تو را از میان آنهمه تیتر سیاسی و اقتصادی و... پیدا کرده بودم، اما آنقدر کوچک بودی که دلم گرفت.
میدانم تو هم در این روزهای بد اقتصادی نمیتوانی مثل همیشه شاد و سرحال باشی، درست مثل ما.
کاش به این فکر میکردند که گرانی کاغذ، نباید باعث از بین رفتن فرهنگ، هنر و مطالعه شود. کاش میفهمیدند نوجوانهایی که آنها را آیندهسازان مملکت مینامند، از سادهترین دلخوشیهایشان، یعنی هفتهنامهی دوچرخه، منع میشوند.
پریساسادات مناجاتی، ۱۵ساله
خبرنگار افتخاری از کرج
- باز هم رکاب بزن
دوچرخهجانم، بسیار ناراحتم. امیدوارم که همهی مشکلات حل شود و مثل قبل سرزنده و سرحال رکاب بزنی.
نازنین حسنپور، ۱۶ساله
خبرنگار افتخاری از تهران
- خوشحال باش
تو حتماً خیلی بهتر از من میدانی و راهی پیدا میکنی. پیامها را میخواندم. بچهها چهقدر خوب دلداریات دادند.
خوشحال باش. (شاید بگویی الآن خوشحالبودن، مشکلی را حل نمیکند.)
تو مهربانترین و وفادارترین دوستهای دنیا را داری. (شاید برای اینکه بهشان نمیگویی چاق شدهاند!)
نشان میدهد در این سالها راهت را خیلی خوب رفتهای. (از این جمله کلیشهایتر هم داریم؟)
با آرزوی روزی که با دستهای لرزان برایت نامه بنویسم و شاخهگلی را که نوبهار (نوهی کوچکم) به من داده، برایت بفرستم. فکر کن زهرای ۷۹ساله از تهران!
زهرا عبدالملکی از تهران
- ۱۶ تقسیم بر دو
فهمیدم سهم من و دوستانم از تو فقط هشت صفحه در هفته است؛ هشت صفحه نوجوانی، هشت صفحه آرامش میان دغدغهها.
عجیب عصبانی بودم و ناراحت، اما تقصیر تو چه بود؟ تو هنوز هم دوست داشتی حرفهایم را بشنوی و مرا خبرنگارت کرده بودی.
با خودم میگویم: یک روز از تمام کاغذها انتقام میگیرم؛ کاغذهایی که برای خیلی چیزها جا داشتند، جز حرفهای ما!
افسانه پورآذر، ۱۴ساله
خبرنگار افتخاری از بهارستان
- حتی دو صفحه
حتی اگه دوچرخه توی دو صفحه هم چاپ بشه، همون دوچرخهی رؤیایی و دوستداشتنی ما میمونه.
نازنین پیغان، ۱۴ساله
خبرنگار افتخاری از تهران
- در انتظار تولد ۱۸ سالگی
همین که هنوز هم به فکر مایی و میخوای تولد ۱۸سالگیات رو که مهمترین سن برای همهی نوجوونهاست، با ما جشن بگیری، ما رو مصممتر میکنه به دوستی با تو.
پرستو فیضی، ۱۷ساله
خبرنگار افتخاری از همدان
- ما هستیم
تو تنهاییهای نوجوونی، تو خوشحالیها و ناراحتیها، دوچرخه کنارمون بوده. حالا هم اگه اعضای گل تحریریه و سردبیر خوب دوچرخه باشن، ما هم هستیم! اصلاً مگه میشه رفیق چندین و چندسالهمون رو کنار بذاریم؟
اسما علیاری از اسلامشهر
- دلخوشی پنجشنبههای رنگی
غمگین میشوم از دیدن دوچرخهای که حالا غریب و معصومانه خودش را در هشت صفحه جمعوجور میکند، مبادا جای کسی را اشغال کند. درست مانند لبخند من که هرهفته از گوش سمت راستم کش میآمد تا گوش سمت چپم و حالا چندهفتهای است با یک خط صاف و کوتاه ظاهر میشود.
دردناک است دوچرخه را اینروزها یا با تأخیر میبینیم یا خلاصه.
خواهش میکنم میان مشکلاتتان حواستان به نوجوانهایی باشد که دلخوشیشان همین پنجشنبههای رنگیرنگی دوچرخهای است.
زهرا وطن دوست، ۱۷ساله
خبرنگار افتخاری از رشت
- یار جانجانی ما خبرنگارها!
دوبار پشت سر هم پنجشنبهها برای خریدنت به دکهی روزنامهفروشی سر خیابانمان رفتم و نبودی. دلهرهی عجیبی حس میکردم؛ ترس از دستدادن تو را داشتم! هفتهی بعدش چاپ شدی و لبخندی عمیق بر لبم نشاندی. مهرماه اسامی خبرنگارهای دورهی جدید را معرفی کردی، اما...چهقدر لاغر شده بودی! گفتم مگر میشود دوچرخه در هشت صفحه جا بشود؟ آمدم زیر آخرین پستت نوشتم: امیدوارم باز هم بمانی برایمان...
حالا دلم میخواهد بگویم روی همکاری ما خبرنگارهایت حساب باز کن، ای یار جانجانی ما خبرنگارها... دوچرخهی خوشرکابم!
متینا عروجی، ۱۵ساله
خبرنگار افتخاری از شهریار
تصویرگری: هستی هاشمی، ۱۵ساله، خبرنگار افتخاری از ایلام
نظر شما