پسرک جواب میدهد: «من دیگه تو این خونه نمیمونم. میرم خونه بابام.» دوباره صدای مقابل میگوید: «تو دیگه تو این خونه نمیمونی؟ میری خونه بابات؟ چرا؟ مگه چی شده؟!»... و ناگهان شلیک خنده 7-8 پسربچه دیگر به گوش میرسد.
عادل که کوچکترین پسر در جمع بچههای محله است، در حالیکه میخندد و میخواند، کیسة زباله را زمین میگذارد. بیلچه را برمیدارد و به همراه بچههای دیگر شروع میکند به کندن گودال. زبالهها را که داخل گودال میریزند، روی آن را خوب میپوشانند. قطعه زمینی را که از سنگ و کلوخ و زباله پاکسازی شده، آب و جارو میکنند و زیلویی روی زمین پهن میکنند. کارشان که تمام میشود، مینشینند و همگی به یک نقطه خیره میشوند. با صدای بوق دوچرخه، پسرها با هیجان از جا میپرند و فریاد میکشند:«مرشد آمد، مرشد آمد.»
با آمدن مرشد و همراهش، که صندوقچه قرمز رنگی را به بغل دارد، عده ای از اهالی در خرابه جمع میشوند. خیمه که برپا میشود، مرشد ضرب میگیرد و شروع میکند به خواندن. با آمدن عروسک مبارک مقابل دریچه خیمه، بچهها فریاد شادی میکشند.
مرشد ضرب میگیرد و میخواند و مبارک با صدای نازک و بهاصطلاح زیغ زیغی، به همراه چند عروسک دیگر مثل پهلوانپنبه، پهلوانکچل، عروس، وِروِر جادو و... که با حرکت عروسکگردان که داخل خیمه بود، با مرشد آواز میخوانند و صحبت میکنند که:«میخوام برم خونه بابام...»
عادل، در طول نمایش مثل همیشه به صحنه نمایش خیره مانده و از ته دل به حرکتهای مبارک و عروسکهای دیگر میخندد و با خودش فکر میکند:«راستی این صداها از کجا میآید، چه کسی اینهمه عروسک را میچرخاند و جای همه آنها حرف میزند؟ واقعاً که چه قدرتی دارد!»
عادل بزدوده، آن پسربچه عاشق دیدن نمایش خیمهشب بازی، نه تنها بعدها راز آن عروسکها را کشف کرد، بلکه خود یکی از کسانی شد که با ساختن عروسکهای زیبا و بامزه، کاری کرد که دیگران با دیدن عروسکهایش انگشت حیرت به دهان میگذارند که چهطور یک عروسک ساده و بیآلایش اینهمه در دل بزرگ و کوچک جا باز میکند و مدتها در ذهنها باقی میماند.
- از دوره نوجوانی تان و آشنایی با عروسک و عروسک سازی بگویید؟
دوران نوجوانی من در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان سپری شد. شانس من و همنسلان من بود که آقایی از چکسلواکی به ایران دعوت شد و نمایش عروسکی را در ایران سروسامان داد و من چون در آنجا کار میکردم با این هنر آشنا شدم و متوجه شدم که عروسکسازی واقعاً رشته دوستداشتنی و نابی است و چهقدر محبت در عروسک نهفته است. نه فقط من، بلکه دوستان همدورهای من هم کارشان را برای کودک و نوجوان شروع کردند.
اما من به شدت عاشق عروسک شدم و تمام هم و غم خود را گذاشتم که در این رشته باقی بمانم. بعدها اکثر دوستانم مقابل دوربین رفتند، اما من نه. البته افتخار میکنم که بازیگری هم میدانم، اما عروسک را برتر از خودم دیدم و میگویم این عروسک است که باید بتواند با دستان من ساخته شود، جان بگیرد و به حرکت در آید.
- آقای بزدوده، چرا این روزها عروسکهای شما سری به تماشاگران تلویزیون نمیزنند؟
آخرین کاری که من با شبکه یک انجام دادم سال 85 بود که برای یک مجموعه و فیلم سینمایی عروسکی از من خواستند به آنها کمک کنم. من هم به همراه چند دوستی که اتفاقاً شبکه یک فراموششان کرده بود، برنامه را آماده کردیم. اما این همکاریها دیگر تکرار نشد. من و بعضی از همکارانم مثل برومند، طهماسب، جبلی، معتمدآریا، محبوب، سعادت و... در تئاتر عروسکی در ایران تأثیر گذار بوده ایم.
- به واژه عروسک بیشتر نگاه کلیشه ای می شود و این که مخصوص دخترهاست و تصور می شود هنر عروسک سازی هم دخترانه است و ...
مشکل از تعریف جامع تئاتر عروسکی است. این هنر در دنیا تکلیفش مشخص شده؛ تئاتر عروسکی فقط متعلق به دخترها نیست؛ تئاتر عروسکی یک حرفه است، مثل سینما؛ آیا در سینما فقط آقایان باید حضور داشته باشند؟!
ما نمیتوانیم بگوییم این بخش برای دخترهاست و بخش دیگر برای پسرها، این هنر مثل یک ابزار است؛ از این ابزار چه استفادهای میشود کرد و چه تأثیری بر زندگی و اندیشه نوجوان میگذارد. این مهم است.
- تئاتر عروسکی در کشور ما در چه مرحلهای قرار دارد؟
با وجودی که اروپاییها خیلی از ما جلوترند، اما ما هم راه و رسم پیمودن مسیر آن را میدانیم و زیربنای کار را داریم و درست هم عمل میکنیم. معتقدم تواناییها و خلاقیتها در عرصه ساخت عروسک در ایران رشد خیلی خوبی را کرده است. در این زمینه ما تقریباً با تمام تکنیکها آشنا هستیم. به هرحال نکته مهم این است که تجربه استادانی که الآن در دانشگاه تئاتر عروسکی آموزش میدهند بسیار فراتر از 30-40سال گذشته است.
- آیا آموزش از طریق عروسک فقط به کودکان و نوجوانان محدود میشود؟
بشر در کره زمین سالیان سال با عروسک ارتباط عاطفی داشته و این ارتباط در بشر نهادینه شده است. مادربزرگهای ما با پارچههای دورریختنی عروسک درست میکردند؛ با آنها برای نوههایشان قصه میگفتند و آموزش زندگی میدادند. خب، آن در سطح اولیه است. اما بهطور کلی عروسک همزاد انسان است و احساس نزدیکی با عروسک فراتر از حرفهای معمولی است.
امروزه در چین جدیدترین موضوع ها و مسئله های بشر را با عروسک آموزش میدهند، چون پذیرش حرف از عروسک بسیار تأثیرگذارتر است.
البته نباید فکر کرد عروسک مختص کودکان است و فقط با آنها ارتباط برقرار میکند، نه اینطور نیست؛ انسان میخواهد 90ساله باشد، 5ساله باشد، یا.... فرقی ندارد، این ارتباط به طرز عجیبی برقرار میشود.
- به نظر شما یک عروسکساز چه خصوصیت هایی باید داشته باشد.
عروسکسازی هنری تخصصی است. شخصی که به سراغ این کار میآید باید توانایی خلق یک موجود را داشته باشد. همیشه به دانشجویانم گفتهام اگر میخواهید به لحاظ علمی و آکادمیک عروسکساز موفقی باشید، باید طراح خوبی باشید. اما اگر در کنار طراحی خوب قدرت آفرینش نداشته باشید، فقط در حد یک طراح باقی میمانید. قدرت آفرینش به یک ذهنیت بسیار خلاق نیاز دارد که در وجود هر کسی هم نیست.
- در صحبتهایتان به تکنیکهای نمایش عروسکی اشاره کردید، ممکن است چند مورد را نام ببرید؟
بعضی تکنیکها بیشتر شناخته شدهاند، مثل عروسکهای دستکشی، تکنیک میلهای که عروسکها را بهوسیله میله حرکت میدهند، عروسکهای متصل به نخ هم تکنیک نخی است.
