حسین شیخ‌الاسلامی: بعید است شما به‌عنوان نوجوان این را تجربه نکرده باشید: حرفی می‏‌زنید، کاری می‏‌کنید و بزرگ‌ترها به‏‌جای تشویق یا واکنش مناسب رفتارتان، جوری با شما رفتار می‌‏کنند که انگار از سیاره‏‌ی دیگری آمده‌‏اید

دوچرخه شماره ۹۳۳

 و جوري واکنش نشان مي‏‌دهند که گويي هيچ‌بويي از ادب، عقل يا اخلاق نبرده‌‏ايد.

حق داريد عصباني شويد، حق‏ داريد شانه بالا بيندازيد و با خودتان بگوييد اين ديگر چه‌جور واکنشي است! به‌خصوص وقتي که همين رفتار يا گفتار را با دوستان و رفقايتان داشته‌‏ايد و آن‌ها اصلاً اين‌طوري با شما برخورد نكرده‌اند.

يا حتي آن را در فضاي مجازي بارگذاري کرده‌‏ايد، کلي لايک و کامنت هم گرفته‌‏ايد! البته همين فضاي مجازي هم اسمي است که بزرگ‌ترها براي اينترنت انتخاب کرده‌‏اند و يکي نيست بگويد کجاي اين دنيا مجازي است؟!

نمي‏‎خواهم بگويم از دست آن‌ها عصباني نباشيد، حتي نمي‏‌خواهم بگويم همه‏‌ي حق با آن‌هاست! اما قبل از اين‌که آن‌ها را کاملاً محکوم کنيد، لطفاً کمي هم به تفاوت‌هايتان فکر کنيد. يعني فکر کنيد که اگر ما نوجوان‌ها هم، تجربه‏‌هايي مثل تجربه‏‌هاي آن‌ها داشتيم، آيا رفتارمان با نوجوان‌هاي امروزي شبيه رفتار آن‌ها نبود؟ مي‏‌پرسيد چه تجربه‏‌هايي؟ گوش کنيد تا بگويم!

 

 

  • دنياي لاکچري با طعم موز و نوشابه‏‌ي قوطي

اگر شما هم مثل آن‌ها، لاکچري‏‌ترين خوراکي‏‌هايتان موز و نوشابه‏‌ي قوطي بود، آيا مي‏‌توانستيد به‌آساني متوجه فرق بين چيزهاي لاکچري و غيرلاکچري در سال 1397 بشويد؟ در آن‌روزها، مثلاً روزهاي دهه‌‏ي شصت و نيمه‏‌ي اول دهه‏‌ي هفتاد، اگر مي‏‌خواستي‌، هاي‌کلاس‌بودنت را به رخ بکشي، مي‏‌توانستي يک قوطي پپسي (بله! همين قوطي‏‌هاي نوشابه‏‌ي پپسي که در مغازه‏‌ها مي‏‌تواني بخري!) را در دست بگيري، آن‌وقت عالم و آدم دست به دهان مي‏‌ماند که يعني آن را از کجا گير آورده‏‌اي؟ کدام عضو خانواده‏‌ات سفر زيارتي يا سياحتي به خارج از کشور داشته که توانسته چنين گوهر کم‌يابي را برايت بياورد!

خب از کسي که چنين نوجواني‏‌اي داشته چه انتظاري داري؟ واقعاً انتظار داري از واکنش‌هاي تو سر دربيارود؟

 

 

  • بازماندگان دوران بدون‌ اينترنت

حتماً شده که به دنياي بدون اينترنت، دنياي قبل از اختراع اينترنت فکر کني، اما اگر تو به اين موضوع فکر مي‏‌کني، آن‌ها از آن دنيا خاطره دارند. اينترنت كم‌كم از سال‌هاي انتهايي دهه‏‌ي 70 در ايران رواج پيدا کرد، يعني تقريباً از 20 سال پيش. بنابراين نسل‌هاي قبل (مثلاً متولدين قبل از سال‌ 65)، به‌خوبي دوران پارينه‏‌سنگيِ بدون اينترنت را به ياد دارند!

در آن دوران راديوهاي بيگانه، نقش کانال‌هاي غيرمجاز را بازي مي‏‌کردند، روزنامه‏‌ها همان کار کانال‌هاي مجاز را مي‏‌کردند و به‌جاي وب‌سايت‌هاي پخش يا دانلود ويديو، يک تلويزيون وجود داشت فقط با دو کانال، که اين دو شبکه هم نه 24ساعته، که حدود هشت ساعت در روز برنامه داشتند!

حالا فکر کن کسي که در اين دنيا بزرگ شده، بخواهد از پِلِي‏ليست (معادل فارسي‌اش را بلد نيست!) تو در اسپاتيفاي، يا يکي ديگر از اپ‌هاي پخش موسيقي سر دربياورد، خب طفلکي حق دارد نفهمد چه‌قدر برايت مهم است که آهنگ‌هاي محبوبت را در پلي‏ليست‌ها جداگانه ذخيره کرده باشي!

 

 

  • نوجوان: کودک با نان اضافه!

شايد باورتان نشود، اما نسل‌هاي قبل از ما، حتي خودشان هم خيلي با مفهوم نوجواني آشنا نبودند، چه برسد به بزرگ‌ترهايشان.

بزرگ‌ترها در آن سال‌ها معمولاً نوجوان‌ها را، موجوداتي مي‌دانستند که مي‌‏توان با آن‌ها مثل بچه‏‌ها رفتار کرد، ولي از آن‌ها انتظار داشت مثل بزرگ‌سالان، در کارهاي خانه، مشارکت داشته باشند و مسئوليت بپذيرند. به‌همين دليل هم در آن سال‌ها، نوجوان عبارت بود از همان کودک به علاوه‌ي وظايفي که شبيه نان اضافه به آن افزوده شده بود.

به‌خاطر همين در آن سال‌ها معمولاً نوجوان‌ها اجازه‏‌ي مشارکت در تصميم‏‌گيري‏‌هاي مهم خانه و خانواده را نداشتند، اما وظايف مختلفي مثل خريدهاي خانه، حمل و نقل وسايل سنگين، پذيرايي در ميهماني‌هاي خانوادگي و چيزهايي از اين دست بر عهده‌‏ي آن‌ها بود.

نوجوان‌هاي بينوا هم اگر جرئت مي‏‌کردند، در تصميم‌هاي بزرگ‌ترها چون و چرا كنند، بلافاصله با چشم‌هاي گرد شده‏‌ي بزرگ‌سالان روبه‌رو مي‌‏شدند که: «بچه رو چه به اين حرفا!» که يک‌جورهايي معني واقعي‌اش اين بود که «حرف اضافه موقوف»!

اگر باورتان نمي‏‌شود، ‌سريال‌هاي تلويزيوني آن سال‌ها را ببينيد تا منظورم را دقيق متوجه شويد! شبکه‏‌ي آي‌فيلم چندتايي از آن‌ها را پخش مي‏‌کند.

 

 

  • دارايي‌هاي تصورناپذير

آخرين نکته، که شايد دلتان را ديگر کامل بسوزاند و نگاهتان را به نسل‌هاي قبلي کلاً زير و رو کند، داشته‏‌هاي آن‌هاست! فکر مي‏‌کنيد يک نوجوان در سال‌هاي دهه‏‌ي 60 به کدام‌يک از دارايي‏‌هايش مي‌‏نازيد؟ گوشي موبايلش؟ مدل ساعتش؟ سفرهاي تابستاني‌اش؟ خُب، اشتباه مي‏‌کنيد! او به تعداد کارت‌هايي که داشت مي‏‌نازيد!

محض اطلاعتان آن زمان‌ها آدامس‌هايي از کشورهاي هم‌سايه به ايران وارد مي‏‌شد که دور آن کارت‌هايي داشت که رويش عکس و مشخصات بازيکنان مختلف نوشته شده بود. نوجوان‌ها معمولاً بعد از بازي‌كردن گل‌کوچک در خيابان، دور هم جمع مي‏‌شدند و کارت‌هايشان را با هم معامله مي‏‌کردند، بعضي کارت‌ها هم بود که ارزش خاصي داشت.

مثلاً چون عکس رودي فولر (مهاجم تيم ملي آلمان در 30سال پيش)، يا عکس مارادونا (اسطوره‌‏ي فوتبال آرژانتين) در آدامس‌ها کم‌تر پيدا مي‏‌شدند، کسي که شانسش گفته بود و يکي از ‌‌آن‌ها را پيدا کرده بود، مي‌‏توانست به‌راحتي آن را با 10 عكس ديگر معامله کند.

آن‌سال‌ها شايعه‌اي هم بين نوجوان‌ها پخش شده بود که کسي که همه‏‌ي اين عکس‌ها را جمع کند و براي شرکت سازنده‏‌ي آدامس بفرستد يک توپ چهل‏‌تکه‏‌ي اصل آديداس به‌عنوان هديه دريافت خواهد کرد. و البته کسي نفهميد اين حرف راست بود يا شايعه‌اي دروغين. (ببينيد آن زمان توپ چهل‌تکه‏‌ي اصل، چه ارزش تصورناپذيري داشته است!)

 

 

  • سخن آخر...

شايد با همين نکته‏‌ها، کمي حق را به اين طفلکي‌‏ها بدهيد، آن‌ها واقعاً درست متوجه خيلي از حرکات، اولويت‏‌ها، حتي تفکرات و منطق شما نمي‌‏شوند. از استدلال‌هايتان سردر نمي‌‏آورند و منظورتان را درست نمي‏‌گيرند، چون در شرايط ديگري، جور ديگري بزرگ شده‏‌اند و هرچه‌قدر هم تلاش کنند، بازهم با شما، که دنياي بدون اينترنت را نديده‌‏ايد و جمع‌کردن کارت‌هاي بازي از جعبه‏‌ي آدامس را خنده‌‏دار مي‌‏بينيد، خيلي تفاوت دارند.

شايد همان‌قدر که وظيفه‏‌ي آن‌هاست که شما را درک کنند و به دنياي شما احترام بگذارند، شما هم بايد تلاش کنيد، آن‌ها و محدوديت‏‌هايشان را درک کنيد، آخر هرچه باشد، شما نوجوانان واقعي هستيد، نه کودکاني با نان اضافه!

 

دوچرخه شماره ۹۳۳

عكس: آرشيو عكس روزنامه‌ي همشهري

کد خبر 411099

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha