در مرحله مقدماتی و رقابت درون حزبی این انتخابات، نبرد میان دو نامزد که هر دو به حزب دمکرات تعلق دارند، توجه رسانهها و مردم را در داخل این کشور و جهان به خود جلب کرد.
این دو باراک اوباما و هیلاری کلینتون هستند که تا آخرین لحظه از رقابتهای درون حزبی شانه به شانه هم در ایالات مختلف آمریکا رأی مردم را کسب میکردند. این گزارش نگاهی دارد به سابقه و تاریخ فعالیت کلینتون و اوباما.
***
ظهر روز بیستم ژانویه سال 2009 میلادی، چهلوچهارمین رئیسجمهور تاریخ ایالاتمتحده رسماً سوگند میخورد.
هیلاری کلینتون اولین رئیسجمهوری زن آمریکا، پشت تریبون پوشیده از پرچم آمریکا مقابل ساختمان کنگره، بهعنوان بالاترین مقام اجرایی این کشور مراسم تحلیف را بهجا میآورد.
در کنار او مشاور ارشدش در انتخابات و شوهر وفادارش (!) ویلیام جفرسون کلینتون، لبخند بهلب و انجیل بهدست ایستاده است. این تصویر رؤیایی برای خانواده کلینتون، که تا 2ماه پیش رنگی از حقیقت داشت، درحال تبدیلشدن به کابوسی هولناک است، آنهم توسط یک سیاهپوست آفریقایی تبار: باراک اوباما.
41سال پیش، در 17 ژوئن 1966، ساعاتی گذشتهاز نیمهشب، در پترسون نیوجرسی، جنایتی در یک کافه رخداد. 2 سیاهپوست وارد کافه شدند و شروع بهتیراندازی کردند و صاحب کافه و یک مشتریاش را درجا کشتند.
از قضای روزگار، روبین کارتر، قهرمان سبکوزن بوکس حرفهای دنیا معروف به «توفان» از آن نزدیکیها میگذشت. یکی از افسران پلیس نیوجرسی که خصومتی دیرینه با روبین کارتر سیاهپوست داشت، با صحنهسازی تقصیر را به گردن او انداخت و کارتر روانه زندان شد.
بعدها باب دیلن کبیر، برای حمایت از روبین کارتر، در یکی از شاهکارهایش «هاریکین» خواند که: «شرم دارم از این که در کشوری زندگی میکنم که عدالت در آن فقط یک بازیچه است!»
کلبه تاریک عموتام
300 سال پیش، کار زیاد و کمبود نیروی انسانی باعث شد آمریکاییها بهخصوص ساکنان مناطق جنوبی، سوار کشتیهایشان بشوند و بروند آفریقا تا سیاهان را بهعنوان برده و کارگر مفت، شکار کنند.
اینطور، پای سیاهپوستها به آمریکا باز شد و تجارت برده در جنوب آمریکا رونق گرفت.با این که دو منطقه شمالی و جنوبی با هم یک کشور را درست میکردند، اما اختلاف فرهنگی بین آنها زیاد بود (هنوزهم تاحدودی هست).
شمالیهای کارخانه دار، قبول نمیکردند که جنوبیهای کشاورز و مزرعهدار، از سیاهان بیگاری بکشند. وقتی آبراهام لینکلن که منادی حقوق سیاهان بود ترور شد، جنگ داخلی در آمریکا شروع شد و شمالیها پیروز شدند و قانون بردهداری لغو شد؛ اما تبعیض نژادی در جامعه آمریکا دیگر به یک عرف تبدیل شدهبود.
ورود سگ و سیاه ممنوع!
سیاهها باید پشت سر سفیدها حرکت میکردند، آسانسورها و شیرهای آبشان جدا بود. خیلی از رستورانها نوشته بودند: ورود سگ و سیاه، ممنوع! سفیدها جلوی اتوبوس مینشستند و سیاهها عقب.
تعدادی از سیاهها که با این شرایط کنار نمیآمدند، برگشتند آفریقا و کشوری به نام لیبریا (سرزمین آزادگان) را تأسیس کردند. اما تعدادی هم ماندند که الان حدود 10درصد جمعیت آمریکا هستند.
وقتی مارتین لوترکینگ در اجتماع بزرگ سیاهان درکنار بنای یادبود لینکلن در واشنگتن، زیرگوش جان اف کندی فریاد میزد که «رویایی دارم»، فعالیتهای مدنی برای احیای حقوق سیاهان آغاز شد.
سیاهان، سوار اتوبوس نشدند تا شرکتهای اتوبوسرانی بهخاک سیاه نشستند. پدرومادرها مدام در گوش بچههایشان زمزمه میکردند: «تو باید 10برابر بیشتر از یک سفید تلاش کنی تا در جامعه تو را با او برابر ببینند. شاید نتوانی در رستوران با یک سفید غذا بخوری، اما حتما میتوانی یک روز، رئیس جمهوری بشوی و به همه سفیدها حکومت کنی.»
سالها گذشت و سیاهان آرامآرام از هیبت یک اقلیت پست، به گروهی مؤثر در فعالیتهای اجتماعی تبدیلشدند. شاید همین زمزمههای پدرومادرها بود که باعث شد در انتخابات سال گذشته کنگره، 43 سیاه پوست برنده شوند، برای نخستینبار سیاهپوستان وزیر خارجه آمریکا بشوند (پاول و رایس) و حالا یک سیاه دیگر از بختهای اصلی ریاستجمهوری آمریکا باشد.
سیاهی، کیستی؟
باراک حسین اوباما، تابستان 1961 در هاوایی بهدنیا آمد. پدرش کنیایی و مادرش سفید و اهل کانزاس بود. پدر و مادرش در دانشگاه هاوایی با هم آشنا شدهبودند.
وقتی پدرومادرش از هم جدا شدند و پدر به هاروارد رفت تا دکترایش را بگیرد، مادرش بایک اندونزیایی ازدواج کرد. برای همین، نوجوانی او در هاوایی و اندونزی گذشت.
اوبامای باهوش؛ بعدها از دانشگاه هاروارد در رشته حقوق فارغالتحصیل و وارد دنیای سیاست شد. او الان سناتور حزب دمکرات از ایالت ایلینویز است و حدود یکسال پیش بود که رسماً نامزدیاش را اعلام کرد.
جوانی، نداشتن سوءسابقه سیاسی و خوشبرخوردی، باعث شد که مدام محبوبتر شود تا اینکه در انتخابات مقدماتی، همه رقیبان را کنار زد و این سهشنبه، در سرنوشتسازترین روز دور مقدماتی هیجانانگیزترین انتخابات 50سال اخیر ایالات متحده، در برابر آخرین رقیبش، سناتور دمکرات، هیلاری کلینتون، میایستد.
اخلاق در خانواده!
روزی که هیلاری کلینتون اعلام کرد که با وجود خیانت همسرش، در زندگی زناشوییشان همچنان کنار او خواهد ماند و او را خواهد بخشید، تلخترین و درعینحال شیرینترین روز زندگیاش بود.
هنوز هم صحنه قدمزدن خانواده کلینتون بهسوی هلیکوپتر ریاستجمهوری برای گذران تعطیلات در کمپ دیوید، بعداز آشکارشدن حقیقت، از سنگینترین لحظات تاریخ خانوادگی کاخ سفید است.
آن روزِ تابستانی سال 1998، برای هیلاری روز شیرینی بود. او از زیر سایه مردش بیرون آمدهبود و بهعنوان یک زن مستقل، با بخشیدن شوهر که اتفاقا رئیسجمهوری آمریکا بود، چهرهای دوستداشتنی، بخشنده و فداکار از خودش ساخته بود.
چهرهای که برای شیرجهزدن در صحنه سیاست، بهشدت به آن محتاج بود. چنانچه بلافاصله بعد از پایان ریاستجمهوری بیل کلینتون در سال 2000 او بهعنوان سناتور نیویورک به سنای آمریکا رفت و اکنون یکی از مهمترین سناتورهای دمکرات است.
از آشپزخانه تا دفتر بیضی
فرانسیس فوکویاما، نظریهپرداز و جامعهشناس آمریکایی و مبدع نظریه پایان تاریخ، آخرین روزهای تاریخ را برای زنان پیشبینی کرد!
