راز سرقت مسلحانه ۹ کیلو طلا از یک کارگاه طلاسازی در تهران تنها ۲ ساعت پس از سرقت فاش شد.

متهم

به گزارش همشهری آنلاین، با اعترافات کارگر تازه‌کار طلاسازی، ‌۲دزد نقابدار که از دوستان وی بودند دستگیر شدند و طلاهای مسروقه از آنها کشف شد. به گزارش همشهری، ساعت ۷:۴۵صبح پنجشنبه ۳۰آبان‌ماه، ۲مرد نقابدار درحالی‌که کلت‌کمری و چاقو در دست داشتند وارد یک کارگاه طلاسازی حوالی میدان قیام شدند. آنها به محض ورود با کارگر جوانی که در آنجا حضور داشت مواجه شدند و اسلحه را به سمت او گرفتند. دزدان سپس کارگر جوان را مورد ضرب و شتم قرار دادند و او را زخمی کردند و حتی با چاقو ضربه‌ای به وی زدند. بعد یکراست به سمت گاوصندوق بزرگی که در گوشه سالن بود رفتند. کنار گاوصندوق مردی ایستاده بود که ظاهرا صندوقدار بود و از شدت ترس و وحشت می‌لرزید. یکی از دزدان اسلحه را به سمت او گرفت و وی را تهدید کرد. سارق دوم نیز به سمت گاوصندوق رفت و همه طلاهای داخل آن را درون کیفی که همراهش بود ریخت و سپس هردو از آنجا گریختند.

  • شروع تحقیقات

به‌دنبال فرار دزدان مسلح، ماجرا به پلیس اعلام شد و طولی نکشید که کارآگاهان پلیس آگاهی در محل حاضر شدند. در این حادثه کارگر جوان طلاسازی به‌خاطر ضرب و شتم زخمی شده بود اما ضربه چاقویی که به وی وارد شده بود، به حدی نبود که آسیب ببیند و فقط کاپشن و پیراهنش پاره شده بود. با این حال او به بیمارستان انتقال یافت و کارآگاهان تحقیقات را برای یافتن ردی از دزدان آغاز کردند.

آنها در نخستین اقدام به بررسی تصاویر دوربین‌های مداربسته کارگاه پرداختند و به تنها کسی که مظنون شدند کارگر جوان بود؛ چراکه درگیری او با دزدان ساختگی به‌نظر می‌رسید و گویی آنها در حال ایفای نقش بودند. از سوی دیگر کارگر جوان پس از ضرب‌وشتم از سوی دزدان نقش زمین شد و بعد به جای آنکه از جایش بلند شود، با اینکه جراحت زیادی ندیده بود، بدون اینکه تکان بخورد به تماشای آنها نشسته بود. در ادامه نیز معلوم شد که این کارگر جوان از ۲ماه قبل‌تر در کارگاه طلاسازی مشغول به‌کار شده بود و کسی شناخت کاملی نسبت به او نداشت. همه این دلایل باعث شد که مأموران به سراغ این مرد جوان در بیمارستان بروند.

  • اقرار به سرقت

کارگر طلاسازی وقتی مأموران را بالای سرش دید شروع کرد به توضیح دادن ماجرای سرقت. مأموران اما به او مشکوک بودند و با سؤالات مختلف، کاری کردند که وی دچار تناقض‌گویی شود. همین باعث شد که راز سرقت را فاش و به همدستی با دزدان اعتراف کند. با اعترافات وی، راز این سرقت در کمتر از ۲ساعت فاش شد و مأموران همدستان او را نیز دستگیر کردند. به گفته سردار علیرضا لطفی، رئیس پلیس آگاهی تهران، طلاهایی که سرقت شده حدود ۹کیلو است که همه آنها در مخفیگاه یکی از سارقان کشف شد. همچنین اسلحه و گاز اشک‌آور نیز از مخفیگاه دزد مسلح به‌دست آمد و هر ۳متهم با قرار قانونی در اختیار مأموران اداره یکم پلیس آگاهی تهران قرار گرفتند.

  • از کشتی و فوتبال تا سرقت مسلحانه

۲نفر از متهمان ۲۳ساله و نفر سوم ۲۶ساله است. دوستی این ۳نفر، ۵سال قبل از دوران سربازی شروع شد و ادامه یافت. هر ازگاهی یکدیگر را می‌دیدند و هر ۳نفرشان رؤیای پولدارشدن در سر داشتند. تا اینکه یکی از آنها برای رسیدن به پول نقشه دستبرد به طلافروشی را کشید و یک کلت کمری نیز خرید و به این ترتیب نقشه سرقت مسلحانه از کارگاه طلاسازی کلید خورد.

  • فکرش را می‌کردید که به این سرعت دستگیر شوید؟

رامین کارگر کارگاه طلاسازی: اصلا. حتی یک‌درصد هم فکرش را نمی‌کردیم. قرارمان این بود که پس از سرقت تا عید باهم ارتباطی نداشته باشیم و بعد از یکدیگر خبر بگیریم، اما خیلی سریع دستگیر شدیم.

  • دلیلش چه بود؟

شاید به‌خاطر این است که هر۳ نفرمان تا به حال خلافی مرتکب نشده بودیم و من هم اصلا بلد نبودم فیلم بازی کنم.

  • انگیزه‌تان از سرقت چه بود؟

محسن، طراح نقشه سرقت:‌ من به‌خاطر بدهی هایم. به‌خاطر پول.
رامین: به‌خاطر پول. می‌خواستم با پولی که دستم را می‌گیرد ماشین و خانه بخرم.
سعید: انگیزه من طمع و زیاده‌خواهی بود. من پیمانکار تاسیساتی هستم و حقوقم بد نیست اما وقتی شنیدم که دوستانم می‌خواهند دست به سرقت بزنند تصمیم گرفتم با آنها همکاری کنم تا مرا هم در تقسیم طلاها سهیم کنند. با خود گفتم ۹کیلو طلا گرمی ۴۲۰هزار تومان پول کمی نیست و می‌توانم با آن خانه و ماشین بخرم.

  • چند وقت قبل نقشه سرقت کشیدید؟

رامین: حدود ۴‌ماه پیش بود که همدیگر را دیدیم. معمولا قرار ما در قهوه‌‎خانه بود؛ قهوه‌خانه‌ای که من در آنجا کار می‌کردم. هنوز در کارگاه طلاسازی مشغول به‌کار نشده بودم. آن روز سعید و محسن به دیدنم آمدند. محسن می‌گفت کلت خریده و وسوسه سرقت به جانش افتاده است، آن هم دستبرد به یک طلافروشی. حتی می‌گفت با سعید چند طلافروشی را نشان کرده‌اند. من آن روز فقط حرف‌هایشان را شنیدم تا اینکه ۲‌ماه پیش در کارگاه طلاسازی مشغول به‌کار شدم. برادر صاحب کارگاه به قهوه‌خانه می‌آمد و از کار من خوشش آمده بود. می‌گفت خیلی زرنگی و پیشنهاد کار در کارگاه را داد. از ساعت ۸صبح تا ۸شب نزدیک به ۲میلیون حقوق می‌گرفتم. کارم تراش‌دادن النگو بود. وقتی در آنجا مشغول به‌کار شدم با دیدن طلاها یاد حرف‌های محسن افتادم. در ذهنم جرقه‌ای زده شد و به دیدن محسن رفتم. او تصمیم‌اش سرجایش بود و این شد که نقشه سرقت را کشیدیم.
محسن: من و سعید قرار بود به طلافروشی دستبرد بزنیم. حتی چند طلافروشی را شناسایی کردیم و وسایل هم آماده بود اما ترسیدیم. تا اینکه شنیدیم رامین در کارگاه طلاسازی مشغول به‌کار شده است. خب سرقت از کارگاه راحت‌تر بود. علاوه بر این رامین هم آنجا بود و آمار طلاها را به ما داد. خودش هم آنجا بود و طبق قرار باید نقش بازی می‌کرد اما خوب بازی نکرد.

  • از روز سرقت بگویید؟

محسن: سوار ماشین سعید شدم و در نزدیکی کارگاه پارک کردیم. منتظر ماندیم که رامین به محل کارش برود. پشت سر رامین ما نیز صورتمان را پوشاندیم و وارد شدیم. در ابتدا رامین را زخمی کردیم اما او خوب نقش بازی نکرد و همه‌چیز خراب شد. بعداز سرقت طلاها فرار کردیم و قرارگذاشتیم تا چند وقت هیچ تماسی با هم نداشته باشیم. سعید به خانه‌اش رفت و من هم به خانه‌ام. طلاها و اسلحه را داخل انباری خانه‌ام گذاشتم. نمی‌دانید چه حالی داشتم؛ احساس می‌کردم هر لحظه ممکن است قلبم از تپش بایستد. باید صبر می‌کردم تا خبری از بچه‌ها شود و بعد نسبت به فروش طلاها اقدام می‌کردیم اما چند ساعت بعد از سرقت دستگیر شدیم.

  • اسلحه را چطور تهیه کردی؟

محسن: از یک قاچاقچی خریدم چون خیلی فیلم‌های هالیوودی می‌دیدم و فکر دستبرد به یک طلافروشی مثل خوره به جانم افتاده بود اما حقیقت این است که من اینکاره نیستم. خیلی پشیمانم. تازه نامزد کرده بودم و به پول نیاز داشتم اما راه را اشتباه رفتم. من از ابتدا بدشانس بودم و به طلا دست می‌زدم زغال می‌شد. در هرکاری بدبیاری می‌آوردم. مثلا ماشین یا موتور می‌خریدم تصادف می‌کردم؛ سر یک کار خوب می‌رفتم اما کمی بعد آن شرکت ورشکست می‌شد. این اواخر هم با آرایشگری خرج زندگی‌ام را تامین می‌کردم. ۲۰میلیون هم بدهی داشتم همه اینها دست به‌دست هم داد تا تبدیل به یک سارق شوم. اما من آدم بدی نیستم. یک زمانی در یکی از تیم‌های نوجوانان فوتبال بازی می‌کردم. اگر ادامه می‌دادم شاید الان یک فوتبالیست مشهور بودم.

در همین هنگام رامین کارگر طلاسازی با گریه گفت: من هم در تیم کشتی‌گیر نونهالان بودم. یک زمانی مقام قهرمانی محله را آوردم اما خانواده‌ام مرا مورد تمسخر قرار دادند و گفتند ورزش نون و آب نمی‌شود. درس خواندم و وارد دانشگاه شدم اما پول دانشگاه را نداشتم. واقعا از مشکلات مالی خسته شده بودم و به جایی رسیدم که تصمیم گرفتم ریسک کنم اما جواب نگرفتم و در کمتر از ۲ساعت گیر افتادم.

کد خبر 464962

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha