دوشنبه ۶ خرداد ۱۳۸۷ - ۱۳:۳۷
۰ نفر

وحید سعیدی: افسانه بایگان ستاره سینمای ایران در دهه 60 که حضورش در فیلم‌های آن زمان متضمن فروش بالای آنها بود

او در دوره‌ای ستاره سینمای ایران بود که ستاره‌سازی در آن زمان امری متداول نبود و در برابر آن نیز حتی واکنش‌‌هایی هم وجود داشت‌. بایگان بازیگر پر کار دهه 60 و اوایل دهه هفتاد با حضور ستارگان جوان در این دو دهه اخیر آرام‌آرام به حاشیه رفت و کم‌کار شد‌.

او پس از یک دوره دوری با نقش فریبا ‌در فیلم کافه ستاره بازگشت با شکوهی به سینما داشت و دوباره نام او بر سر زبان‌ها افتاد. مسیری که در ادامه با نقش‌آفرینی در کنعان به بلوغ رسید. بایگان در دور جدید فعالیت‌های خود فرصت این را پیدا کرد تا توانایی‌های پنهان بازیگری‌اش را نمایان کند.

همان توانایی‌هایی که در سایه حضور در فیلم‌های گیشه‌ای پنهان مانده بود. هرچند که در همان سال‌ها هم توانسته بود در فیلم‌هایی چون دو فیلم با یک بلیت و خواهران غریب آن را به رخ بکشد. این بازیگر نوروز امسال نیز در تلویزیون با مجموعه SMS از دیار باقی هم پس از چند سال دوری پر‌فروغ ظاهر شد. 

  • چند سالتان بود که در سر‌بداران بازی کردید؟

19 ساله بودم.

  • قبل از آن اصلا به بازیگری فکر می‌کردید؟

مادرم خیلی به سینما علاقه‌مند بود و به شدت اصرار داشت که من بازیگر شوم.

  • مادرتان در قید حیات هستند؟

نه متاسفانه، مادرم خیلی زود فوت کرد.

  •  چه زمانی، قبل از این که بازیگر شوید، یعنی قبل از سربداران؟

بله، من مشغول بازی در سربداران بودم که ایشان از دنیا رفتند و نتوانستند بازی من را در  این سریال ببینند.

  • خدا رحمتشان کند. با این حساب مادرتان نقش تعیین‌کننده‌ای در بازیگر شدن شما داشته؟

خیلی زیاد، علاقه‌مندی مادرم به سینما به اندازه‌ای بود که از بازیگران مورد علاقه‌اش یک آلبوم درست کرده بود، او آدم خاصی بود، قلم خوبی داشت و گاهی برای خودش چیزهای قشنگی می‌نوشت.

او صدای خیلی خوبی هم داشت، اما با وجود همه این استعدادها پدربزرگم او را در زمان نوجوانی‌اش از همه این کارها محروم کرده بود، بنابراین او همه خواسته‌هایش را در من می‌دید. الان خیلی جاها به شکلی ناخودآگاه حس می‌کنم که خواسته‌های مادرم را اجرا کرده‌ام.

  • با وجود این پیش‌زمینه، سینما از چه زمانی برایتان جدی شد؟

من از 12 سالگی با بازی در کارهای آماتوری کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان شروع کردم. سال‌های 52 یا 53 بود.

  • آن سال‌ها از بازیگری چه تصوری داشتید؟

یک دختربچه چه تصوری می‌تواند داشته باشد، همان به اضافه مقادیر زیادی کنجکاوی.

  • از خودتان چطور؟

خیلی ماجراجو بودم و کنجکاو.

  • به بازیگر خاصی هم علاقه‌مند بودید؟

بله، سوزان هیوارد

  • چه فیلمی از او دیده بودید که به بازی‌اش علاقه‌مند شدید؟

علاقه‌مندی‌ام به خاطر این بود که همه می‌گفتند فرم بینی‌ام، شبیه فرم بینی اوست، به همین دلیل خیلی دوست داشتم او را ببینم.

  • اولین فیلمی که از او دیدید؟

می‌خواهم زنده بمانم.

  • چقدر با سینمای ایران آشنا بودید؟

عموی پدرم فضل‌الله بایگان و دخترشان مرسده از بازیگران فعال آن سال‌های سینما بودند که در حدود دو، سه دیداری که با آنها داشتم، نسبت به سینمای ایران شناخت پیدا کردم.

  • در حد فاصل 12 سالگی تا 18 سالگی که در سربداران حضور پیدا کردید، کار خاصی در زمینه بازیگری انجام دادید؟

بین من و سینما از 12 سالگی تا زمان سربداران خیلی فاصله افتاد و اصلا فکر نمی‌کردم یک روز این اتفاق برایم پیش بیاید.