زمانی که عروسکها سایه میشوند، تکنیک سایه خلق میشود، البته بهتازگی عروسکهای دیگری به این مجموعه اضافه شده است، مثل عروسکهای «بنراکو» که از عروسکهای سنتی ژاپن گرفته شده است. یا عروسکهایی که روی میز حرکت میکنند، به نام «تاپتیبل» (ToP table).
عروسکهای سیاه هم که در کشور اسلواکی کار میشود مثل نمونه عروسکهای «هادی و هدی» و یا «لوبیای سحرآمیز» که به کارگردانی استاد پیشکسوت اردشیر کشاورزی در سالن اصلی تئاتر شهر اجرا شد. در این تکنیک تماشاگر عروسکها را در صحنه میبیند، اما زاویه نور به شکلی است که عروسکگردانها دیده نمیشوند.
- علاوه بر این تکنیکها، تکنیکی به نام «عروسکهای آبی ویتنام» هست که در جامعه ما چندان شناخته شده نیست، در این باره توضیح دهید؟
این تکنیک در دنیا واقعاً خاص است و فقط مربوط به خود مردم ویتنام است. فعلاً در هیچ جای دنیا نتوانستهاند این کار را انجام بدهند؛ آن هم به خاطر نوع زندگی و شرایط اقلیمی آن کشور است که مردم مدام در شالیزارها و کشتزارها مدام در میان آب هستند.
آنها در جنگلهایشان برای ساخت عروسک به یک چوب و ماده خاصی دست پیدا کردهاند که به رنگ خاصی هم آغشته میشود، بهگونهای که چوب مخصوص را کاملاً ضد آب میسازند و آب در آن نفوذ نمیکند.
قصه نمایش هم در یک فضای کاملاً مختص به خودشان صورت میگیرد؛ یعنی در میان شالیزارها و چمنزارها. نحوه حرکت عروسک هم بهوسیله چوبی به طول 3 تا4 متر است که عروسکها به وسیله اهرمهایی به آن چوب متصل هستند.
عروسکگردانها، که در پشت حصیرهایی داخل آب ایستادهاند، این چوب را حرکت میدهند و عروسکها بیآن که عروسکگردان دیده شود، از قایقی به قایق دیگر میروند و یا در میان شالیزار حرکت میکنند. این تکنیک واقعاً عجیب و فوقالعاده است و مختص فرهنگ ویتنامیهاست. (با خنده) امیدوارم تا چند سال دیگر این تکنیک لو برود.
- آیا در کشور ما عروسکی به عنوان عروسک ملی وجود دارد؟
چند وقتی است که در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بحثهایی در این باره صورت گرفته است. تصور من این است که عروسک ملی باید «مبارک»- عروسکی در خیمهشببازی- باشد.
چون این عروسک قدمتی بیش از 600 - 700سال دارد؛ منتهی از این جهت که رنگش سیاه است مورد تأیید واقع نشد. اما من اصلاً این مسئله را قبول ندارم، چون ما در جنوب کشورمان سیاهپوستانی داریم که با فرهنگ خودمان زندگی میکنند. در حال حاضر کانون سعی دارد دو عروسک «دارا و سارا» را جا بیندازد، که خب باید در جامعه نظرسنجی شود. البته لازم است تا حداقل قدمتی 60-70ساله داشته باشد.
- اما عروسکهای سارا و دارا هم توسط کشوری بیگانه ساخته میشود و به نظر میرسد جذابیت بصری هم ندارند، نظر شما چیست؟
من مدتی است که پیشنهاد ساخت نوع دستکشی این عروسکها را دادهام که در نظر دارم آنها را با توجه به آیینها و فرهنگهای مختلف کشورمان طراحی کنم. اما در رابطه با جذابیت داشتن و یا نداشتن این عروسکها صحبتی ندارم. فقط باید بگویم ما امکانات و سختافزار تولید این عروسکها را در کشور نداریم. چون اینها احتیاج به دستگاههای بسیار پیشرفته و پیچیدهای دارند.
تمام عروسکها مثل «شرک»، «باربی» و... بدون استثنا در کشور تایوان تولید میشود. یعنی در واقع تایوان تنها کشور دنیاست که امکانات سختافزاری و تولید انبوه چند میلیون عروسک را دارد.
