عمو آلبرت یک ساعتی میشد که خودش را با فیلترهای کاغذی قهوه مشغول کرده بود که یکدفعه سرش را بالا گرفت و زل زد به ویولنش که برای تزیین کافه، به دیوار چسبانده بود. هروقت غمگین میشد به ویولنش نگاه میکرد. البته هروقت غمگین میشد موهای یک طرف سرش بیشتر به هوا میرفت. و حالا هردو اتفاق با هم افتاده بود.
ـ آرشهی ویولن رو کجا گذاشتم؟ ندیدیش؟
عمو آلبرت فقط ویولن را روی دیوار نصب کرده بود نه آرشهاش را. او به دنبال آرشهاش داشت آشپزخانه را به هم میریخت و من خودم را برای رهبری «سمفونی شمارهی چهل موتزارت» آماده میکردم که صدای بازشدن در، هردویمان را به سالن آورد. عمو آلبرت که هنوز فیلتر کاغذی دستش بود و با چشمهایش به دنبال آرشه میگشت، بلند گفت: «سلام و درود بر بانو نوتر.»
اما بانو نوتر توی حرفش دوید و بلندتر و با صدایی که گرفته بود گفت: «لازم نکرده.» عمو آلبرت زل زد توی چشمهای امی نوتر که از پشت شیشههای ضخیم و گرد عینکش، به او دوخته شده بود. بعد آرام گفت: «چی لازم نکرده؟»
نوتر طبق عادت همیشگیاش، به کندی با دو انگشتنش عینک گردش را جابهجا کرد و گفت: «یه قهوهی دمی لطفاً.»
عمو آلبرت فیلتر کاغذی را به شکل مخروط درآورد و به سمت آشپزخانه آمد. من تا جایی که میتوانستم به میز نوتر نزدیک شدم، البته روی دیوار. امی دو دستش را روی میز گذاشت و همزمان انگشتانش را به میز زد، درست مثل هم. با صدای گرفتهای، طوریکه عمو آلبرت بشنود، گفت: «اینجا خیلی به هم ریخته است آقای اینشتین.»
عمو آلبرت دانههای قهوه را توی فیلتر ریخت و گفت: «بله، حتی یک آرشه هم برای ویولنزدن پیدا نمیشه.»
ـ لطفاً بیا اینجا اون قهوه رو دم بیار. جلوی چشمای من.
عمو آلبرت جوری ایستاد که امی نوتر بتواند مراحل درستکردن قهوه را زیر نظر بگیرد.
ـ از این به بعد به جای «امی» میتونی به من بگی «هیلبرت»، اینشتین.
ـ من مقالهت رو خوندم هیلبرت... ببخشید هیلبرت نوتر، نه ببخشید امی.
امی نوتر با نفرت دو دستش را روی میز کوبید و قلبم درجا ایستاد. سرش را برگرداند و یکدفعه مرا روی دیوار دید. اما بهخاطر خشم نوتر هیچ حرکتی نتوانستم بکنم. صورتش از خشم به چندش تغییر حالت داد، اما انگار خندهاش گرفت و با صدای خشدارش گفت: «اگه نترسیدن از تو باعث میشه توی دانشگاه استخدامم کنن، من ازت نمیترسم مارمولک پیر.»
بعد با قدمهای بلند و سنگینش یک دور، دور میزش زد و من بلافاصله دویدم گوشهی دیوار. دوباره نشست و پایش را روی آن یکی پایش انداخت.
ـ بار آخرت باشه به من میگی هیلبرت.
ـ مطمئنم بالأخره میتونی مقالههات رو با اسم واقعیت چاپ کنی هیلبرت. اما من نمیتونم به تو اجازه بدم دانشجوهات رو بیاری توی کافه.
ـ به من نگو هیلبرت...
ـ منظورم اینه که اینجا، جای خوبی برای درسدادن نیست...
همانطور که آب را دورانی توی فیلتر میریخت ادامه داد: «اینجا برای همینه که بیای بشینی یه قهوه بخوری هیلبرت...
ـ به من نگو هیلبرت.
عمو آلبرت فنجان قهوه را توی دستش گرفت و جلوی چشمهایش: «اونوقت این میشه عادت همهتون. چهطوری خرت و پرتهای «گالیله» که میآد زیر دست و پا رو تحمل کنم بانو هیلبرت؟»
یکدفعه امی نوتر فریاد زد: «به من نگو هیلبرت. اونم وقتی که مثل یک دسته جاروی نامتقارن شدی.»
عمو آلبرت که جا خورده بود، سعی کرد موهایش را مرتب کند و گفت: «منظورم اینه که اینجا یک آرشه به زور پیدا میشه، همین. امی نوتر.» امی نوتر نفس عمیقی کشید و بعد دور و برش را نگاه کرد و یکدفعه گفت: «آها، مستر اینشتین!»
بعد سر آستینهایش را که مرتب میکرد، آرشهی ویولن را هم از کنار شومینه برداشت و آن را بالای دستهای عمو آلبرت گرفت؛ انگار بخواهد تنبیهاش کند. اما عمو آلبرت با دیدن آرشه آنقدر خوشحال شد که وقتی بهسمت نوتر آمد دستش به فنجان قهوه خورد و آن را ریخت. نوتر آرشه را به سمت قهوهای که از روی میز چکه میکرد گرفت و گفت: «این هم به همهی چیزهای نامتقارن این کافه اضافه شد اینشتین.»
عمو آلبرت آرشه را از نوتر گرفت و با خوشحالی به سمت ویولنش رفت و گفت: «البته فیلترِ لولهشده هم باز شد، امی. اوناها روی میزه. همهچیز به گند کشیده شد، متأسفم.»