  • چطور این اتفاق به وجود آمد؟

تست دادم. خاطرم هست وقتی اسمم را پرسیدند با کمال شهامت و جسارت گفتم من ترکان بانو هستم. همان موقع از من تست و عکس گرفتند و سه روز بعد برای شروع کار به کاشان رفتیم و از همین جا تقدیرم 180 درجه تغییر کرد.

  • چه حسی داشتید؟

فضای سربداران خیلی جواب حس و حال کنجکاو من را می‌داد. چون واقعا فضای جدیدی را تجربه می‌کردم. اولین لوکیشنی که قرار بود در آن کار کنیم در ابیانه بود و ما در آنجا در کنار یک قبرستان کمپ زده بودیم.

  • چرا آنجا؟

چون هیچ‌جای دیگری در این شهر برای اقامت وجود نداشت. حالا تصور کنید تمامی این اتفاقات در رشد فکری یک دختر 18 ساله چقدر موثر واقع می‌شود. فضا و اتفاقاتی که در آنجا وجود داشت، شرایطی را برای من مهیا کرد که بتوانم انرژی‌ام را تخلیه کنم.

  • اگر اشتباه نکنم، علاوه بر بازی، منشی صحنه کار هم بودید؟

بله، علاوه بر آن خیلی از کارهایی هم که به من مربوط نمی‌شد، انجام می‌دادم. مثلا پمپ‌های گازوئیل را روی دوشم می‌انداختم و می‌رفتم آنها را روی سنگ‌های کوه می‌پاشیدم تا براق شوند.

  • اولین سکانسی که بازی کردید خاطرتان هست؟

بله، 20 روز پس از حضور در ابیانه، اولین سکانس من را گرفتند. رویایی‌ترین صحنه زندگی یک بازیگر شروع کارش با یک شاه نقش است که این اتفاق برای من افتاده بود. لوکیشن‌مان در فین کاشان بود. به روی آب دکور زده بودند و صدای سنتور در فضا پیچیده بود. بازیگران همراه من در این سکانس آقای علی نصیریان و چنگیز وثوقی بودند. اولین پلان من چرخ‌زدن به دور قاضی شارح (نصیریان) و دستور دادن به او بود.

  • این که داشتید مقابل علی نصیریان با آن همه سابقه بازی می‌کردید، سخت نبود؟

اصلا تا همان زمان درک بازی کردن و حضور در کنارشان برایم مشکل بود و ایشان هم ماشاءالله تمام و کمال وزن استاد بودن  خود را روی صحنه آوردند. پلان را گرفتیم، همه دست زدند و به من تبریک گفتند و این شد سرچشمه کار من.

  • چه حسی داشتید؟

بی‌نظیر بود، وقتی سکانس را گرفتیم، رفتم کنار رودخانه و قدم زدم. وقتی راه می‌رفتم حس می‌کردم از زمین جدا شده‌ام و روی هوا راه می‌روم. وقتی این حسم را به سوسن تسلیمی گفتم، او گفت: این تجربه فقط یک بار در زندگی بازیگری‌ات اتفاق می‌افتد. الان که به آن لحظه فکر می‌کنم با گذشت این سال‌ها و کسب تجربه و مطالعه در زمینه مسائل عرفانی، برایم بسیار عجیب و دوست‌داشتنی است.

  • شما با اولین کارتان به موفقیتی که باید رسیده‌اید؟

بله، من بعد از آن کار توقعم هم نسبت به بازیگری بالا رفت. مخصوصا که تا قبل از آن با سینما و زوایای آن آشنا نبودم. به همین دلیل بعد از سربداران تا 2، سه سالی نتوانستم هیچ پیشنهادی را قبول کنم.

  • چرا؟

چون کارهایی که پیشنهاد می‌شد، هیچ‌کدام درخور نبودند.

  • از لحاظ روحی دچار مشکل نشدید؟

بعد از سربداران دو سال و اندی دچار افسردگی شدم. خاطرم هست توی اتاقم روی یک مبل می‌نشستم، یک پتو روی پاهایم می‌انداختم و ساعت‌ها به بیرون نگاه می‌کردم. یک روز، کم‌کم پاییز شد، بعد برف آمد، بعد برف‌ها آب شد، اما من همچنان پشت پنجره بودم.

