او تاکنون در فیلمهای مجید مجیدی، رهبر قنبری و مجتبی راعی بازی کرده است. ناجی مدتها بازیگری در تئاتر و نمایشنامهنویسی در تبریز را تجربه کرده و حالا یک اتفاق و امتیاز بزرگ برایش باعث شده است تا مزد 30 سال تلاش و زحمت خود را دریافت کند. با او درباره این جایزه به گفتوگو نشستیم.
- باید روزهای خوبی را پشت سر بگذارید، جایزهای را دریافت کردهاید که خیلیها آرزوی رسیدن به آن را دارند؟
بله خیلی خوشحالم، هیچ فرقی هم نمیکند این جایزه متعلق به ملت ایران است.
- الان خرس نقرهای جشنواره برلین را کجای منزل گذاشتهاید؟
کنار جایزههای قبلیام. داخل یک کمد.
- جایزههای قبلیتان متعلق به چه کارهایی است؟
جایزههای قبلیام هم به بهانه تئاتر بوده و هم به بهانه سینما. اولین جایزهام دیپلم افتخار از جشنواره فیلم فجر بود برای فیلم «بچههای آسمان». بعد لوح زرین جشنواره فیلم اصفهان برای بازی در فیلم «پرندهباز کوچک». دیپلم افتخار و جایزه ویژه هیأت داوران را از جشنواره بیستودوم فجر برای فیلم «او» به کارگردانی رهبر قنبری گرفتم و همینطور از جشنواره عاشوراییان سپید و دو ،سه تا جایزه از جشنوارههای دیگر.
- چه شد که به سمت بازیگری رفتید؟
من از بچگی به دو چیز علاقه داشتم؛ یکی بازیگری و دیگری مکانیکی.
- میان بازیگری و مکانیکی ارتباطی هم وجود دارد؟
هنر، هنر است، فرقی نمیکند. اگر یک سفالگر هم باشد و به کارش عشق بورزد، آن کار را درست انجام دهد، هنرمند است، یک معمار یا یک مجسمهساز هم همینطور هیچ فرقی ندارد، بستگی به این دارد که چقدر کارش را درست انجام دهد. یک بازیگر هم همینطور.
- بازیگر موفقی که شدید، مکانیک چطور؟
بله من 30 سال در نیروی هوایی تبریز هم مکانیکی کردم و هم راننده بودم. وقتی یک مکانیک، ماشینی را به هم میریزد و در آخر چند مهره اضافه میآورد و میگوید اینها اضافه است! پس کارش را درست انجام نداده است.
من تا آنجا که میتوانستم کارم را درست انجام میدادم و حتی در حرفه مکانیکی هم فکر میکنم به عنوان یک مکانیک خوب در تبریز شهرت دارم.
از طرفی فکر میکنم همه هنرمندان در کشور ما باید یک شغل دیگری هم داشته باشند و از آن شغل امرارمعاش کنند.
چون تنها علاقهمند بودن به هنر و بازیگری نمیتواند زندگی را بچرخاند. اینکه تنها بگویم هنر را دوست دارم برای من نان و آب نمیشود، به این خاطر من در کنار بازی در تئاتر، مکانیکی هم میکردم، اما الان دیگر بازنشسته شدهام و فقط بازیگری میکنم.
- یادتان هست چگونه با مجید مجیدی آشنا شدید و از کجا او را میشناختید؟
خب من فیلمها و بازی ایشان را دیده بودم. یادم هست مجید مجیدی برای فیلم بچههای آسمان به دنبال یک بازیگر میگشت که لهجه آذری داشته باشد و با حسن نجفی که آن زمان رئیس انجمن سینماداران جوان تبریز بود صحبت کرده بود و به ایشان سپرده بود که 10 نفر بازیگر خوب را انتخاب کند، تا او از آنها تست بگیرد.
- آن روز یادتان هست که مجید مجیدی از شما چه میخواست؟
بله یک بعدازظهر بود و من نفر پنجم. یادم هست آقای نجفی خیلی سفارش نفر اول را کرده بود.
- اما او پذیرفته نشد؟!
بله، نمیدانم چطور بود که قسمت ما شد.
- آقای مجیدی چه تستی از شما گرفت؟
یادم هست ایشان 7 تا بازی در بازی از من گرفت.
