یکی از قفسههای کتابخانهام متعلق به اوست. کتابهایی که عموماً برایم امضایشان کرده است. همیشه در جریان کتابهای تازهاش بودهام و خیلی وقتها از اولین کسانی بودم که کتابش را خواندم. ما ۱۵سال همکار بودیم؛ هرروز با هم ناهار میخوردیم و حتی در سفر نیشابور، هماتاقی بودیم. از اواخر سال ۱۳۹۶ که بازنشسته شد تا حالا، هنوز باور نکردهام از دوچرخه رفته است. هنوز هم به میزش میگویم میز آقای حسنزاده و حتی هنوز قاشق چایخوریاش را نگه داشتهام!
این هفته، هفتهی بسیار مهمی برای او، برای ما و ادبیات کودک و نوجوان ایران بود. بهخاطر شیوع ویروس کرونا نمایشگاه بینالمللی کتاب بولونیا در فروردینماه لغو شد و مراسم اعلام جایزهی «هانسکریستین اندرسن ۲۰۲۰» هم به تعویق افتاد؛ به این هفته، روز دوشنبه، ساعت پنج بعد از ظهر، آنهم بهصورت آنلاین. دوست داشتم گفتوگویمان حضوری باشد و بعد از ماهها از نزدیک ببینمش، اما هردو بهتر دیدیم با توجه به شرایط کرونا گفتوگویمان تلفنی باشد.
این گفتوگو را بعدازظهر یکشنبه انجام دادیم؛ یعنی درست ۲۴ساعت پیش از اعلام نتایج جایزهی هانسکریستین اندرسن ۲۰۲۰. درست مثل دورهی قبل که نامزد این جایزه بود، این ۲۴ساعت آخر هم قلبم تندتر از معمول میزد و هیجان فینال جامجهانی را داشتم. اما خودم را جمعوجور کردم و میان هیجان و اضطراب با او تماس گرفتم.
- در آغاز اجازه بدهید طبق رسم گفتوگوهای دوچرخهای، گریز کوتاهی بزنیم به نوجوانیتان. کمی از فرهاد حسنزادهی نوجوان بگویید.
من ترکیبی از همهنوع نوجوان بودم؛ هم پسری خجالتی و کمحرف بودم و هم فعال بودم و دنبال تئاتر و نوشتن. اگر رفیق پایه پیدا میکردم، اهل فوتبال و دوچرخهسواری هم بودم. اما عمدتاً پاتوق ما کتابخانهی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بود. البته آبادان دو مرکز کانون داشت. وقتی یکیشان از دست ما شاکی میشد، میرفتیم آنیکی مرکز و گاهی یکروز درمیان جایمان را عوض میکردیم!
- کار هم میکردید؟
بله تابستانها کار میکردم. کارهای گوناگونی را در آنسالها تجربه کردم؛ حتی گاهی کارهای سختی مثل بنایی و سنگکاری ساختمان.
- یادم است یکبار برایم تعریف کردید که جعبههای شانسی درست میکردید و میفروختید.
آنزمان پدرم مغازهی خواربارفروشی داشت و کنارش بساط میکردم و بیسکویت و آدامس و اینجور چیزها میفروختم. گاهی هم میرفتم بازار و چیزهای پلاستیکی مثل توپ و گلسر و عروسک و... میخریدم و با آنها جعبههای شانسی درست میکردم. گاهی هم بستنی میفروختم. یواشکی شناسنامهام را گرو میگذاشتم و از این چرخدستیهای بستنیفروشی کرایه میکردم.
- و با حقوقتان چهکار میکردید؟
عمدتاً خرج ما بلیت سینما بود و خرید کتاب. یادم است یکی از تابستانها توی یک کافهتریا ظرفشویی میکردم. کافهتریا نزدیک کتابفروشی بود و با حقوقم هربار کتاب میخریدم. یک سال هم پولهایم را جمع کردم و دوربین عکاسی خریدم. خیلی به عکاسی علاقه داشتم. سال بعد هم کار کردم و با پولش آگراندیسمان و وسایل تاریکخانهی عکاسی را خریدم و اتاقک رختخوابهای بالای پشتبام را، به تاریکخانه تبدیل کردم. دوست داشتم خودم عکسهایم را ظاهر و چاپ کنم.
