در تاریخ پرفراز و نشیب موسیقی ایران، ملودیهای ماندگار کم نداشتهایم اما برخی از آنها ارزشی فراتر از کنار هم گذاشتن نتها و خلق یک قطعه دارند و آثار مجید انتظامی چنین ویژگی مشخصی دارد. استاد انتظامی در سالهای قبل از انقلاب به ایران برگشت که با ارکستر سمفونیک تهران آثار ماندگاری تولید کند اما تغییر و تحولات سیاسی و فضای موسیقی در سالهای بعد از انقلاب او را به سمت و سوی سینما و موسیقی متن فیلم سوق داد و فیلمهایی همچون از کرخه تا راین، بوی پیراهنیوسف،
دیوانه از قفس پرید، آژانس شیشهای و برخی سریالهای فاخر تلویزیون با ملودیهایش در ذهن علاقهمندان موسیقی ماندگار شد. فرزند عزت سینمای ایران که هنوز در غم از دست دادن پدرش به سر میبرد، مدتهاست اثر تازهای تولید نکرده و میگوید حس خوبی برای تولید ملودیهای ماندگار ندارد. با مجید انتظامی درباره فضای موسیقی ایران و مقایسه آن با سالهای نهچندان دور و ریشه موروثی هنر در خانواده انتظامی گفتوگو کردهایم.
- شما از کودکی به موسیقی علاقهمند شدید. در همان سالها پدرتان بازیگر تئاتر و سینما بودند. چرا به سمت بازیگری نرفتید؟
اگر میخواستم تئاتر یاد بگیرم مدام میگفتند از طریق پدرش وارد سینما یا تئاتر شده است. از طرفی علاقه دوران کودکیام موسیقی بود. در آن سالها پدرم کارمند فروشگاه فردوسی بود که آلمانیها در میدان فردوسی تاسیس کرده بودند. او قبل از مهاجرت به آلمان در تئاترهای لالهزار پیش پرده میخواند. وقتی از آلمان برگشت جویای کار بود و از آنجا که به زبان آلمانی تسلط داشت در فروشگاه فردوسی استخدام شد.
بعد هم به استخدام اداره تئاتر درآمد و آرامآرام راه خودش را پیدا کرد. از دهه ۴۰ که پدرم در تئاتر سعدی کار میکرد مدام در کنارش بودم و شبها با هم به خانه برمیگشتیم. وقتی با هم سر صحنه میرفتیم درباره میزانسن و فن بیان و پیشپردهخوانی صحبت میکردند اما من در عالم دیگری سیر میکردم. در تئاترهای لالهزار گاهی اوقات برای جذب تماشاگر نمایشهای موزیکال اجرا میشد و تماشای کسانی که در این نمایشها ساز میزدند برایم جذابیت بیشتری داشت. در همان روزها به ساز علاقهمند شدم و در ۶سالگی به پدرم گفتم میخواهم ویولن بزنم. او هم گفت هر وقت تصدیق ششم را گرفتی تو را جایی میفرستم که هرسازی خواستی یاد بگیری.
- پدر به قولشان عمل کردند؟
پدرم انسان خوشقولی بود. وقتی تصدیق ششم را گرفتم مرا به هنرستان موسیقی برد تا امتحان ورودی بدهم. آنجا استادان موسیقی انگشتان و لبم را دیدند و گفتند باید از کلاس چهارم به هنرستان میآمدی و الان دیر شده است. دست آخر هم به این نتیجه رسیدند که برای من ساز بادی مناسب است و به همین دلیل آموزش «ابوآ»که ساز بسیار سختی است را شروع کردم.
- فضای هنرستان موسیقی در آن سالها چگونه بود؟
فکر میکردم به همان جایی آمدهام که آرزویش را داشتهام اما مشکلم این بود که اصلا نمیدانستم ابوآ چهسازی است و چگونه میتوانم صدای آن را دربیاورم. هنرستان چند ابوآ داشت که ترک خورده بود و خیلی سخت میشد با آنها ساز زد اما با همان سازها تمرین میکردیم. موم عسل را آب میکردیم و میریختیم داخل ترکها تا هوا بیرون نیاید و بتوانیم با ابوآ بنوازیم. در واقع به جای آنکه نوازندگی را یاد بگیریم از همان ابتدا تکنیک درستکردن ساز را یاد گرفتیم.
بعد از مدتی چنان به ابوآ علاقهمند شدم که روزی ۷-۶ ساعت ساز میزدم و تمرین میکردم. (ابوآ همان تکامل یافته سرناست و به همین دلیل صدای زیاد و گاهی اوقات ناهنجاری دارد.) برای اینکه صدای ساز به مسجد نزدیک خانهمان نرسد یا همسایهها را آزار ندهد با یک چراغ زنبوری به داخل کمد میرفتم و تمرین میکردم. سختیها را تحمل میکردم چون عاشق موسیقی بودم.
- در هنرستان موسیقی با آنتوان کاتلس آشنا شدید. شاگردی استاد اتریشی تجربه تازهای بود؟
ابتدا دستها، دهان و دندانهای هنرجویانی که هنرستان موسیقی میرفتند را نگاه میکردند تا تشخیص بدهند چه سازی برای آنها مناسب است. اغلب معلمها میگفتند من به درد هیچسازی نمیخورم و از اینکه نتوانم در هنرستان موسیقی تحصیل کنم هراس داشتم. به استاد اتریشی که رسیدم با لبخند از من استقبال کرد و وقتی دستهایم را دید گفت این بچه انگشتان کشیده و لبهای خوبی دارد و ابوآ برایش ساز مناسبی است. شاید اگر لبخند آنتوان کاتلس و برخورد مناسبش نبود سرنوشت دیگری برایم رقم میخورد. او برای موسیقی ایران خیلی زحمت کشید و یکی از استادهای هنرستان موسیقی بود که چند شاگرد ممتاز مثل بیژن ستایش، منوچهر صهبائی و رضا وحدتپژوه را تربیت کرد.
- نخستین اجرای شما قبل از فارغ التحصیل شدن از هنرستان موسیقی بود یا بعد از آن؟
بعد از هنرستان موسیقی جذب ارکستر سمفونیک شدم و در ۱۲سالگی جوانترین نوازنده ارکستر بودم. وقتی نوازنده ارکستر شدم ماهی ۲۰۰تومان حقوق میگرفتم که پول خوبی بود.یادم هست با همان ۲۰۰تومان فرش و البته یک کمد بزرگتر برای تمرین کردن خریدم و از همان موقع یاد گرفتم در زندگی قناعت پیشه کنم. وقتی هم به آلمان رفتم دستم خالی نبود.
- شما بهعنوان نوازنده ارکستر سمفونیک تهران موقعیت خوبی داشتید.چرا یکباره مسافر آلمان شدید؟
من نوجوان بسیار پرشر و شوری بودم. یکبار از طبقه چهارم یک ساختمان به پایین پرتاب شدم و بعد از آنکه برای عکسبرداری از کمرم مرا به بیمارستان بردند، پزشکان گفتند سنگ کلیه دارم. همان جا بود که پدرم متوجه شد ناراحتی کلیه دارم و بعد از پیگیریهای زیاد برای معالجه مرا به آلمان فرستاد. وقتی قرار شد برای معالجه در آلمان بمانم تصمیم گرفتم همان جا ادامه تحصیل بدهم.
- شما با ارکستر فیلارمونیک آلمان همکاری کردهاید که برای هر موزیسینی یک آرزوست.آموختههایتان در آلمان چقدر به شناخت شما از موسیقی کمک کرده؟
وقتی به آلمان رفتم در موسیقی کلاسیک به سطحی رسیدم که میتوانستم کنسرت بدهم. ۳ ماه بعد از اقامتم در آلمان و بعد از آنکه برای نخستین بار کلیهام را جراحی کردم، یکی از استادانم گفت یکی از نوازندگان ارکستر سمفونیک برلین بیمار شده و تو میتوانی به جای او بزنی.
با اینکه هنوز بخیه داشتم برای نوازندگی در ارکستر سمفونیک برلین امتحان دادم و قبول شدم و در نهایت در ارکستری که خیلیها آرزو دارند در آن نوازندگی کنند بهعنوان سولیست کنسرت دادم. واقعیت این است که در آلمان به سطح خوبی از موسیقی رسیدم و در مسیر تازهای قدم گذاشتم.بعد از آن در شهرهای مختلف آلمان بهعنوان موزیسین کمکی کنسرت اجرا کردم و هزینههای تحصیل و زندگیام در آلمان تأمین شد.
- شما در آلمان موقعیت خوبی داشتید و با ارکستر سمفونیک برلین و ارکستر فیلارمونیک آلمان همکاری کردید. چرا در آن سالها به ایران برگشتید؟
وقتی در آلمان کنسرت میدادم خبرهایش در روزنامههای ایران منعکس میشد و مسئولان فرهنگی وقت مرا به ارکستر سمفونیک تهران دعوت کردند. سال۱۹۷۰ که به ایران برگشتم همان کنسرتها را در کشور خودم اجرا کردم و همینجا ماندگار شدم. در ابتدای کار مشکلات زیادی داشتم. در آلمان همه کارها روی نظم و دیسیپلین پیش میرود اما در ایران خیلی کارها رفاقتی و براساس رابطه پیش میرفت. به همین دلیل با ارکستر سمفونیک قطع همکاری کردم و مدتها بیکار بودم چون اجازه تدریس هم به من ندادند. حتی در یک برههای با پیکان مسافرکشی میکردم. خیابانهای تهران را بلد نبودم و معمولا با کمک مسافر به مقصد میرسیدم اما باید هزینههای زندگیام را تأمین میکردم.
