حیوانات اهلی و وحشی و خانگی و از همه نژادها از سر و کولش بالا میرفتند. من که بسیار شگفتزده شدم؛ با صدایی لرزان پرسیدم: «چرا به این وضع درآمدی ای پسر؟»
در باب یافتن پاسخ مسئله، تأملات بسیار کرد و پس از چندی گفت: «که باید من بخوانم کُل درسام!(درسهام) نمیتونم بِرم من، حتی به حمام!»
من که این سخن بشنیدم، تأملی کردم و گفتم: «تو که با این شدت و رغبت درس میخوانی، حکماً باید در رشته قضاوتی، وکالتی، طبابتی، ریاستی، چیزی قبول شوی.»
با شادی به من نگاهی کرد و گفت: «خدا از دهانت بشنود!» و به سرعت به داخل اتاق رفت و ادامه دروس را پیگیری کرد. ایام به کنکور قریبتر میشد و مساعدتهای جناب حضرت ایشان (با استعانت از جناب جمالزاده!) بیشتر میگشت. تا آن که یومالکنکور فرا رسید و او به همراه سایر رقبا و رفقا و هم سن و سالان به مبارزه با این غول بیشاخ و دم پرداخت.
چندی بعد که نتایج کنکور معلوم گشت، دیدمش بسیار پکر و عصبانی مینمود و به بخت بد و نامُرادش بد و بیراه میگفت؛ با شتاب پرسیدم: «چه شد؟ قبول گشتی؟» جوابی نداد. تا آن که خودم روزنامه را از دستش گرفتم و نامش را جستم و دیدم که قبول شده، اما در رشته آبیاری گیاهان دریایی و مطالعه دی.ان.ای (DNA) در گیاهان و خزههای دریایی در دانشگاه سنبلآباد چراغ تپه!
محمدحسن بورچی از تهران