- چه کتابهایی را میخواندید و چه نویسندههایی را دوست داشتید؟
کتابهایی که آنروزها برای نوجوانان چاپ میشد چندان راضیکننده نبود و بیشتر رمان بزرگسال میخواندم. مثل کارهای «محمود دولتآبادی»، «گابریلگارسیا مارکز»، «صادق هدایت»، «جلال آلاحمد» و نویسندگان دیگر. بعد از خواندن هم با دوستانمان جلسهی نقد میگذاشتیم و دربارهی کتابها صحبت میکردیم. آنزمان هنوز «سهراب سپهری» هم زنده بود و کشفکردن او و آثارش یا «فروغ فرخزاد» برایمان خیلی جذاب بود.
- اصلاً آنموقع مثل اینروزها رمان نوجوان وجود داشت؟
اکثراً کارهای ترجمهی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بود؛ مثل «کودک، سرباز، دریا» و «شهر طلا و سرب». البته کارهایی از «صمد بهرنگی»، «علیاشرف درویشیان» یا «رسول پرویزی» هم بود که یا شخصیتهایش نوجوان بودند یا دربارهی نوجوانها بود. ولی کتابی که هدفمند باشد و بگوید مخاطب این کتاب نوجوانان هستند، نبود.
- با اینکه سالهاست در تهران زندگی میکنید، اما حال و هوای جنوب، آبادان و سالهای جنگ در آثارتان جاری است.
خب بخشی از این اتفاق طبیعی است. چون بخش جدی شخصیت هرانسانی در کودکی و نوجوانی شکل میگیرد. حتی غذایی را که آن دوران میخورید تا آخر عمرتان دوستش دارید و اگر غذاهای خوشمزهتری هم جلویتان باشد، باز هم یاد آن غذا از سرتان نمیافتد. از طرفی دورهی نوجوانی من دورهی اتفاقهای مهم تاریخی بود؛ مثل انقلاب۵۷، جنگ و... که با زندگی من گره خوردهاند.
- نوشتن از جنگ برای کودکان و نوجوانان چه ظرافتهایی میطلبد؟
باید جوری نوشته شوند که تاریخ مصرف نداشته باشند. شرایط سخت همیشه هست. لازم نیست حتماً جنگ باشد. همین حالا که با کرونا دستوپنجه نرم میکنیم هم شرایط سختی را تجربه میکنیم. مهم این است که در این شرایط سخت، آدمها ذات خود را نشان میدهند و دوستیها، دشمنیها، همدلیها، امیدها و ترسهای انسان در این شرایط خودشان را نشان میدهند. از طرفی باید با روحیهی نوجوان امروز سازگاری داشته باشد و نوجوان فکر نکند دارد کاری سفارشی یا توصیهای را میخواند. جنگ خیلی تلخ است و پر از اتفاقهای ناگوار. اما با زبان و چاشنی طنز و روآوردن به قالبهای نو میشود دربارهی جنگ نوشت.
- امسال که بهخاطر کرونا، نمایشگاه بولونیا آنلاین برگزار میشود و مراسم اعلام نویسنده و تصویرگر برگزیدهی هانسکریستین اندرسن حال و هوای سابق را ندارد. کمی از فضای اعلام نتایج سال ۲۰۱۸ برایمان بگویید؟
اولین تجربهی من بود که در چنین نمایشگاهی شرکت میکردم و برایم پر از شگفتی بود. غرفهی ایران با عکسهای بزرگی از من تزیین شده بود که اتفاق جالبی بود؛ اینکه یک نویسندهی ایرانی به این مرحله رسیده و در جمع نامزدهای نهایی حضور دارد.
نمایشگاه سالن بزرگی داشت که خیلی ساده صندلی چیده بودند و دورتادور خبرنگاران و مسئولان غرفهها جمع شده بودند. البته همهی نامزدها حضور نداشتند، چون حضور در این مراسم اختیاری است. اما وقتی مجری برنامه اسم نامزدی را میخواند و میگفت او در بین ما حضور دارد، همه تشویقش میکردند و حال خوبی داشت. در نهایت هم که اسم خانم «ایکو کادونو» از ژاپن را بهعنوان برنده اعلام کردند که البته ایشان در مراسم حضور نداشت و بعد در مراسم اصلی در آتن جایزهاش را دریافت کرد. اما «ایگو اولینیکوف» از روسیه حضور داشت و بعد از مراسم رفتم سراغش و به او تبریک گفتم.
- این دو سال و این دو نامزدی پیاپی، چهقدر در جهانیشدن شما تأثیر داشت؟
اگر ما به شکل طبیعی روند کپیرایت را داشتیم و مدام در داد و ستد فرهنگی بودیم، خیلی بهتر میشد کار کرد. اما چون نیستیم، ناشران دیگر چندان علاقهای به ترجمه و چاپ آثار نویسندگان ایرانی ندارند. اما با اینحال ناشرانی از ایتالیا، اسپانیا، روسیه، چین، کرهی جنوبی، ترکیه و کشورهای عربی علاقهمند شدند که کارهایی از مرا به زبان خودشان ترجمه کنند و قرارداد ببندند.
حاصل دیگری که نامزدی سال ۲۰۱۸ برایم داشت این بود که از ارمنستان برای سالگرد افتتاح یکی از کتابخانههای قدیمی ایروان مرا دعوت کردند و تجربهی خیلی خوبی بود.
- بعد از دوبار نامزدی این جایزهی مهم جهانی که به نوبل ادبیات کودکان هم مشهور است، چهقدر شرایط برایتان تغییر میکند؟ حالا نوشتن سختتر میشود؟
راستش را بخواهی این جایزه در این چند سالی که درگیر نامزدشدن و حواشی آن بودم، مقداری مانع کارهایم شده و حتی یکجورهایی مزاحم نوشتنم بوده است. حالا که تمام شده، هنوز خیلی کار دارم که باید انجام بدهم و بنویسم. رمانها و داستانهای ناتمام زیادی دارم که طرحشان یا بخشیشان را نوشتم و باید رویشان کار کنم. من با این جایزه تمام نمیشوم. فکر میکنم باید تازه شروع کنم و دوباره راهم را ادامه دهم. دنبال مسیرهای تازه برای فهم زندگی و ترسیم این تجربه برای مخاطبانم باشم.
اما بزرگترین کارکرد این جایزه این است که میتواند احساسات و غرور ملی من و مخاطبانم را برانگیخته کند. از طرفی هم میتواند به نویسندگان ایرانی اعتمادبهنفس بدهد که احساس کنند ادبیات ما هم در جهان دیده میشود. پس اگر آنها هم کارشان را دلی انجام دهند و براساس معیارهای جهانی و مسائل و دغدغههای کودکان و نوجوانان بنویسند، حتماً میتوانند برای ایران افتخارآفرین باشند.
- دلتان برای روزنامهنگاری و دوچرخه تنگ شده؟ چهچیزی یا چه حسی را اینجا جا گذاشتید؟
وقتی اسم دوچرخه میآید یا نوجوانهای قدیمی دوچرخه را میبینم که با هم روزگاری را گذراندهایم، میتوانم بگویم مثل الآن بغض میکنم. [صدایش میگیرد و بغض میکند.]
فکر میکنم دورهای از زندگی من در دوچرخه سپری شد و البته خیلی هم خوب سپری شد، چون کارم را خیلی دوست داشتم. اما در نهایت فکر میکنم بازنشستگی من همزمان شد با تغییر مسیر حرفهای من و شاید دیگر وقتش رسیده بود که روزنامهنگاری را کنار بگذارم و کارهای دیگری در حوزهی ادبیات کودک و نوجوان را تجربه کنم.
- چرا کارکردن در دوچرخه را اینقدر دوست داشتید؟
رابطهی من با دوچرخه رابطهای دوسویه بود. هم انرژی میدادم و هم از فضای حاکم برآن و ارتباط با نوجوانها نیرو میگرفتم. از سویی دوچرخه فقط یک نشریه نبوده و نیست. با توجه به اینکه در کشور ما فضای کافی برای رشد استعدادها و خلاقیتهای بچهها وجود ندارد. مثلاً در مدارس چندان قدر بچههایی که اهل نوشتن یا کارهای هنری هستند نمیدانند یا مراکز کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان نمیتوانند جوابگوی همهی کودکان و نوجوانان باشند. اینجاست که باری بردوش نشریات کودک و نوجوان، مثل دوچرخه یا در دورهای سروش نوجوان یا مجلات دیگر این حوزه میافتد. نشریات پیشرو، فضا و امکانی ایجاد میکنند که مخاطبان حس اعتمادبهنفس پیدا کنند و چشمهی خلاقیتشان بجوشد.
دوچرخه بهخاطر استمرار و فضایی که داشت و دارد، خیلی قویتر از نشریات دیگر عمل کرده است و توانسته به چند نسل از نوجوانها کمک کند و زیر بال و پرشان را بگیرد که بتوانند رشد کنند. به من هرکجا میگفتند بچهمان مستعد است و مینویسد، حالا چهکار کنیم، سریع آدرس دوچرخه را بهشان میدادم و میگفتم او را با دوچرخه مرتبط و آشنا کنید.
از نظر من دوچرخه فقط یک نشریه نیست؛ سرزمینی است شبیه آینه که نوجوانها میتوانند در آن خودشان را بجویند و فرصت خلق و تجربه پیدا کنند.
نظر شما