حدود نیم قرن با او زندگی كردم در كوه و دشت، در سفر و حضر، در وطن و سرزمینهای بیگانه، و یك جمله سیاسی از او نشنیدم. او روزنامه نمیخواند و در منزلش رادیو و تلویزیون نداشت.
یك بار كه بعضی دوستان به ضرورتی میخواستند، در ساعاتی كه مهمان او بودند، برنامهای را در تلویزیون ببینند، مجبور شدند تلویزیون سرایْدارِ منزل او را بیاورند و برنامه موردنظر خویش را تماشا كنند. به راستی او، اهل سیاست نبود و اهل هیچ حزب و دستهای نبود ولی یك سیاست بزرگ را همواره پیش چشم داشت و با آن زندگی میكرد و آن سیاست، مصلحتْاندیشی دربارة سرنوشت جهانِ ایرانی بود.
در مراكز علمی جهان و در حوزههای ایرانشناسی دانشگاههای كره زمین، هیچكس از معاصران ما، اعتبار و حرمت ایرج افشار را ندارد. البته، در کنارِ او، یارشاطر را هم به یاد میآورم.
در غربالی كه ذهنِ من از مردانِ بزرگ قرن بیستم ایران، در عرصه فرهنگ كرده است ایرج افشار یكی از دانههای دُرشتی است كه در كنار علّامة قزوینی، سیّدحسنِ تقیزاده، محمدعلی فروغی، علیاصغرِ حکمت، ابراهیم پورداود، علّامه شیخ آقابزرگ تهرانی، بدیعالزمان فروزانفر، سیداحمد كسروی، اقبال آشتیانی، پرویز ناتلخانلری، غلامحسین مصاحب، علیاكبر دهخدا، صادق هدایت، ملكالشعراء بهار و نیما یوشیج قرار میگیرد،بیآنكه وَجهِ مشابهتِ خاصّی با هیچ کدام ایشان داشته باشد و یا تكرار یكی از آنها بشمار آید.
او ایرج افشار است و بس، رها از هر عنوان و لقبی.
پژوهشگرانِ عرصه ایرانشناسیِ جهان، در حوزههای تاریخ، مردمشناسی، ادبیّات فارسی، باستانشناسی، كتابشناسی و كتابداری و اطّلاعرسانی، همواره، در آثار خویش وامدار ایرج افشار بودهاند و خواهند بود. بزرگا مردا كه او بود و دریغا و بسیار بار دریغا كه به پنجاه «چهره ممتاز هم نمیتوان جای خالیِ آن یگانه را پُر كرد.
تهران، 25 فروردین 1390
نظر شما