یکشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۷ - ۱۵:۵۶
۰ نفر

آشنایی زن و مرد بیمار در یک بیمارستان روانی پایان خوشی نداشت. مردجوان یک‌سال پس از ازدواج وقتی پی برد که همسرش پیش از او ۴ بار ازدواج کرده، با وی دچار اختلاف شد و در نهایت همسرش را به قتل رساند.

متهم

به گزارش همشهری، ظهرچهارشنبه 20تیر‌ماه افرادی که در پارکی حوالی اسلامشهر حضور داشتند متوجه دعوای زن و شوهری جوان شدند. زن جوان چاقو در دست داشت و مدام شوهرش را تهدید می‌کرد که اگر طلاقش ندهد خودش را می‌کشد. در همین لحظه مرد جوان چاقو را از دست همسرش گرفت و چند ضربه به وی زد.

با گزارش ماجرا به پلیس و اورژانس، زن 32ساله به بیمارستان منتقل شد اما پیش از رسیدن به آنجا جان باخت. این در حالی بود که عامل جنایت متواری شده بود. 48ساعت بعد اما قاتل 27ساله به اداره آگاهی تهران رفت و خودش را تسلیم کرد. متهم پس از انتقال به دادسرای جنایی تهران مقابل قاضی محسن مدیرروستا، بازپرس جنایی پایتخت قرار گرفت و جزئیات جنایت را بازگو کرد. در نهایت با توجه به اینکه جنایت در اسلامشهر رخ داده بود، پرونده به دادسرای جنایی این شهر فرستاده شد.

  • آشنایی دربیمارستان روانی

مرد 27ساله می‌گوید هنوز عاشق همسرش است و نمی‌خواسته جانش را بگیرد. او مدعی است که از زمان حادثه مدام کابوس می‌بیند و آرزو می‌کند کاش زمان به عقب برمی‌گشت تا او بزرگ‌ترین اشتباه زندگی‌اش را مرتکب نمی‌شد. مرد جوان در گفت‌وگو با همشهری از جزئیات آشنایی با همسرش می‌گوید تا روزی که دست به قتل او زد:

  • چرا در بیمارستان روانی بستری بودی؟

مشکل روحی و روانی داشتم. 4سال قبل با زنی ازدواج کردم و حاصل ازدواج ما دختر خردسالی بود که بیشتر مادرم برایش مادری کرد. من با همسرم اختلاف داشتم و با توجه به اینکه علائم بیماری پیش از ازدواج هم در من وجود داشت، در نهایت کارم به بیمارستان کشید. 2سال قبل در یک بیمارستان روانی در تهران بستری شدم. در آنجا با میترا(مقتول) آشنا شدم. میترا هم مانند من بیماری روحی و روانی داشت و مدتی بود که در آنجا بستری بود. معمولا میترا را در هواخوری می‌دیدم و وقتی به‌خودم آمدم دیدم عاشقش شده‌ام. میترا 5سال از من بزرگ‌تر بود و می‌گفت پیش از این 2بار ازدواج کرده و به دلیل اختلافاتی که با همسرانش داشته از آنها جدا شده است.

  • همسر اولت از این ماجرا خبر داشت؟

نه. پس از مرخص شدن از بیمارستان مدام یاد میترا بودم. واقعا دلباخته او شده بودم به حدی که همسرم را طلاق دادم و حاضر شدم بخشی از مهریه‌اش را بپردازم. البته خودم که کار درست و حسابی نداشتم و از مادرم پول گرفتم. دخترم هم پیش من و مادرم بود، چون مادرش حاضر نشد مسئولیت بچه را به‌عهده بگیرد. پس از جدایی از همسر اولم با میترا ازدواج کردم و خودم را خوشبخت‌ترین مرد دنیا می‌دیدم تا اینکه مدتی بعد متوجه دروغ‌های میترا شدم.

  • چه دروغ‌هایی؟

میترا به من گفته بود پیش از این 2بار ازدواج کرده است اما من از دوستانش شنیدم که دروغ گفته و من پنجمین شوهر او هستم. وقتی به‌خودش گفتم پذیرفت که دروغ گفته است. می‌گفت توانسته نام آنها را از شناسنامه‌اش پاک کند و فقط نام 2‌نفر از شوهرانش در شناسنامه‌اش بود. همین باعث شروع اختلافات و درگیری ما شد.

  • چرا طلاقش ندادی؟

اتفاقا روز حادثه رفته بودیم تا جدا شویم. یک هفته قبل وقتی با میترا درگیر شدم، او چاقویی برداشت و شروع کرد به‌خودزنی. همه‌جای دستانش را زخمی کرد و از خانه رفت. بعد از یک هفته به من پیام داد و گفت بهتر است جداشویم و طلاق بگیریم. بعد پیام داد و مقابل دادگاه خانواده اسلامشهر با من قرار گذاشت.

صبح چهارشنبه با مادر و دخترم به مقابل دادگاه رفتم و از دور دیدم که او با مردی بود که وقتی به مقابل دادگاه رسید گفت مرد غریبه راننده آژانس بوده است. آن روز به دادگاه رفتیم و قاضی گفت باید به دفترخانه بروید و پس از ثبت درخواستتان به دادگاه بیایید تا به‌صورت توافقی از هم جدا شوید. می‌خواستیم طلاق بگیریم اما نمی‌دانم چه شد که این اتفاق افتاد.

  • روز حادثه چه اتفاقی افتاد؟

در راه دفترخانه بودیم که از او خواستم پیش از طلاق به پارک برویم و با هم حرف بزنیم. به او گفتم بی‌خیال جدایی شود اما میترا عصبانی شد و چاقویی از کیفش بیرون آورد و روی گردنش گذاشت. فریاد زد که اگر طلاقش ندهم خودش را می‌کشد. همان لحظه پیرزنی از کنارمان رد شد و شروع کرد به نصیحت کردن ما. میترا حواسش پرت شد که همان لحظه چاقو را از دستش گرفتم و ضرباتی به او زدم. بعد فردی فریاد زد که فرار کن. من هم سوار ماشین 207خود شدم و فرار کردم.

  • چه شد که خودت را معرفی کردی؟

2شب داخل ماشین خوابیدم و بعد به خانه مادرم رفتم. مادرم از من خواست تا به جای فرار خودم را معرفی کنم. من هم برای اینکه عذاب وجدانم کم شود حرف مادرم را گوش کردم.

  • خانواده‌ات مخالف این ازدواج نبودند؟

مادر بیچاره‌ام خیلی به من گفت که من و میترا به درد هم نمی‌خوریم. حتی پزشکان بیمارستان روانی وقتی متوجه شدند که ما قرار است با هم ازدواج کنیم به هردویمان اخطاردادند و گفتند خطرناک‌ترین تصمیم را گرفته‌اید چون هردویتان بیمار روانی هستید و نمی‌توانید در کنار هم زندگی کنید اما ما انگار نمی‌شنیدیم و به اخطارهای اطرافیان اهمیتی ندادیم. اگر حرف پزشکان و مادرم را گوش می‌کردم قطعا دستانم به خون، آلوده نمی‌شد.

کد خبر 410795

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha