فیلمی که امسال یکی از 3 فیلم ایرانی بخش مسابقه بینالملل است و در بخش مسابقه سینمای ایران بیستوششمین جشنواره فیلم فجر نیز حضور دارد. اصلانی در فیلم تازهاش کوشیده تا روایتی دیگر از قصههای اساطیری و افسانهای ما را روی پرده نقرهای منعکس کند، روایتی شرقی که الزامات خودش را هم دارد و همین نقطه، تمایز «آتش سبز» را از دیگر فیلمها که معمولاً از روایت اسطورهای تبعیت میکنند، رقم میزند.
اصلانی میگوید از افسانه سنگ صبور در فیلمش استفاده کرده است،کوششی برای رسیدن به نوعی روایت شرقی که قرار است میراثدار هویت فرهنگی ما باشد. با محمدرضا اصلانی در این باره و همینطور آتش سبز گفتوگو کردیم.
- بین فیلم اولتان «شطرنجباد» و «آتش سبز» 30 سال فاصله وجود دارد. دلیل این وقفه طولانی چه بود؟
البته من فیلمهای «کودک و استثمار» و «خاطرات یک 75 ساله» را هم سینمایی میدانم منتها هرکدام به دلایلی اکران نشدند. حالا یا تهیهکننده علاقهای به اکرانشان نداشته یا شرایط مناسبی برقرار نبوده است.
- گویا شطرنجباد با مشکل اکران مواجه شد؟
(با خنده) من هر فیلمی که ساختم توقیف شده، فکر میکنم اگر فیلم عرفانی هم بسازم با مشکل اکران مواجه شود.
- به این خاطر آمدید به سراغ «آتش سبز» که ظاهراً مضمونی تاریخی دارد؟
نه، به این دلیل نیست. من فیلمی را میسازم که به آن اعتقاد داشته باشم، به این خاطر نمیسازم که توقیف نشود یا بشود. میخواهم با فیلم حرف خود را بزنم.
- شما قرار است در «آتش سبز» روایتکننده چه چیزی باشید؟
مسئله من در این فیلم روایت ایرانی است.
- چه جنبهای از روایت ایرانی؟
شما بگویید...؟
- فکر کنم هر آنچه از میراث کهن ما به یادگار مانده باشد میتواند روایت ایرانی ما را رقم بزند.
همه ابتدا اینگونه تصور میکنند و درباره میراث کهن ما به موضوعات آن بسنده میکنند.
مثلاً «لیلی و مجنون» داستانی است عربی، اما نظامی آن داستان را طوری روایت کرده که ما فکر میکنیم ایرانی است، چرا؟ به این دلیل که ما همیشه جهان را در روایتهای دراماتیکش بر اساس نظرات ارسطو پیش میبریم.
- شما مشکلتان شیوه روایتی ارسطو است؟
نه، ما مکتب مشاء و ارسطو را احیاء کردیم، اما تنها چیزی که به آن توجه نشده تدبیر و هوشمندی ارسطوست، که در هیچکدام از داستانسراییهای خودمان از آنها استفاده نشده است، یا آن چیزی که درباره زیباییشناسی و فن دراما میتوان به آن اشاره کرد.
- با این نگاه و با این فلسفه آتش سبز را نوشتید؟
نه، اینکه با نگاه اشراقی به قضیه نگاه کنم. ما نظام روایی دیگری داریم، چیزی که در ظاهر میگویند تودرتوست اما اینگونه نیست و شکستن زمان و مکان برای ما زمان و مکان واقعی نیست، زمان و مکان حقیقی است و مکان، حکم زمان را در آن دارد به اضافه اینکه ما نمیخواهیم واقعیات را شرح دهیم، مگر حیات واقعیات کجاست؟ ما دائماً آن را متوقف میکنیم تا حقیقت خودش را آشکار کند. این توقف و ارتباط دگردیسانه و حضور غیب و واقع با همدیگر است.
- ما به عنوان کشوری با پشتوانه فرهنگی داستانهای اساطیری و افسانهای زیادی داریم.
نه، اینها فقط افسانه نیست. حقیقتهایی در آن است که نمادگونه است. این نمادها در ناخودآگاه ماست و ما در درون ناخودآگاهمان زندگی میکنیم.
ما وقتی در ناخودآگاه خودمان زندگی میکنیم دیگر خودمان نیستیم. باید کسی باشد که خودآگاه و ناخودآگاه شما را به هم وصل کند و تازه آن زمان است که انسان وحدت خودش را به دست میآورد و وقتی کسی به وحدت برسد میتواند جهان را تسخیر کند. این درباره کیخسرو هم هست، درباره سیاوش هم هست، درباره امام حسین(ع) هم هست، چون او وقتی خونش ریخته میشود جهان را تسخیر میکند.
- اما شما چگونه از این داستانهای افسانهای در فیلمتان استفاده کردید؟ آیا فیلم شما هم یک فیلم افسانهای است؟
بله ولی ما از دیو و پری نمیگوییم. ما به واقعیات ملموس میپردازیم. فیلم با یک افسانه شروع میشود ولی با افسانه به واقعیات امروز میرسد و از واقعیات امروز به اسطوره میرسد و از اسطوره به تاریخ و از تاریخ مجدداً به خودش برمیگردد.
در واقع ما یک انسان اسطورهای و تاریخی هستیم که همه گذشته در ما حاضر است. ما همواره وجود داریم و همه چیز در درون ما هست و ما تجربه همه چیزها هستیم.
- چه جهانبینی جالبی دارید!
فکر کردن به این مسائل برای من مثل حل کردن یک مسئله ریاضی درونی است و من هیچوقت از اینها فارغ نیستم.
به این خاطر برای من فرقی نمیکند فیلم در جشنواره باشد یا نه، یا چه فیلمهایی در جشنواره هست و چه فیلمهایی نیست؟ اصلاً برای چه مسابقه بدهیم؟ آنها همه دوستان ما هستند. همین که فیلم میسازند خودش ارزش دارد.
- شاید واژه رقابت برای جشنواره بهتر از مسابقه باشد؟
بله، اصلاً مسابقه برمیگردد به زمان بردهداری مردم یونان و اصلاً یونان اقتصادش بر پایه بردهداری بوده است، ولی ایران تنها کشوری است در جهان که هیچوقت برده نبوده و بردهداری نکرده است.
- و جشنواره فیلم فجر فرصت دیده شدن فیلمها را فراهم میکند؟
میتواند محمل دیدن جدی فیلم باشد و محمل ارتباط و نقد و بررسی.
- چند سال طول کشید تا«آتش سبز» را بنویسید؟
ایدهاش متعلق به سالهای پیش است، قبل از انقلاب یعنی چیزی حدود 30 سال پیش، آمدم این فیلم را بسازم، انقلاب شد.
بعد قرار شد با تهیهکنندهای به نام «محمدرضا سرهنگی» فیلم را بسازم که ایشان فوت کردند و بعد از آن مجدداً قرار شد این فیلم را بسازم و تهیهکنندهای برای آن پیدا شد اما قرار بود لوکیشن اصلی ما شهر بم باشد که فردای همان روز زلزلهای در بم آمد و همه جا ویران شد تا اینکه بالاخره با آقای قلیپور شروع به ساخت این فیلم کردیم.
- از آن زمان تاکنون حتماً فیلمنامه دچار تغییرات زیادی شده است؟
بله، خیلی زیاد. بنا به همان حدیث معروف، اگر کسی دو روزش مساوی باشد زیانکار است.