- یعنی چطوری؟
مثلاً گفت: ناجی تو فکر میکنی یک شهرستانی هستی، آمدی تهران و خانوادهات در شهرستان است، در یک کارخانهای مشغول به کار می شوی که یک شب دو نفر از آن کارخانه دزدی میکنند، صاحب کارخانه از تو شکایت میکند و تو را به دادگاه میبرند، روبهروی قاضی چه کار میکنی؟
من گفتم: میگویم: آقای قاضی من هیچکس را ندارم، بچه شهرستان هستم. اول خدا بعد شما، من 6 سر عائله دارم و... آقای مجیدی گفت: خوب حالا اگر بعد از 3 سال قاتل برادرت را در خیابان به شکل اتفاقی ببینید چه کار میکنی؟ من گفتم: بدون اینکه حرف بزنم، خفهاش میکنم.
آقای مجیدی گفت: فکر کن من قاتل برادرت هستم، من هم دستهایم را انداختم دور گردن مجیدی و فشار دادم. دردش گرفته بود و بعد با همان حس و حال تست بازیگری گفتم: ببخشید آقا من شما را با قاتل برادرم اشتباه گرفتم.
- دوربین فیلمبرداری هم این صحنهها را میگرفت؟
بله، یا یک تست دیگر این بود، که ایشان به من گفت فرض کن یک پسر داری که درس نمیخواند و هر بار تجدید میآورد و هر سال درجا میزند. به او چه میگویی؟ گفتم به او میگویم پسر درس بخوان تا مثل من کارگر نشوی، دستهایم را به او نشان دادم و گفتم: ببین دوست داری دستهایت مثل من باشد؟ حس جالبی برای مجیدی ایجاد شده بود و ایشان همانطور مانده بودند.
- بعد چگونه به شما گفتند که انتخاب شدهاید؟
آن روز یک بار خود مجیدی هم کنار من ایستاد و از قد من هم فیلم گرفت. مجیدی به من گفت به سبیل، ریش و موهایت دست نزن. من از اتاق بیرون آمدم و به دوستم گفتم که آقای مجیدی اینطور گفت، او هم گفت که تو انتخاب شدی چون به هیچکس چیزی نگفته است. فردای آن روز دستیار مجیدی به من زنگ زد و گفت بیا تهران. من هم از کارم مرخصی گرفتم و آمدم تهران و الان به این افتخار میکنم چون بچههای آسمان جزو 5 فیلم خوب دنیا شناخته شده و بعد با رهبر قنبری و مجتبی راعی کار کردم و فیلمهای دیگر هم پیش آمد.
- نقش کریم در آواز گنجشکها چطور پیش آمد؟
آقای مجیدی به من گفت کریم یک آدمی است که نه روستایی است و نه شهری و اطراف شهر زندگی میکند. 3 تا بچه و یک زن دارد و در کارخانه پرورش شترمرغ کار میکند. یکی از شترمرغها فرار میکند و او از آنجا اخراج میشود، اما به خاطر دختر ناشنوایی که دارد برای خریدن سمعک که 400 هزار تومان قیمت دارد دچار مشکل میشود و این توانایی را ندارد که سمعک بخرد و ناچار میشود با موتور مسافرکشی کند و... بقیهاش را بهتر است مردم در سینما ببینند.
- از کدام فیلم و بازیگری خوشتان میآید؟
همیشه به فیلمها و نقشهای تاریخی علاقه داشتم.
- فیلم و نقش خاصی از بازیگران ایرانی یا خارجی یادتان نیست؟
من خدا بیامرز مصطفی عقاد کارگردان فیلم محمد رسولالله و همینطور عمر مختار را خیلی دوست داشتم و دارم. همینطور بازی آنتونی کوئین را خیلی دوست دارم.
- از بازیگران ایرانی چطور؟
نقش پرویز پورحسینی (زکریا) در فیلم حضرت مریم را خیلی دوست دارم، اگر قدرت مالی داشتم به عنوان جایزه یک پیکان برای او میخریدم.
- چرا پیکان، خودتان چه ماشینی دارید؟!
من پژو دارم. ولی باور کنید اولین بار بود به کسی حسودی میکردم، دوست داشتم آن نقش را خودم بازی میکردم.
- خودتان چند فرزند دارید؟
من 3 فرزند دارم، یک پسر و 2 دختر که یکی دانشجوی معماری است و یکی کارمند است.
- به آنها هم توصیه میکنید بازیگر شوند؟
صددرصد، ولی آنها به موسیقی بیشتر علاقهمند هستند ولی نوهای دارم که به بازیگری علاقهمند است.
- وقتی در برلین روی سن رفتید و جایزه را گرفتید چه حسی داشتید؟
خیلی خوشحال بودم، چون من نماینده ایران بودم و آن جایزه متعلق به ملت عزیزم ایران است. آقای مجیدی اولین کسی بود که به من تبریک گفت و من را بوسید، از او تشکر میکنم.