ویولن را از روی دیوار برداشت و گفت: «من مقالهت رو خوندم امی نوتر. عشق من به ویولنم «پایسته» است. این پایستگی نتیجهی چه تقارنی در طبیعته؟»
نوتر به سمت صندلیاش رفت و دوباره روی آن آرام گرفت و گفت: «عشق وقتی پایستهست که درست باشه اینشتین. یعنی دو طرف، یه چیز متقارن درست کنن. دقیقاً مثل تو و ویولنت.» عمو آلبرت ویولنش را زیر چانه گرفت و شروع به نواختن کرد. من هم از روی دیوار روبهرویی، طوریکه امی نوتر متوجهم نشود، دستهایم را برای هدایت اینشتین تکان دادم. حالا دیگر موهایش کاملاً مرتب شده بود.
- تدریس با نام غیرواقعی
امینوتر/ تولد: ۲۳ مارس ۱۸۸۲ / مرگ: ۱۴ آوریل ۱۹۳۵
او ریاضیدانی آلمانی است که بهدلیل موفقیتهایش در جبر و کشف «قضیهی نوتر» که کاربرد فراوانی در فیزیک نظری پیدا کرد شهرت دارد. در سالهایی که زنان از مشاغل دانشگاهی کنار گذاشته می شدند، نوتر ناگزیر شد چهار سال با نام همکارش هیلبرت، به فعالیت و تدریس بپردازد. مدرک علمیاش سرانجام در سال ۱۹۱۹میلادی پذیرفته شد و به او اجازهی تدریس در دانشگاه و پذیرفتن دانشجوی دکترا داده شد. گاهی اوقات دانشجویانِ او را «بچههای نوتر» مینامیدند، چون هنگامیکه تحت فشار از تدریس منع شده بود، در منزلش به آنها درس میداد. زمانیکه نوتر سخنرانی عمومی خود را در سال ۱۹۳۲ میلادی در کنگرهی بینالمللی ریاضیدانان در زوریخ ارائه کرد، هوش و تبحر او در زمینهی جبر، در میان ریاضیدانان به رسمیت شناخته شد. «آلبرت اینشتین» او را نابغهترین و خلاقترین استعداد ریاضی از زمانی که آموزش عالی برای زنان شروع شد، نامید. «رانسم استیفنز»، فیزیکدان و رماننویس گفته است: شما میتوانید مطمئن باشید که قضیهی نوتر ستون همهی ساختارهای فیزیک مدرن را ساخته است.
- قضیهای برای دو مفهوم
دو مفهوم، یکی «پایستگی»، مثل پایستگی انرژی که یعنی انرژی ثابت میماند، از بین نمیرود و به وجود نمیآید، بلکه فقط از شکلی به شکل دیگر در میآید و دیگری «تقارن» دو مفهوم آشنا هستند. قضیهی نوتر کشف ارتباط این دو مفهوم ساده بود که نتایج عمیقی در پی داشت. این قضیهی ریاضی بیان میکند که برای هرتقارن پیوستهای که در جهان هست، یک کَمیت پایسته وجود دارد. یعنی وجود یک کمیت پایسته نشانگر وجودِ یک تقارن است و برعکس. تقارنها را میتوان به دو دستهی گسسته و پیوسته تقسیم کرد. مثلاً تقارنی که صورت شما تحت یک بازتاب آینهای دارد یا تقارنی که یک دانهی برف تحت دَوَرانهای ۶۰ درجهای دارد، تقارنهای گسسته هستند. تقارنهای پیوسته زمانی اتفاق میافتند که برای هراندازه دوران یا انتقال و تحت هرمحوری، هیچ تغییری حاصل نشود. مانند یک کره که تحت تمام دَوَرانها متقارن است. همچنین اگر جادهی کاملاً صافی را در نظر بگیرید، نیروی گرانش رو به پایین همیشه ثابت باقی میماند. در واقع تحت انتقال در فضا، تقارن داریم و قضیهی نوتر به ما میگوید که باید بهخاطر وجود این تقارن کمیت پایستهای وجود داشته باشد که آن کمیت، «اندازهی حرکت» است. اگر در این جاده دو ماشین تصادف کنند جمع اندازهی حرکتهای آنها ثابت باقی میماند. اما اگر این جاده پر از تپه باشد چهطور؟ جهت نیروی گرانشی با جاده تغییر میکند و در همهجا یکسان نیست. در نتیجه اندازهی حرکت میتواند از دست برود یا به دست بیاید. درواقع دیگر تقارن تحت انتقال فضایی وجود ندارد. اما کماکان تقارن تحت انتقال زمانی وجود دارد. یعنی مهم نیست دو ماشین در این جاده چه زمانی با هم تصادف کنند، با قضیهی نوتر میتوان نشان داد که مجموع انرژی، همواره پایسته است. بنابراین پایستگی انرژی نتیجهی تقارن تحت انتقال در زمان است. جالب اینجاست که شکست پایستگی انرژی که در توصیف اینشتین از گرانش در «نسبیت عام» اتفاق می افتد، با این قضیه قابل توضیح است و علت آن تغییرپذیری فضازمان در جهان در حال انبساط است. در فیزیک، فضازمان (نه فضا و زمان) یک مدل ریاضی است که زمان و فضا را به صورت در هم تنیده و یک کمیت یکپارچهی پیوسته، یا یک محیط خمیدهی واحد، توصیف میکند.
تصویرگری: بابک قریب
نظر شما