به گزارش همشهري آنلاين به نقل از گاردين، ساعت هفت صبح بود كه آديل تكانهاي شديد را احساس كرد. بادهاي شديد موجهاي سهمگين را به حركت درآورده بودند و قايق چوبي او كه روي سطح آب شناور بود، بيتابانه اين سو و آن سو ميرفت. احساس ميكرد طناب نگهدارنده از لنگر جدا شده است اما مطمئن نبود و فقط متوجه وخامت اوضاع شد كه شناور راه افتاد. اين آغاز نزديك به 50 روز سرگرداني نوجوان اندونزيايي روي آبهاي دريا بود.
آلدي نوول آديلانگ 18 ساله واكيتاكي را برداشت و يك پيام راديويي به دوستانش مخابره كرد: «به رئيس زنگ بزنيد. طناب من رها شده است.» آلدي در يك شركت محلي استخدام شده تا روي شناورهاي ماهيگيري كار كند. محليها به اين شناورها رامپونگ ميگويند. او و دوستانش هر كدام روي چند ماه در سال يك رامپونگ در 150 كيلومتري ساحل اندونزي زندگي ميكنند و كارشان اين است كه شبها با نور چراغ ماهيها را به سمت تورها بكشانند.
از آنجا كه امواج تلفني در ميانههاي دريا در دسترس نيست، نوجوانهاي اندونزيايي هر كدام يك واكيتاكي دارند و روزهاشان را با آن سرگرم ميشوند. با همديگر داستان و لطيفه تعرفي ميكنند و اگر كاري داشته باشند، به هم خبر ميدهند. در دو سالي كه آلدي اهل جزيره سولاوسي اين كار را آغاز كرده، طناب شناورش دو بار از لنگر جدا شده بود و وقتي روز 14 ژوييه اين اتفاق افتاد، مدتي طول كشيد تا او احساس نگراني كند يا حتي بترسد.
با جدا شدن طناب و راه افتادن شناور، پسرك نميدانست كه قرار است سرگردانياش روي آب 49 روز ادامه داشته باشد. خوردن ماهي خام، جمع كردن و نوشيدن آب باران و سرانجام چشيدن آب شور دريا كارهايي بود كه آلدي براي زنده ماندن انجام داد. آنچه براي او در اين تابستان اتفاق افتاد، براي برخي يادآور ماجراهاي فيلم سينمايي «زندگي پي» است؛ با اين تفاوت كه آنجا پي با چند جانور از جمله يك ببر بنگال همسفر بود و اينجا آلدي تنها روي دريا شناور شده بود.
«روز اول عين خيالم نبود. نه نگران بودم نه وحشتزده. ميدانستم كه آنها قايقي براي نجات دادن من ميفرستند. تنها ترسم اين بود كه شناور با بادها و موجهاي شديد سرنگون شود. يك هفته كه گذشت و خبري از كمك نشد، ترس و وحشت من هم شروع شد.» اين حرفهايي است كه آلدي به خبرنگار گاردين ميگويد؛ پسركي كه تا يك هفته پيش هيچكس جز دوستان و اعضاي خانوادهاش او را نميشناختند و حالا شهرتي جهاني دارد.
وقتي طناب از لنگر جدا شد، آلدي به اندازه يك ماه آذوقه و سوخت در شناور داشت؛ برنج، ادويه، روغن نارگيل، سوخت براي ژنراتور شناور و يك بشكه آب آشاميدني تازه. در هفته اول او خودش را با ماهيگيري (بيشتر ماهي تن)، گشتن دوردستها براي يافتن ردي از كشتي و قايق و خواندن سرودهاي مذهبي سرگرم ميكرد. تا وقتي گاز داشت، ماهيها را ميجوشاند يا سرخ ميكرد، بعد نوبت سوزاندن چوبهاي شناور رسيد و روزهاي آخر ماهي خام ميخورد.
روزهاي سرگرداني در اقيانوس آب را با علامت زدن در دفترچه يادداشت شب ميكرد تا حساب روز و شب از دستش نرود. هر چند ديگر نوميد شده بود: «روزهايي بود كه اشك ميريختم و به خودكشي فكر ميكردم. تنها دلخوشيام در لحظههاي نااميدي پناه بردن به كتاب مقدس بود.» بدون قطبنما يا جيپياس، آلدي نميدانست كجاست و قرار است چند روز ديگر روي آب باشد. ضمن اينكه برخي فكرها بيش از هر چيز ديگر آزارش ميداد.
«سختترين لحظهها براي من وقتي بود كه فكر ميكردم ديگر پدر و مادرم را نميبينم. ديگر پا به جزيرهمان نميگذارم و هرگز زنده به خانه برنميگردم.» آلدي 16 ساله بود كه با دستمزد ماهانه دو ميليون روپيه (106 پوند) كارش را روي رامپونگ شروع كرد؛ يك پول خوب براي پسري كه حتي شنا نميدانست اما حالا به اين نتيجه رسيده شايد چند برابر اين پول هم ارزش سرگردان شدن روي آبهاي اقيانوس نداشته باشد.
يك هفته از رها شدن شناور آلدي ميگذشت كه او با واكيتاكي با كاپيتان يك كشتي اندونزيايي حرف زد و كمك خواست. كاپيتان وعده داد پس از پايان كار روزانه برميگردد و آلدي را با خودش ميبرد؛ قولي كه هرگز عملي نشد و كشتي برنگشت. پسرك از يادآوري آن روزها دلگير نيست و حالا براي نخستين بار به جاكارتا، پايتخت اندونزي آمده تا در يك برنامه تلويزيوني از خاطرههاي 49 روز حضور در دريا بگويد.
يكي از ترسناكترين لحظههاي اين سفر پرمخاطره -وحشتناكتر از كوسههايي كه شناور را محاصره كرده بودند- وقتي بود كه آب آشاميدني آلدي تمام شد. او لباس خود را روي سطح آب دريا گذاشت تا اندكي از شوري آن گرفته شود و كمي آب خورد. اين وضعيت چهار روز ادامه داشت تا اينكه باران باريد و آبي كه به دست آمده بود، تا روز 49 برايش بس بود. سرانجام يك كشتي با پرچم پاناما از راه رسيد و آلدي را نجات داد.
از آنجا كه كشتي پانامايي عازم ژاپن بود، با مقامهاي سفارت اندونزي هماهنگي شد تا آلدي را در شهر توكوياما تحويل بگيرند. پسرك در قطار توكوياما به توكيو با خانوادهاش تماس تصويري گرفت و آنقدر سر و صدا كرد كه مقامهاي رسمي مجبور شدند تماس را قطع كنند: «آنها ميگفتند من نميتوانم داخل يك قطار در ژاپن اينقدر شلوغ كنم!»
آلدي با وجود پشت سر گذاشتن يك تجربه وحشتناك، برنامهاي براي خروج از جزيره سولاوسي ندارد. او شكرگزار لطف خداست كه يك سال ديگر زندگي كرده و روز يكشنبه نوزدهمين سالگرد تولد خود را كنار خانوادهاش جشن ميگيرد.
نظر شما