برف زیادی در شهر بود، اما مردم راحت رفتوآمد میکردند. یک دلیلش همان است که همه حدس میزنیم؛ شهرداری مرتب و خوب خیابانها را پاک میکند اما فقط این نیست. یکی از چیزهایی که به مردم کمک میکرد با برف کنار بیایند تجهیزات مناسب بود. همه، چه مردم چه خدمات شهری چه پلیس و شهرداری، در فصل سرما لاستیک پهن برای ماشینهایشان استفاده میکنند. تقریبا همه، وقت راه رفتن از عصاهایی استفاده میکنند که مخصوص برف است.
در عین حال، استفاده از همین تجهیزات هم نیازمند آموزش و کنترل است. آموزش عمومی وسیعی بود که به مردم نشان میداد چه طور با محیط کنار بیایند و زندگی کنند و در مواردی که لازم بود حتی کنترل هم بود. درست مثل مواردی مانند کمربند ایمنی، پلیس تجهیزاتی را که لازم بود کنترل میکرد.
یکی دیگر از چیزهایی که در حاشیه اجلاس دیدم و برایم جالب بود، اتفاقی بود که در دیدار با یکی از شهرداران کلانشهرهای معروف افتاد. حین صحبت با من خیلی راحت و طبیعی برای هر دو نفرمان چایی ریخت وبه مزاح گفت یک شهردار دست کم باید این کار را بلد باشد. این یعنی همه جای دنیا اگر بخواهند کسی را به خدمتی بگمارند و انتظار داشته باشند کارش را درست انجام بدهد، او را با توان، تعهد و کارآمدیاش میسنجند، نه با معیارهای دیگر.
همین چیزهاست که به تشکیل قشر جدیدی از مدیران جوان در غرب انجامیده است. این مدیران جدید علاقهای به گذشته غرب ندارند، نه به فتوحات و توان گذشته غرب علاقهای دارند، نه از به یاد آوردن سابقه استعماری غرب خوشحال میشوند. سعی میکنند بهجای تمرکز صرف بر گذشته، به آینده فکر کنند و آیندهنگر و آیندهگرا باشند. دیدهام که معمولا از جورج بوش متنفرند و سعی نمیکنند از تصمیمات خطای او و همقطارانش دفاع کنند. این نوعی رویکرد واقعگرایانه به اقتدار رو به پایان غرب و آغاز دوران مشارکت همگانی ملل در اداره جهان است. البته این رویکرد، امروز رویکرد حاکم در غرب نیست ولی آغاز آن را در برخورد با مدیران جوان غربی در داووس دیدم.
منبع: وبلاگ شخصی