- بعد از پیروزی انقلاب به ارکستر سمفونیک برگشتید. فضای موسیقی در آن سالها برای کارکردن مناسب بود؟
بعد از انقلاب، بسیاری از نوازندگان ارکستر سمفونیک تهران که خارجی بودند به کشورهای خودشان برگشتند و از جمع ۸۰نفره ارکستر حدود ۲۰نفر باقی ماندند. از ارکستر، دیگر چیزی باقی نمانده بود و سطحش تا یک گروه موسیقی تنزل پیدا کرده بود.
- در همان روزها شما بهعنوان رهبر ارکستر انتخاب شدید؟
در آن روزها هر کسی زودتر به تالار وحدت میرسید رهبر ارکستر میشد و اساسا چیزی به نام رهبر ارکستر دائم نداشتیم چون با ۲۰نفر نوازنده نمیتوانستیم کار خاصی انجام دهیم. مدتی بعد، از حشمت سنجری درخواست کردیم با ما همکاری کند و از همان موقع شروع کردیم به زدن آهنگهای انقلابی چون نمیتوانستیم با ۲۰نفر نوازنده، موسیقی کلاسیک بزنیم. ساعت ۶صبح ما را به میدان توپخانه و دیگر میدانهای شلوغ تهران میبردند تا سرودهای انقلابی اجرا کنیم و مردم هاج و واج ما را نگاه میکردند.
- جز خیابانهای تهران، برای اجرای موسیقی به جاهای دیگری هم دعوت میشدید؟
یادم هست یکبار برای اجرای برنامه به امینآباد رفتیم و بعد از آن قرار شد در باغوحش تهران کنسرت بدهیم اما آنقدر اعتراض کردیم که لغو شد. یکبار هم قبل از شروع یکی از مسابقات ورزشی در سالن ۱۲هزارنفری آزادی موسیقی اجرا کردیم اما بعد از اجرای کنسرت، عدهای به ما حمله کردند و سازهای ما را شکستند.
- برای احیای ارکستر سمفونیک تهران با متولیان فرهنگی آن سالها ملاقات نکردید؟
وقتی تعدادمان بیشتر شد، شورای ارکستر سمفونیک را تشکیل دادیم که من هم یکی از اعضای آن بودم. یکروز به اتفاق ۴نفر دیگر از اعضای شورا و بدون وقت قبلی به دفتر شهیدبهشتی که دادستان کل کشور بود رفتیم و ایشان هم ما را به حضور پذیرفت. شهید بهشتی خیلی به ما احترام گذاشت و گفت چه درخواستی دارید؟
ما هم گفتیم به دستور یکی از مقامات کشور نیاز داریم تا بتوانیم به کارمان ادامه دهیم. شهیدبهشتی گفت مگر کسی برای بتهوون و باخ فتوا یا دستور صادر کرد؟ ما هم گفتیم در آلمان کسی جلوی موسیقی را نمیگیرد اما حمل ساز در ایران مجوز میخواهد. ایشان در نهایت گفت: اگر موسیقی بحق است بروید حقتان را بگیرید و در غیراین صورت از بین خواهید رفت. در ماههای ابتدای انقلاب شرایط بهگونهای نبود که کسی به موسیقی فکر کند و حتی حق رفتوآمد به تالار وحدت که خانه دوم ما بود را نداشتیم و موسیقی در بلاتکلیفی محض به سر میبرد.
- هماکنون موسیقی در چه شرایطی بهسر میبرد؟
معتقدم موسیقی هنوز هم بلاتکلیف است. در دهه۶۰ موسیقی در مسیر خوبی قرار گرفته بود و موزیسینهایی مثل احمد پژمان و کامبیز روشنروان که موسیقی علمی را یاد گرفته بودند آثار خوبی تولید کردند. از روزی که سر و کله کامپیوتر و سینتیسایزر پیدا شد و عدهای متوجه شدند که میشود موسیقی ارزان تولید کرد، باسوادهای موسیقی کنار رفتند و بیسوادها وارد گود شدند. بنابراین موسیقی هم به بیراهه رفت و مردم آرامآرام جذب سبکی از موسیقی شدند که آن طرف آبیها تولید میکردند.
