کوچک بودم
مثل ژالهای بر برگ گلی
و مضطرب بودم
مثل برگ پاییزی در باد
* * *
ساده بودم
مثل دانهی باران
و پیچیده بودم
مثل دانهی برف
* * *
کسی را نداشتم
مثل کرگدن
و گریه میکردم
مثل جویبار بیماهی
و اینها همه وقتی بود که به دنیا آمدم!
تنها
با اشکهای فراوان
و بسیار پاک!
و تو به من نام دادی
و تو به من روز دادی
و تو به من فصل دادی
و تو مرا به جهان یادآوری کردی
و جهان را نشانم دادی
از پنجرههایی بسیار بزرگ
و درهایی را که کوفتم
باز کردی
و دعاهایی را که کردم
شنیدی
و به من مقصدی دادی
و به من راهی دادی تا بروم
و گفتی مهم نیست
که به مقصد برسم یا نه
این مهم است که
همیشه در راه و به یاد تو باشم!
نظر شما