ترسشان، رفتند سراغ پاک کردن صورت مسئله و به تاخیر انداختن مواجهه با زندگی. کسی هم یادش نماند که پاکت‌های خوش‌رنگ میوه،  از مد افتاد‌ه‌اند.

جوان تنهاست
نفیسه مرشدزاده: مقامات وقتی از موانع ازدواج جـــوانان حـرف مــی‌زنـنـد، حرف‌هایشان همیشه حول محور مسکن، وام، جهیزیه و ساده‌سازی مهریه دور می‌زند. بیشتر کسانی هم که  دعا می‌کنند خدایا وسایل ازدواج جوان‌ها را فراهم کن، همین وسایل معمولی مادی توی ذهنشان است؛ غافل از اینکه در همین گیرودار که اینها دارند سعی می‌کنند وسایل را آماده کنند و موانع را بردارند، جوان موردنظر در مورد اصل موضوع به شک افتاده و الان در دسترس نیست که بشود با گاز و یخچال تعاونی یا بن پلاستیک‌جات و فرش و گلیم، او را فرستاد خانه بخت. عجیب است که چشم‌مان چاه روبه‌رو را نمی‌بیند و سر چاله عزا گرفته‌ایم!

ساده‌انگاری، بلایی است که اگر به جان برنامه‌ریزان بیفتد، آینده را بر باد می‌دهد. جالب است که این ساده‌انگاری در مسائل جنسی جوانان، دو طیف کاملا از هم پرت دارد؛ هم آنهایی که خیال می‌کنند ماجرا فقط قابلمه و سقف و شیربهاست ساده‌انگارند، هم آنهایی که خیلی می‌خواهند ادای شیکی دربیاورند و می‌گویند همه مشکل، بلدنبودن روابط جنسی است و یادشان می‌رود که رابطه جنسی، تابع عوامل پیچیده‌تری است.

 تا اینها دارند دلسوزی خنده‌دار خودشان را می‌کنند، جوان موردنظر بیرون توی جامعه صبح تا شب دارد با مقوله‌ای به نام ارتباط دست و پنجه نرم می‌کند؛ مقوله پیچیده‌ای که دیگر هیچ شباهتی به نوع قدیمی آن ندارد و همه فاکتورهای دنیای مدرن روی آن اثر گذاشته. ارتباط دو آدم که حالا فردیت‌ها و شناخت‌های خاص خودشان را دارند، دیگر اصلا به‌سادگی آن گذشته‌ها نیست و این معادله‌ای است که جوان امروز دارد سعی می‌کند خودش به‌تنهایی حل کند؛ درست همان موقعی که دلسوزان دارند دعوا می‌کنند که مشکل جـــوان در آمـــوزش جنسی خلاصه می‌شود یا مسکن و مهریه! 

کد خبر 40535

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز