به گزارش همشهری آنلاین به نقل از ایران، شامگاه ۱۷ اردیبهشت دختر جوانی با پلیس تماس گرفت و گفت: شامگاه ۱۵ اردیبهشت در حال صحبت با نامزدم ابوالفضل بودم که ناگهان تماس ما بدون خداحافظی قطع شد. بعد از آن هرچه با تلفن همراه ابوالفضل تماس گرفتم جواب نداد. دو روز از او بیخبر بودم تا اینکه به خانهاش آمدم و هرچه زنگ زدم جواب نداد. اما خودرواش در پارکینگ خانه است و تصور میکنم اتفاقی برای او افتاده باشد.
جنایت در خانه
بهدنبال اعلام خبر به مأموران کلانتری ۱۴۶ حکیمیه آنها بلافاصله راهی محل شده و پس از هماهنگیهای قضایی وارد آپارتمان پسر جوان شدند. با ورود به محل آنها با جسد مرد جوان در حالی مواجه شدند که دستهایش از پشت بسته شده بود و دستمالی دور گردنش گره خورده بود که حکایت از مرگ او بر اثر خفگی داشت. گوشی تلفن همراه و لپ تاپ مقتول نیز به سرقت رفته بود.
سالم بودن در ورودی حکایت از حضور افرادی آشنا به خانه داشت. در نخستین گام کارآگاهان به سراغ دوربینهای مداربسته اطراف محل حادثه رفتند.
تصاویر دوربینها نشان داد که چهار مرد جوان روز حادثه زنگ آپارتمان مقتول را بهصدا درآوردند اما او در را باز نکرد و در نهایت مردان جوان آنجا را ترک کردند. لحظاتی بعد زنی با ظرف حلوا و با این ترفند که حلوای نذری آورده، زنگ در را به صدا درآورد که ابوالفضل در را باز کرد اما همزمان با ورود او چهار مرد جوان نیز وارد ساختمان شدند. لحظاتی بعد زن جوان خارج شد و چهار مرد ناشناس نیز حدود نیم ساعت بعد از خانه خارج شدند. در ادامه بررسیها، تیم جنایی دریافتند مدتی است که ابوالفضل با مرد جوانی بهنام هوشنگ آشنا شده و باهم مشارکت کاری داشتهاند. مشارکتی که ممکن بود انگیزهای برای جنایت باشد.
بدین ترتیب به دستور بازپرس شعبه هفتم دادسرای امور جنایی پایتخت، هوشنگ بازداشت شد. پسر جوان ابتدا منکر جنایت بود اما تصویر او در مقابل خانه مقتول و مدارک و شواهدی که تیم جنایی به دست آورده بودند باعث شد که درنهایت او به قتل با همدستی دو مرد و یک خانم وکیل اعتراف کند.
با اعتراف هوشنگ، سه مرد جوان و خانم وکیل بازداشت شدند. ۵ متهم دستگیر شده در تحقیقات به جنایت اعتراف کرده و به دستور بازپرس عباس بخشوده، راهی اداره دهم پلیس آگاهی پایتخت شدند.
گفتوگو با سردسته باند را در زیر بخوانید:
- با مقتول چطور آشنا شدی؟
دو سال قبل، پدرش را برای درمان به بیمارستانی که من در آن کار میکردم آورده بودند. ابوالفضل خیلی بیقراری میکرد و چون من پرستار پدرش بودم سعی میکردم او را آرام کنم و کم کم باهم دوست شدیم. البته دوستی ما زمانی بیشتر شد که من یک دستگاه لیزر به ارزش ۱۳۳ میلیون تومان خریدم، به من گفتند دستگاه آلمانی است اما دستگاه چینی از آب درآمد. خواستم شکایت کنم و با ابوالفضل که خودش را وکیل معرفی کرده بود مشورت کردم. همین موضوع باعث صمیمیت بیشتر ما شد.
- ابوالفضل وکیل بود؟
میگفت فوق لیسانس حقوق دارم و نماینده حقوقی یکی از سازمانهای دولتی هستم. او تاجر بود و میگفت که وضع مالی خوبی دارد. میگفت قرار است یک مزایده برگزار شود که هر چقدر در آن سرمایهگذاری کنیم سه برابر سود دارد. وسوسههای او باعث شد که ۵ میلیارد تومان برای سرمایهگذاری به او بدهم.
- چه شد که شراکت به اختلاف ختم شد؟
از سود پولها هیچ خبری نشد. یک موضوع دیگر هم این بود که من یک مغازه در یکی از شهرهای اطراف تهران داشتم که سند نداشت. ابوالفضل گفت میتواند برای این مغازه سند بگیرد. من به او اعتماد کردم و به او وکالت دادم. اما از سند مغازه خبری نشد و وقتی خواستم که مغازه را با همان وضعیتی که هست به من برگرداند مدام بهانه میآورد.
- چرا شکایت نکردی؟
من هیچ مدرکی از او نداشتم. برای همین به سراغ خانم وکیلی رفتم که در این ماجرا همراه ما بود. از او مشورت گرفتم و او هم گفت میتوانی از او سفته بگیری و بعد هم شکایت کنی.
- چه مدت بود که تصمیم به انتقامگیری افتاده بودید؟
از ۵ یا ۶ ماه قبل؛ اما تصمیم نهایی را از سه هفته قبل گرفتیم. چند باری میخواستیم در خیابان به او سوءقصد کنیم اما متوجه شد. شب حادثه هم هرچه زنگ خانهاش را زدیم در را باز نکرد. به خانم وکیلی که برای مشورت از او کمک خواسته بودم زنگ زدم و گفتم یک قرارداد داریم و از او خواستم برای قرارداد به خانه ابوالفضل بیاید. اما در واقع چون خودرو نداشتیم میخواستیم از خودرو او استفاده کنیم. زمانی که ابوالفضل در را به رویمان باز نکرد، نقشه دومی را که در سر داشتیم اجرا کردیم. خانم وکیل با این ترفند که نذری آورده است وارد ساختمان شد و ما هم بهدنبال او رفتیم. ما که وارد شدیم خانم وکیل رفت ولی ما چهار نفر با او درگیر شدیم. من دستور میدادم و سه نفر دیگر دستهایش را بستند و پارچه دور گردنش انداختند و یکی از آنها هم آمپول بیهوشی به ابوالفضل تزریق کرد.
- بعد چه شد؟
ما تعداد زیادی سفته با خودمان برده بودیم و او را مجبور کردیم که آنها را امضا کند و اثر انگشت بزند. اما ۲۰ تا از سفتهها را امضا کرد که حالش بد شد. شروع به احیای او کردیم ولی بیفایده بود و داخل خانه متوجه شدیم که او مرده است. برای اینکه ماجرا را سرقت جلوه دهیم و کسی به ما شک نکند لپ تاپ و گوشی تلفن همراهش را سرقت کردیم.
- همدستانت در این جنایت چه کسانی بودند؟
یکی از آنها برادرم بود، یکی از آنها دوست صمیمی و همکارم بود. سومین نفر را هم برای این کار اجیر کردیم. ۲۰ میلیون تومان به او دادیم تا در این کار با ما همراه شود.
- ۵ میلیارد را از کجا آورده بودی؟
من پرستار بیمارستان هستم اما بعداز ظهرها در یک کلینیک زیبایی کار میکنم. من دستیار دو دکتر جراح زیبایی هستم و درآمد خوبی هم داشتم.
نظر شما