از طرف دیگر هستند کسانی که بدون آنکه مطالعات گسترده ای داشته باشند یا در محافل ادبی و فرهنگی شرکت کنند، موفق به خلق آثار قابل توجهی می شوند. حافظ خیاوی از این دست آدم هاست. او متولد سال 1352 است و در دانشکده صدا و سیما کارگردانی سینما خوانده و در حال حاضر در تلویزیون ارومیه به کارگردانی اشتغال دارد. «مردی که گورش گم شد» اولین مجموعه داستان اوست که هفته گذشته برنده تندیس بهترین مجموعه داستان سال 86 در دومین دوره جایزه روزی روزگاری شد.
- آقای خیاوی! خودتان فکر می کردید که اولین مجموعه داستانتان برنده جایزه ادبی بشود؟
نه! اصلا فکرش را نمیکردم.
- چرا؟ در مقایسه با آثار داستانی دیگری که منتشر شده بود شانس برنده شدن خودتان را کمتر می دانستید یا دلیل دیگری داشت؟
نه! اصلا کتابهایی که تازه در آمده بود را نخوانده بودم. به هر حال نویسنده مشغول کارش است و خودش خبر ندارد که دارد چه کار میکند.
- این جایزه چه تاثیری در روند کار شما دارد؟ اصلا تاثیرگذار هست؟
طبیعی است که تاثیر می گذارد. بعد از این کار برای من جدیتر می شود.
- کار جدیدی در دست ندارید؟ نمی خواهید به سمت رمان بروید؟
چرا. اتفاقا یک سال است که رمان تازه ای را شروع کردهام اما خیلی کند پیش
می رود چون اساسا آدم تنبلی هستم.
- این رگه بومی نگاری که در داستانهایتان به چشم می خورد، در آن رمان هم وجود دارد یا اینکه سراغ تجربهها و فضاهای تازه تری رفته اید؟
هر دوی اینها هست. در واقع این رمان داستان کسی است که در عین آنکه دغدغههای بومی دارد با فضای شهری نیز آمیختگی دارد. البته تا الان حدود یک چهارمش را نوشتهام و هنوز در حال تجربه ام.
- شما خودتان را یک نویسنده اقلیمی می دانید؟
به یک معنا بله! درست است که مایه های داستانهایم را از یک اقلیم مشخص میگیرم اما در آن نمی مانم. در واقع اقلیم برای من یک فضا است؛ یک لوکیشن.
آدم های داستانم را از آنجا انتخاب می کنم اما همه شان را از صافی تخیل و ذهنم عبور می دهم. و شاید یکی از علتهایی که داستانهای من تازه به نظر می رسد به دلیل بکر بودن اقلیم آن باشد.
- در گفتوگویی با شما خواندم که گفته بودید مطالعات ادبی کمی دارید و دوره داستان نویسی را هم در جایی نگذرانده اید. به نظر شما این مسائل چقدر در موفقیت یک نویسنده دخالت دارد؟
نمی شود برای همه نسخه پیچید. هر کس روش خودش را دارد. بعضیها مستقیما تحت تاثیر مطالعات ادبی شان قرار می گیرند و بعضی دیگر دنیای اطرافشان را مطالعه می کنند و بعضی از هر دو تاثیر می گیرند. من شخصا خیلی اهل کتاب نبودم نه اینکه اصلا مطالعه نکرده باشم اما هیچ وقت خوره کتاب نبوده ام. عمده مطالعاتم هم در زمینه هایی غیر از ادبیات داستانی بوده. بیشتر ادبیات کلاسیک مطالعه کردم آن هم نه به قصد یادگیری بلکه به قصد لذت.
- در نقدهایی که تا الان روی داستانهای شما نوشته شده است همه به زبان ساده و بی تکلف آنها اشاره کرده اند. کمی در مورد زبان داستانهایتان توضیح می دهید؟
همان طور که اشاره کردید زبان من زبان بی تکلفی است. نمی دانم زبان محتوای داستان را می سازد یا محتوا زبان را شکل می دهد. شاید هم هر دو بر هم تاثیرگذار هستند اما هر چه هست من از زبان پر افاده بدم می آید و سعی میکنم بدون ادا و اطوار بنویسم. منظور من این نیست که پیچیده نویسی و طنازی قلم بد است اصلا شاید خیلی خوب هم باشد اما من آن جور نوشتن را دوست ندارم. همین!