چو خورشید زر شعر من بر دمید/ کند ذوب یخها و برف سپید
دهم سر برایت سخنهای خوب/ که گفت آب رفته نیاید به جوب
بکن گوش تا میتوانی سخن/ شود نقل من نُقل هر انجمن
چو مرغان به ناگه گران میشدند/خلایق همه فکر نان میشدند
یکی از برای کرایه خجول/ یکی گشته از بهر مردن عجول
یکی خرج خانه ندارد بسی/ یکی خسته از فرط دلواپسی
یکی با نداری کند روز جنگ/ یکی فکر نان شبش کرده منگ
یکی با لیسانسش به دنبال کار/ یکی رو ندارد رود پیش یار
یکی خرج عیدش چو پتکی به سر/ یکی بهر نان واله و دربهدر
یکی از بزرگان اهل تمیز/ شیتیل رد کند لاجرم زیر میز
یکی کلیه از بهر نان میدهد/ یکی را چو آن نیست، جان میدهد
یکی پول دارو ندارد به دست/ به گریه زند دست بر پشت دست
به ناگه برآمد یکی چپ ز راست/ دگر سو ز چپ عدهای راست خاست
چپی گفت مردم برای منند/ خورم غصهها گر که مردم خورند
بدو گفت راستی که هی هی خموش/ نگیرم دگر حرف گنده به گوش
من از مردمم، میکشم دردشان/ منم کشته چهره زردشان
یکی اعتدال و یکی اعتماد/ گروهی ز خرداد و بخشی ز باد
یکی از اصول و یکی از فروع/ یکی هم کند انفراداً رجوع
همه یک به یک لشگر آراستند/ بزرگان بر این آفرین خواندند
به طیره رجز خوانده هالتر زدند/ همه عشق مردم به پوستر زدند
نبردی شد آغاز چون برق و باد/ چو مجلس نباشد تن من مباد
چو فردا برآید بلند آفتاب/ به گرز و به حرف و به شام و کباب
مقاله نوشتند هریک بتر از بتر! / نشد حرصشان خالی از یکدگر
نشد گفتوگوها اگر کارگر/ به دیلم و چکّش گشایند در
به آخر ز گفتار و حرف و سخُن/ نشد حلّ مشکل ز بیخ و ز بن
سخن سخت بشد یا گران یا به مفت/ شنیدم یکی لوس دردانه گفت
که خرناس اینجا دهانت ببند/ مبادا بیفتی تو روزی به بند
«نبینی که مشکل در این شهر نیست؟/ همه آشتی، یک نفر قهر نیست؟»
و خرناس مهری به لب بر نهاد /تو گویی که هرگز ز مادر نزاد