- صدا و سیما چقدر در این فضایی که شکل گرفته سهیم بوده است؟
در برههای مردم برای باخبر شدن از اتفاقاتی که پیرامون ما رخ میدهد به ماهواره پناه بردند و بعد هم جذب موسیقیای شدند که از کانالهای لسآنجلسی پخش میشد. شبکههای داخلی هم برای جذب مخاطب و دور نگهداشتن مردم از ماهواره، همان سبک موسیقی را که در شبکههای ماهوارهای تولید میشد کپی کردند و در نتیجه نه موسیقی علمی و سنتی خودمان را تولید کردیم و نه موسیقی آن طرف آبی را. آهنگهای ایرانی تلفیقی از موسیقی هندی و ترکیهای و عربی شده و آن را بهعنوان موسیقی ایرانی به مردم عرضه میکنند.
- معتقدید موسیقی ایرانی هویت خودش را از دست داده است؟
موسیقی ایران مدتهاست که هویت خودش را از دست داده. البته هنرمند اثری را خلق میکند که مردم دوست دارند. وقتی مردم طرفدار سریالهای ترکیهای میشوند با فرهنگ این کشور خومیگیرند؛ مثلا عشقهای مثلثی هرگز در سناریوهای ما نبود اما الان هست و این برای جامعه ایرانی خوب نیست.
- در زمینه موسیقی چه باید کرد تا مردم به فرهنگ و سنت ایرانی روی خوش نشان بدهند؟
اگر بخواهند ملتی را نابود کنند کافی است فرهنگشان را از آنها بگیرند. ما باید از فرهنگ ایرانی مراقبت کنیم. بهنظرم اگر طرح و برنامه داشته باشیم میتوانیم مردم را به آداب و سنتهای خودمان وفادار نگه داریم.
- روزی ۱۰۰ بار یادداشتهای پدرم را میخوانم
- به من بگویید پسر عزتالله انتظامی
هنر در خانواده انتظامی ریشه موروثی دارد. سروش، پسر مجید انتظامی، بعد از پشت سر گذاشتن تحصیلات در زمینه موسیقی از اتریش به ایران برگشته و قدم در مسیری گذاشته که پدرش سالها قبل در آن قدم زده است. گلنوش، دختر استاد انتظامی، نوازنده هارپ و پیانو است و نویسنده و کارگردان هم است و تاکنون ۲ فیلم کوتاه با بازی مریلا زارعی و گوهر خیراندیش ساخته.
پندار، تنها نوه مجید انتظامی هم در ۱۱سالگی نوازنده ویولن و پیانو است و آهنگسازی هم میکند. استاد انتظامی خانوادهاش را ژن خوب موسیقی و هنر نمیداند؛ «پدرم تمام یادداشتها و دستنوشتههایی را که به هویت خانوادگیمان مربوط است به من داد. در یکی از این اسناد، درخت تنومندی را کشیده که ریشه عمیقی دارد و روی هر کدام از ریشهها اسم اعضای خانواده از پدر مرحومش تا نوهاش را نوشته و حکم شجرهنامه را دارد.
پدرم وصیت کرده آن را به پسرم بدهم و نسلبهنسل منتقل شود تا برای نسلهای بعد از ما به یادگار بماند. شخصا معتقدم هنر ریشه ژنتیک دارد اما صددرصد نیست و در خانوادههایی مثل ما زمینه برای یادگیری هنر مهیاست. البته هر کسی بدون ژن خوب و با تلاش و پشتکار و عشق میتواند به هر چه میخواهد برسد. در هر کاری باید عاشق بود، ما ژن خوب هنر نیستیم بلکه عاشقیم. پدرم عاشق بود من هم عاشقم و به این باور رسیدهایم که اگر عاشق باشیم به همهچیز میرسیم.»
جای خالی عزت سینمای ایران در خانواده انتظامی خالی است. مجید انتظامی میگوید که هنوز برای جای خالی پدر غمگین است و با خواندن دستنوشتههایش اشک میریزد؛ «پدرم همیشه میگفت اگر میخواهی در زندگی موفق باشی انسان باش. من همه تلاشم را کردم اما چقدر سخت است انسان بودن. خیلی تمرین کردم که در مراسم تشییع پدرم این جمله را بگویم اما شرایط روحی خوبی نداشتم و نتوانستم در سخنرانی کوتاهی که داشتم آن را بازگو کنم.
هرچه زمان میگذرد و دستنوشتهها و یادداشتهایی که لابهلای کتابهایش مانده را میخوانم بیشتر به ابعاد شخصیت عزتالله انتظامی پی میبرم. بعضی روزها بیش از ۱۰۰ بار یادداشتهایش را میخوانم. بالای هر یادداشت نوشته: پروردگارا! به من کمک کن. پدرم به حدی انسان شریف و مهربانی بود که در همه این سالها تلاش کردم زیر سایهاش بمانم. دوست دارم وقتی آهنگ خوبی میسازم همه بگویند این آهنگ را پسر عزتالله انتظامی ساخته است.آرزویم این است که تا آخر عمر به من بگویند پسر عزتاللهانتظامی.»
نظر شما