- هرگاه صحبت از نمایش عروسکی میشود، ناخودآگاه نمایش خیمهشببازی در ذهن ما نقش میبندد. شاید بشود گفت به نوعی نمایش عروسکی در ایران با این نمایش شناخته میشود، در این باره توضیح دهید؟
مطمئناً واژه نمایش عروسکی در ایران خیمهشب بازی را در ذهن تداعی میکند؛ اما خیمهشب بازی یک تکنیک خاص است که عروسکگردان در یک خیمه کوچک عروسکهای نخی را به حرکت در میآورد. حال چرا خیمهشب بازی گفته میشود برمیگردد به فرهنگ چند صدساله ایران.
زمانی که به علت عشیرهای بودن زندگی، تمام اتفاقهای آیینی، سنتی و نمایشی در فضای خیمه (چادر) پیش میآمد و از آنجا که معمولاً شبها این نمایش بازی میشد، لفظ خیمهشببازی بر روی این نمایش ماندگار شد.
- ظاهراً این نمایش مختص درباریان بوده است؟
درباریان و یا حکومتهایی که به هنر علاقه داشتند و میخواستند برای خود سرگرمی ایجاد کنند، از این نمایش استقبال میکردند. بعدها در اوایل قرن بیستم، این هنر از دربار جدا شد و به سمت جامعه رفت.
- اما در حال حاضر هم این هنر، رونق چندانی ندارد . به نظر شما نباید این هنر را احیا کرد؟
حتماً. در واقع ما این تکنیک را منحصر بهفرد میدانیم، نه تنها ما، بلکه هنرمندان خارجی هم وقتی این هنر را دیدند در حیرت ماندند، که چه قدرت و تواناییهایی در این عروسک نخی وجود دارد؛ عروسکی که واقعاً جادو میکند.
ما باید تدبیرهایی بیندیشم تا این سنت دیرینه فراموش نشود و در این زمینه مراکزی چون کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، دانشگاهها، وزارت ارشاد و ... باید بسیار تلاش کنند.
کلهگچیهای مهربان
یکی بود یکی نبود؛ یک شهری بود با یک جمعیت 200 تایی. این جمعیت با اینکه قالب کلههاشون با گچ ساخته شده بود، اما آنقدر مهربان و صمیمی و زبل بودند که همه با هم توانستند، تنها غریبهای را که قصد داشت بین آنها تفرقه بیندازد، از شهرشان بیرون کنند. آن شهر جایی نبود، مگر همان شهر موشها.
200 موش بامزهای که توسط 20 هنرمند عروسکساز، از جمله عادل بزدوده، ایرج تهماسب و مرحوم کامبیز صمیمیمفخم جان گرفته بودند و آن شهر هم توسط علی طالبی، کارگردان سینمایی و مرضیه برومند، کارگردان عروسکی نظم پیدا کرده بود.
اگر چه متأسفانه به گفته بزدوده در حال حاضر هیچ اثری از این شهر، که در دهه 60 ساخته شده بود، نیست و سرنوشت هیچکدام از این موشهای عروسکی و دشمن آنها، گربه سیاه و پشمالو مشخص نیست. بزدوده از مرحله ساخت این فیلم سینمایی عروسکی خاطره های زیادی دارد که یکی از آنها را اینطور تعریف میکند: «در این فیلم سکانسی داشتیم که کانالی را نشان میداد که موشها برای به دام انداختن گربه کنده بودند و قرار بود موشها به نحوی «خوشخواب» را، که مثل همیشه خواب بود، از دست گربه نجات دهند.
بنابر این داخل کلاه مواد منفجره میگذارند که وقتی گربه خواست کلاه را بردارد منفجر شود. از آنجا که صدابرداری سرصحنه نبود، قرار براین شد که این مواد ساختگی بدون صدا و کاملاً بیخطر باشد، غافل از این که مسئول افکت بیخبر از همه جا، برای این که کار طبیعیتر باشد، مواد اصلی را در کلاه قرار داده بود.
در آن سکانس قرار شد، من در نقش گربه، دستم را دراز کنم و کلاه را بردارم. چشم شما روز بد نبیند، همین که دستم به کلاه خورد، ناگهان مواد با صدای مهیبی منفجر شد. همه عوامل وحشتزده از بالای کانال مرا صدا زدند. اما من که از موج انفجار کاملاً شوکه شده بودم، تا 20 دقیقه نه میتوانستم حرفی بزنم و نه حرکت کنم.»
خونه مادربزرگه
شاید باورتان نشود؛ ولی این خانه واقعاً حدود 22 سال پیش در یکی از مزرعه های شمال کشور ساخته شد. خانهای با یک مادربزرگ مهربان که گاهی «مراد» پسر همسایه به او سر میزد.
اما مادر بزرگ هیچوقت تنها نبود. چون شیطنتهای «مخمل»، گربة سیاه و بازیگوش او، تمامی نداشت و هر بار که «نوک طلا» و «نوک سیاه»، جوجهکوچولوهای خانممرغه و آقاخروسه، سر به سر مخمل میگذاشتند، کلی ماجرا در آن خانه با صفا درست میشد و حسابی مادربزرگ را مشغول میکرد.
«عادل بزدوده» که طراح عروسکهای «مخمل، مراد، حلزون و 3جوجه» در این مجموعه بود، معتقد است:«سه ضلع اصلی یک برنامه عروسکی، عروسکساز، عروسکگردان و صدای عروسک است که ضعف و قوت هر کدام بر دیگری تأثیر بسزایی میگذارد.»
مجموعه عروسکی «خونه مادربزرگه» با کارگردانی مرضیه برومند و همکاری رضا بابک، بهرام شاه محمدلو و آزاده پورمختار، راضیه برومند، مریم سعادت، فاطمه معتمدآریا و ... انجام شد. عادل بزدوده با تأسف میگوید: «تنها سندی که من از این عروسکها دارم، عکسی از خانواده مرغ و خروس است که سال پیش در نشریه همشهری جوان چاپ شده است.»
بچه به دنیا آمد!
حدود 10سال پیش متولد شد. از آنجا که قیافه عجیب و غریبی داشت، اسم عجیبی هم برایش انتخاب شد. اسمی که پس از 4 ماه فکرکردن، در ذهن طراح و سازنده آن جرقه زد. «زیزیگولو آسیپاسی دراکوتا تا به تا».
یک عروسک با کله اسفنجی، گوشهای تابهتا و دستهای کوتاه و بلند و اندامی پارچهای. سازنده زیزی گولو، «عادل بزدوده» در باره ساخت این عروسک میگوید: «برای ساختن این عروسک خیلی طرح زدم و نمونههای زیادی کار کردم، اما هیچ کدام از طرحها مورد قبول خانم مرضیه برومند، کارگردان این مجموعه، واقع نمیشد و مدام میگفت، نه، این نیست». این قصه ادامه داشت تا این که بالاخره او یک شب تصمیم گرفت که هرطور شده عروسک مورد پسند خانم کارگردان را خلق کند.
بنابر این شروع کرد به طرح زدن. طرح زد و طرح زد و طرح زد؛ کارکرد و کارکرد و کارکرد. اصلاً حواسش به زمان نبود. سرش را که بلند کرد، هوا گرگ و میش بود. عروسک را بالای دستش گرفت و با شادمانی به آن نگاه کرد.
او آن قدر خوشحال بود که دلش میخواست، هرچه زودتر این خبر خوش را به کارگردان بدهد، اما ساعت 4 صبح بود و او حتماً در خوابی عمیق. بزدوده از خوشحالی روی پایش بند نبود؛باید هرچه زودتر خبر تولد این کوچولوی وروجک را، که بعدها با صدای «آزاده پورمختار» شیرین زبانی میکرد، بدهد. بنابر این گوشی را برداشت و شماره را گرفت.
صدایی خوابآلود از آن سوی سیم به گوش رسید:« ب... ل...ـه!» بزدوده با شوق فریاد کشید: «بچه به دنیا آمد!»