و جوري واکنش نشان ميدهند که گويي هيچبويي از ادب، عقل يا اخلاق نبردهايد.
حق داريد عصباني شويد، حق داريد شانه بالا بيندازيد و با خودتان بگوييد اين ديگر چهجور واکنشي است! بهخصوص وقتي که همين رفتار يا گفتار را با دوستان و رفقايتان داشتهايد و آنها اصلاً اينطوري با شما برخورد نكردهاند.
يا حتي آن را در فضاي مجازي بارگذاري کردهايد، کلي لايک و کامنت هم گرفتهايد! البته همين فضاي مجازي هم اسمي است که بزرگترها براي اينترنت انتخاب کردهاند و يکي نيست بگويد کجاي اين دنيا مجازي است؟!
نميخواهم بگويم از دست آنها عصباني نباشيد، حتي نميخواهم بگويم همهي حق با آنهاست! اما قبل از اينکه آنها را کاملاً محکوم کنيد، لطفاً کمي هم به تفاوتهايتان فکر کنيد. يعني فکر کنيد که اگر ما نوجوانها هم، تجربههايي مثل تجربههاي آنها داشتيم، آيا رفتارمان با نوجوانهاي امروزي شبيه رفتار آنها نبود؟ ميپرسيد چه تجربههايي؟ گوش کنيد تا بگويم!
- دنياي لاکچري با طعم موز و نوشابهي قوطي
اگر شما هم مثل آنها، لاکچريترين خوراکيهايتان موز و نوشابهي قوطي بود، آيا ميتوانستيد بهآساني متوجه فرق بين چيزهاي لاکچري و غيرلاکچري در سال 1397 بشويد؟ در آنروزها، مثلاً روزهاي دههي شصت و نيمهي اول دههي هفتاد، اگر ميخواستي، هايکلاسبودنت را به رخ بکشي، ميتوانستي يک قوطي پپسي (بله! همين قوطيهاي نوشابهي پپسي که در مغازهها ميتواني بخري!) را در دست بگيري، آنوقت عالم و آدم دست به دهان ميماند که يعني آن را از کجا گير آوردهاي؟ کدام عضو خانوادهات سفر زيارتي يا سياحتي به خارج از کشور داشته که توانسته چنين گوهر کميابي را برايت بياورد!
خب از کسي که چنين نوجوانياي داشته چه انتظاري داري؟ واقعاً انتظار داري از واکنشهاي تو سر دربيارود؟
- بازماندگان دوران بدون اينترنت
حتماً شده که به دنياي بدون اينترنت، دنياي قبل از اختراع اينترنت فکر کني، اما اگر تو به اين موضوع فکر ميکني، آنها از آن دنيا خاطره دارند. اينترنت كمكم از سالهاي انتهايي دههي 70 در ايران رواج پيدا کرد، يعني تقريباً از 20 سال پيش. بنابراين نسلهاي قبل (مثلاً متولدين قبل از سال 65)، بهخوبي دوران پارينهسنگيِ بدون اينترنت را به ياد دارند!
در آن دوران راديوهاي بيگانه، نقش کانالهاي غيرمجاز را بازي ميکردند، روزنامهها همان کار کانالهاي مجاز را ميکردند و بهجاي وبسايتهاي پخش يا دانلود ويديو، يک تلويزيون وجود داشت فقط با دو کانال، که اين دو شبکه هم نه 24ساعته، که حدود هشت ساعت در روز برنامه داشتند!
حالا فکر کن کسي که در اين دنيا بزرگ شده، بخواهد از پِلِيليست (معادل فارسياش را بلد نيست!) تو در اسپاتيفاي، يا يکي ديگر از اپهاي پخش موسيقي سر دربياورد، خب طفلکي حق دارد نفهمد چهقدر برايت مهم است که آهنگهاي محبوبت را در پليليستها جداگانه ذخيره کرده باشي!
- نوجوان: کودک با نان اضافه!
شايد باورتان نشود، اما نسلهاي قبل از ما، حتي خودشان هم خيلي با مفهوم نوجواني آشنا نبودند، چه برسد به بزرگترهايشان.
بزرگترها در آن سالها معمولاً نوجوانها را، موجوداتي ميدانستند که ميتوان با آنها مثل بچهها رفتار کرد، ولي از آنها انتظار داشت مثل بزرگسالان، در کارهاي خانه، مشارکت داشته باشند و مسئوليت بپذيرند. بههمين دليل هم در آن سالها، نوجوان عبارت بود از همان کودک به علاوهي وظايفي که شبيه نان اضافه به آن افزوده شده بود.
بهخاطر همين در آن سالها معمولاً نوجوانها اجازهي مشارکت در تصميمگيريهاي مهم خانه و خانواده را نداشتند، اما وظايف مختلفي مثل خريدهاي خانه، حمل و نقل وسايل سنگين، پذيرايي در ميهمانيهاي خانوادگي و چيزهايي از اين دست بر عهدهي آنها بود.
نوجوانهاي بينوا هم اگر جرئت ميکردند، در تصميمهاي بزرگترها چون و چرا كنند، بلافاصله با چشمهاي گرد شدهي بزرگسالان روبهرو ميشدند که: «بچه رو چه به اين حرفا!» که يکجورهايي معني واقعياش اين بود که «حرف اضافه موقوف»!
اگر باورتان نميشود، سريالهاي تلويزيوني آن سالها را ببينيد تا منظورم را دقيق متوجه شويد! شبکهي آيفيلم چندتايي از آنها را پخش ميکند.
- داراييهاي تصورناپذير
آخرين نکته، که شايد دلتان را ديگر کامل بسوزاند و نگاهتان را به نسلهاي قبلي کلاً زير و رو کند، داشتههاي آنهاست! فکر ميکنيد يک نوجوان در سالهاي دههي 60 به کداميک از داراييهايش مينازيد؟ گوشي موبايلش؟ مدل ساعتش؟ سفرهاي تابستانياش؟ خُب، اشتباه ميکنيد! او به تعداد کارتهايي که داشت مينازيد!
محض اطلاعتان آن زمانها آدامسهايي از کشورهاي همسايه به ايران وارد ميشد که دور آن کارتهايي داشت که رويش عکس و مشخصات بازيکنان مختلف نوشته شده بود. نوجوانها معمولاً بعد از بازيكردن گلکوچک در خيابان، دور هم جمع ميشدند و کارتهايشان را با هم معامله ميکردند، بعضي کارتها هم بود که ارزش خاصي داشت.
مثلاً چون عکس رودي فولر (مهاجم تيم ملي آلمان در 30سال پيش)، يا عکس مارادونا (اسطورهي فوتبال آرژانتين) در آدامسها کمتر پيدا ميشدند، کسي که شانسش گفته بود و يکي از آنها را پيدا کرده بود، ميتوانست بهراحتي آن را با 10 عكس ديگر معامله کند.
آنسالها شايعهاي هم بين نوجوانها پخش شده بود که کسي که همهي اين عکسها را جمع کند و براي شرکت سازندهي آدامس بفرستد يک توپ چهلتکهي اصل آديداس بهعنوان هديه دريافت خواهد کرد. و البته کسي نفهميد اين حرف راست بود يا شايعهاي دروغين. (ببينيد آن زمان توپ چهلتکهي اصل، چه ارزش تصورناپذيري داشته است!)
- سخن آخر...
شايد با همين نکتهها، کمي حق را به اين طفلکيها بدهيد، آنها واقعاً درست متوجه خيلي از حرکات، اولويتها، حتي تفکرات و منطق شما نميشوند. از استدلالهايتان سردر نميآورند و منظورتان را درست نميگيرند، چون در شرايط ديگري، جور ديگري بزرگ شدهاند و هرچهقدر هم تلاش کنند، بازهم با شما، که دنياي بدون اينترنت را نديدهايد و جمعکردن کارتهاي بازي از جعبهي آدامس را خندهدار ميبينيد، خيلي تفاوت دارند.
شايد همانقدر که وظيفهي آنهاست که شما را درک کنند و به دنياي شما احترام بگذارند، شما هم بايد تلاش کنيد، آنها و محدوديتهايشان را درک کنيد، آخر هرچه باشد، شما نوجوانان واقعي هستيد، نه کودکاني با نان اضافه!
عكس: آرشيو عكس روزنامهي همشهري
نظر شما