مطمئن باشید اگر یک سال دیگر طول میکشید سناریو مجدداً عوض میشد، چه بسا که حالا که فیلم ساخته شده حتی در مرحله صداگذاری نیز تغییر میکند. من به این معتقدم که هیچوقت نباید به چیزی بسنده کنیم، اگر به چیزی بسنده کردیم کارمان خراب میشود.
- از چه منابعی برای فیلمتان استفاده کردید؟
همان افسانه سنگ صبور.
- ناردانه چه شخصیتی دارد؟
دختری است که با مردهای مواجه میشود که 40 سوزن روی سینهاش است،40 سوزن در افسانههای ما وجود دارد ولی ما آن را به 7 سوزن تبدیل کردیم. این دختر هر شب باید ورد بخواند و دعایی کند و هر شب یک سوزن را در بیاورد، اما به جای اینکه ورد بخواند، ما یک داستان از تاریخ این مملکت را روایت میکنیم؛ از دوره اشکانیان شروع میشود که افسانه «هفت واد» است تا به دورههای دیگر میرسد.
- ناردانه پری است یا دیو؟
ناردانه نه پری است نه دیو، دختری است که این اتفاق برای آن جوان افتاده و او قرار است او را نجات دهد.
- جوان، معشوق آن دختر است؟
نه، معلوم نیست، یک مریض است. آن جوان یک نظامی هخامنشی است که با شمشیر بر روی زمین افتاده است، قلعهای وجود دارد که او فقط میتواند آن را باز کند و کس دیگری نمیتواند و اگر خودش داخل قلعه برود گرفتار میشود تا زمانی که آن جوان زنده شود و او مجبور است آن جوان را زنده کند و این 7 شب چیزی نخورد جز بادامزمینی.
- قصه آتش سبز در 7 شب میگذرد؟
بله، به اندازه 7 سوزن و تمام آدمها در تمام قصهها هم حضور دارند.
- پگاه آهنگرانی چگونه با ناردانه آشنا میشود؟
چون ناردانه در قلعه تنهاست یک کنیزکی را از کولیها خریداری میکند و آن کنیز با این دختر در یک تعامل ضد و هماهنگ خواهند بود.
- در فیلمتان به مرگ و زندگی میپردازید؟
حتماً، اصلاً بحث اصلی بر سر مرگ و زندگی است. من بیشتر روایت ایرانی را دستاویز قرار دادم تا به روایتی که مولوی دارد، بپردازم، نه به موضوعات مولوی و این روایت است که میتواند موضوعات را زنده کند.
روایت من روایتی است که «میزو گوشی» دارد و یا روایتی که سهروردی و عطار دارند. این روایتها معنای جدیدی را به وجود میآورند و فرمآفرینی میکنند. از نظر من جهان هم فرمی دارد.
- فیلم بعد از 30 سال ساخته شده، چه احساسی دارید؟
هیچی، مثل اینکه مادری دوران 9 ماهه بارداریاش به پایان رسیده ولی هنوز زایمان نکرده است، چه اتفاقی میافتد؟
- یا بچه مرده به دنیا میآید...
یا اینکه مادر بچه فوت میکند، به هر حال تولد این بچه باعث میشود که امکان تولد بچه دیگر مهیا شود.
- فکر میکنید فیلمتان اکران موفقی خواهد داشت؟
نمیدانم، من نمیتوانم سرنوشتی برای آن تعیین کنم. فیلم خودش باید سرنوشت خودش را پیدا کند. بیشترین مسئله من برای ساخت این فیلم این است که ما پیشنهادی برای موضوعات ایرانی داشته باشیم. تدوین، نورپردازی، بازیگری و دکوپاژ متأسفانه در فیلم من فرق دارد.
- چرا متأسفانه؟
آخر خیلیها معتقدند این سینما نیست. در سال 3 هزار فیلم ساخته میشود بر اساس روایت ارسطویی، حالا این فیلم بر اساس روایت دیگری باشد چه میشود؟ یک دانه که بیشتر نیست، قابل ندارد...