سه‌شنبه ۸ آبان ۱۳۹۷ - ۱۹:۲۱
۰ نفر

خانه فیروزه‌ای > بهار کاشی: در خیال من کاغذ سفید روی میز، کبوتری سپید است. باد بی‌قرار که از پرسه‌زنی‌های دلتنگ عصرگاهی به خانه‌ی ما رسیده است، داخل اتاق می‌چرخد.

 بي‌قراري‌اش را مثل خاطره‌اي دور در اتاق مي‌پراكند. بي‌قراري‌اش به دل كاغذ مي‌افتد. تكان مي‌خورد. كمي بيش‌تر، بيش‌تر... بال‌هايش را تكان مي‌دهد و به پرواز درمي‌آيد.

آفتاب در شيشه‌هاي پنجره شره كرده است. پنجره نارنجي شده است. باد قرار نمي‌گيرد. دست كاغذ را مي‌گيرد تا با هم پرواز ‌كنند... اما گويي بي‌قراري باد، فقط در دل يك كاغذ ‌نيفتاده است. انگار همه‌ي كاغذهاي سپيد بي‌قراري مي‌كنند.

نور گرم و نارنجي خورشيد، تن و جانِ همه‌ي كاغذهاي سپيد را گرم كرده است. همه بي‌قرارند و باد با همه‌ي كاغذها دوست ‌شده است. باد دست همه‌شان را مي‌گيرد... حالا كاغذها، آشكارا به پرنده‌هاي سپيدي تبديل شده‌اند كه دل‌هايشان براي پرواز بي‌تابي مي‌كند.

وقتي آن‌ها را نگاه مي‌كنم، حس مي‌كنم شبيه كبوترهاي صحن و گنبدِ آستان تو شده‌اند. انگار ديگر مهم نيست چه حرفي و حرف دل چه كسي را روي خود دارند و مي‌خواهند پيام چه دلتنگي‌هايي را برايت بياورند؛ انگار خودشان دل‌تنگ‌تر از بقيه مي‌خواهند زودتر جان بگيرند و سر بر آستانت بسايند.

آن پرنده‌هاي كاغذي پيك‌هايي هستند كه حرف دلِ مرا، حرف دلِ دوستداران تو را با خود دارند. نمي‌دانم اين بار، باد از كدام سمت آمده بود؟ اما فكر مي‌كنم آمده بود پرنده‌‌هاي كاغذي مرا، نامه‌ها‌ي ما را با خودش بردارد و برايت بياورد. هرچند مي‌دانم كه هواپيماي دلتنگي، اين نامه‌ها را زود‌تر از هر پروازي به دستت مي‌رساند.

کد خبر 420310

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha