گاهی در مترو به چیز خاصی توجه میکنم، مثلاً به کفشهای مسافران، به رنگهایی که در واگنها هست و یا اینکه وقتی مسافران مینشینند، به کجا نگاه میکنند.
اينبار توجه ميکنم به ارتباط برقرارکردنها. خيليها در مترو حرف ميزنند و صدايشان به گوشم ميرسد، اما يکي از حرفهايي که بيصداست و مخاطبش ميتواند صدها يا هزاران مسافر باشد، پيامهاي روي ديوار ايستگاهها و يا بالاي در واگنهاست، يکيشان اتفاقاً مشابه همين را دربارهي نمايشگرها ميگويد که گاهي انيميشن و تبليغات فرهنگي نشان ميدهد:
نمايشگرهاي داخل قطارهاي مترو صدا ندارند تا مسافران در آرامش باشند. بياييد با آرام صحبتکردن مزاحمتي براي يکديگر ايجاد نکنيم.
اين پيام در واگن بانوان نصب شده. هرچند تا حالا نديدهام وقتي مسافري با صداي بلند با تلفن صحبت ميکند، کسي به او اعتراضي بکند. انگار سروصداکردن ديگر عادي شده است. با اين حال بودن آن نوشته، خالي از لطف نيست. از فعل جمع استفاده کرده و انگار خود مجموعهي مترو تأکيد ميکند خودش هم بايد آن را رعايت کند.
پيام بعدي دغدغهاي قديمي و مهم است، حتي زماني که مترو ساخته نشده بود:
احترام به سالمندان، احترام به تجربه و تعقل است.
هرچند اتفاق افتاده که سالمندان مدتها روي پا ايستادهاند و کسي برايشان بلند نشده است. شايد بقيه خسته بودهاند و يا بيتوجه. دوست دارم بدانم هربار کدام دليل باعث بلندشدن ما ميشود، اما تشخيصش به اين راحتي نيست.
آخر ما بچههاي يك مملكيتم، همه ايراني هستيم.
اين جمله را از كتاب «آسمان و ريسمان»، نوشتهي «محمدعلي جمالزاده» روي ديوار يك ايستگاه ميبينم. خود جمالزاده هم در عكس به روي ما لبخند ميزند. اينروزها تيم ملي در جامجهاني در حال بازي است. نميدانم چرا با ديدن اين تصوير ياد جامجهاني افتادم! شايد شادي يكپارچهي مردم از پيروزي تيم ملي در برابر مغرب (مراكش) اين را به ذهنم ميآورد.
جملههاي ديگري از كتابها و نويسندگان هم هست. مثل اين جمله از كتاب گنجشك و جبرئيل، اثر شادروان سيدحسن حسيني:
در هاي وهوي آتش، شيرازهي قنوتت، هرگز زهم نپاشد
من بهخاطر پاکيزهماندن هواي شهرم از مترو استفاده ميکنم.
البته بهنظر من اين جمله را بايد در خيابانها و اتوبانها هم بگذارند. ما که رعايت ميکنيم، خوب است ديگران هم آنرا ببينند؛ آنهايي که حتي هم نميخواهند ماشين شخصي را يک روز کنار بگذارند.
دو طرف درِ قطار بايستيم تا ابتدا مسافران پياده شوند، سپس سوار شويم.
اين را گل گفته! يادم است قبلترها مسافران اين نكته را زياد رعايت نميکردند و کشمکش عجيبي اتفاق ميافتاد، اما حالا هربار که سوار ميشوم، اکثراً صبر ميکنند تا مسافران داخل واگن بيرون بيايند.
از پيامها عکس ميگيرم، توجه بعضيها جلب ميشود و نگاهي به نوشتهها مياندازند، شايد براي بار دوم.
به کلاس زبان ميرسم. دوبار ايستگاه عوض کردهام، يک بار دروازهي شميران و ديگري چهارراه وليعصرعج. برخي جاها اذيت شدهام و بعضي جاها آسوده بودهام و هردو بستگي به رفتار من و ديگران دارد. اين چيزي است که روابط اجتماعي را پيچيده ميکند.
مترو در چندين محل گوناگون حرفهايش را زد، با لوگوي «معاونت حمل و نقل و ترافيک» و «معاونت فرهنگي و اجتماعي شرکت بهرهبرداري راهآهن شهري تهران و حومه». من هم گفتم نظرم را بهعنوان شهروند جوان بگويم تا دوستيمان تقويت شود و اين ارتباط يک طرفه نماند!
نظر شما