او چند سال پیش در مقالهای معروف در مجله فارین افیر (امورخارجه ) که توجه بسیاری از متفکران جهان را برانگیخت، بحثی جامع از لحاظ روانشناسی و زیستشناسی کرده و به این نتیجه رسیدهبود که دنیای سخت و خشن، جنگ، سلطهطلبی، تهاجم وتجاوز خصوصیاتی مردانه است و نه زنانه.
او پیشبینی کردهبود که جوامع پساصنعتی به سمت افزایش قدرت زنان پیش میروند و باتوجهبهخصوصیات فطری زنان، با دنیایی کمتر تهاجمی و ماجراجویانه و خشن روبهرو خواهیم بود.ماجرای دستیابی زنان به حقوق مدنی در آمریکا، بیشباهت به تلاشهای سیاهان نیست.
حکومت زنان البته سابقه طولانی دارد و جالب این است که بعضی از امپراتوریهای بزرگ هم دوران اوج قدرتشان مصادف با حکومت زنان شده بود؛ مثل دوران ملکه ویکتوریا در بریتانیا یا دوران کاترین کبیر در روسیه تزاری.زنان آمریکا پیشگامان احیای حقوق زنان در جامعه بودند.
کسب حق رأی و انتخابشدن، بهخصوص بعد از حضور فعال در صنعت در دوران رکود اقتصادی اواخر دهه 1920 در این کشور، آنها را به نمادرؤیای آمریکایی تبدیل کرد.
البته این پیشرفتها از ایالات شمالی مثل ایلینویز شروع شد. تا پیشاز حضور مقتدرانه مادلین آلبرایت در پست وزارتخارجه دوران دوم ریاستجمهوری کلینتون، سابقهای از داشتن پستهای مهم توسط زنان دیده نمیشود اما پس از او یک وزیر خارجه زن دیگر (رایس) و یک رئیس کنگره زن (نانسی پلوسی) در سیاست در آمریکا حاضر شدند و برای اولینبار در تاریخ آمریکا، یک زن بزرگترین بخت ریاستجمهوری است.
متولد ساعت صفر
هیلاری دیان رودهام، دقیقا رأس ساعت دوازده نیمه شب 26 اکتبر 1947 در خانوادهای مذهبی در شیکاگو، مرکز ایالت ایلینویز، بهدنیا آمد. پدرش اهل لوسکردن بچه نبود و در شبهای یخزده شیکاگو بخاریها را خاموش میکرد!
مادرش هم دست کمی از شوهرش نداشت. وقتی یکروز هیلاری شکایت یک پسر قلدر مزاحم در مدرسه را به خانه آورد، مادرش گفت که خانهشان جای آدمهای ترسو نیست!ترور مارتین لوترکینگ در سال 1968 تأثیر زیادی روی این فارغالتحصیل دانشگاه ییل و فعالیتش برای احقاق حقوق سیاهان گذاشت. (میبینید که زندگی این دو رقیب، چقدر بههم گرهخورده است!)
البته غیراز آن، حقوق کودکان، حقوق زنان، بهداشتعمومی و اشتغالزایی هنوز هم از دغدغههایش هستند. او در جریان پرونده واترگیت که به استعفای ریچارد نیکسون، رئیسجمهوری وقت انجامید، عضو گروه مشاوران کمیته قضائی کنگره بود.
مدتی بعد عضو هیأت علمی مدرسه حقوق آرکانزاس شد و آنجا با همکارش ویلیام کلینتون ازدواج کرد. بانویاول بودن را اولین بار سال 1978 و زمانی تجربه کرد که همسرش فرماندار آرکانزاس شد.
دو سال بعد، تنها فرزندشان چلسی به دنیا آمد. رئیس افتخاری پیشاهنگی دختران آمریکا و دارنده جایزه گرمی در رشته بهترین آلبوم کلامی، سال 1993 همراه همسرش که رئیسجمهوری آمریکا شدهبود، پا به کاخ سفید گذاشت.
هرچند هیلاری در میان همسران رؤسای جمهور تاریخ آمریکا هرگز به اعتبار و موقعیت ژاکلین کندی نمیرسد، اما بالاترین میزان تحصیلات را دارد و اولین بانوی اولی است که موفقیت حرفهای را مدیون تلاشهای خودش است. او اعتقاد دارد جالبترین انسانی که دیده، بیل کلینتون است.