  • چطور از این پیله افسردگی خارج شدید؟

اواخر زمستان 62 به شدت دچار فشار عصبی شدم. عجیب دلشکسته شده بودم. در همان زمان حصبه و مننژیت را با هم گرفتم. در این روزهای آشفته که حالم بد و روحیه‌ام را از دست داده بودم پدرم یک روزنامه‌ای آورد که اطلاعیه‌ای در آن بود. به من گفتند: افسانه، رادیو کنکور گویندگی گذاشتند، برو و شرکت کن. من وقتی حالم بهتر شد در این کنکور شرکت کردم و شدم جزو شاگردهای خوب آقای سمندریان.

  • یعنی رفتید رادیو؟

بله، اما مدت زمانی نگذشته بود که فیلم «گمشده» (مهدی صباغ‌زاده) به من پیشنهاد شد. با توجه به این که آقای سمندریان در جریان بحران روحی و کاری من بودند، با ایشان مشورت کردم و به من گفتند: بی‌درنگ برو. چون تو در این راهروها و پای این میکروفون‌ها نابود می‌شوی. من هم رفتم.

سال‌ها بعد یک روز ایشان و همسرشان را دیدم. خانم هما روستا به من گفتند: افسانه کاش آن زمان رادیو را ادامه می‌دادی که همان لحظه آقای سمندریان سریع گفتند: نه نه، بهترین کار را کرد که رفت.

  • در صحبت‌هایتان اشاره کردید که پدرتان گفتند که در کنکور رادیو شرکت کنی. به شکلی علاوه بر مادرتان، که در مسیر بازیگر شدن‌تان نقش داشت و پدرتان  در مسیر بازیگرماندتان.

بله، واقعا.

  • رابطه شما با ایشان چطور بود؟

با وجود تمام تضادها، عاشقانه بود و زمینه آشنایی و ارتباط من با ادبیات هم توسط پدرم شکل گرفت. او در دوره کودکی و نوجوانی‌ام برایم شاهنامه می‌خواند.

  • پدرتان چه شغلی داشتند؟

شغل مهم دولتی داشتند، ایشان در آخرین مسئولیت مهم‌شان، شهردار یوسف‌آباد بودند و همیشه به من می‌گفتند این درختانی که در این خیابان می‌بینی را من در زمان خدمتم کاشته‌ام.

  • از همین شاهنامه‌خوانی‌های پدرتان در دوران کودکی، زمینه علاقه‌مندی شما به شعر و ادبیات شکل گرفت؟

البته همزمان با حافظ هم آشنا شدم. به همان شکل طبیعی که همه ما ایرانی‌ها با آن برخورد می‌کنیم؛ یعنی تفأل زدن. این آشنایی تا اندازه‌ای پیش رفت که فکر می‌کنم در سن 20 سالگی نیمی از دیوان حافظ را حفظ بودم.

  • در سال‌های جوانی مطالعه‌تان به چه سمت و سویی رفت؟

رمان‌ها اضافه شدند، بعد ادبیات شوروی، چخوف و اصول مقدماتی فلسفه و خلاصه کلان‌شهری از نویسنده‌ها، مترجم، نگرش‌ها و سمت و سوهای بسیار متفاوت با هم. تا این که کم‌کم متوجه شدم به  اقیانوسی تبدیل شدم با یک سانتی‌متر عمق، این بود که رفتم دنبال آن چیزی که برایم جذاب‌تر بود.

  • و آن چه بود؟

ادبیات و عرفان.

  • این مطالعات چقدر به شما در بازیگری کمک کردند؟

با بازیگری بسیاری از آدم‌ها و فرهنگ‌ها را می‌دیدم که در قالب من زندگی پیدا می‌کردند، اما در کتاب‌ها، زندگی آدم‌هایی را می‌خواندم که ندیده بودم و آنها را بازی نکرده بودم و این آدم‌ها با من نمی‌ماندند، البته خیلی به وسعت تخیل و استفاده برای بازیگری کمک می‌کنند.

  • صحبت پدرتان پیش آمد و کمی از بحث دور شدیم، به روزمرگی که بعد از پایان سربداران به آن دچار شده بودید اشاره کردید، این روزمرگی با حضور دوباره‌‌تان در عرصه بازیگری که با فیلم «گمشده» رقم خورد، به پایان رسید؟

نه، از این روزمرگی 22 سال بعد با فیلم «کافه‌ستاره» خلاص شدم.

  • واقعا هیچ فیلمی در طی این 22 سال به روزمرگی شما پایان نداد؟

نه، گذر زمان فرصتی داد تا سکوت را بشکنم و بدانم چقدر در بازیگری این اهمیت دارد که من باشم، یا نباشم، به خصوص این که خیلی‌ها سعی کردند به من بگویند: ول کن دیگر تو آدم مهمی نیستی.» پس باید ثابت می‌کردم که آدم مهمی هستم و همین باعث شد تا به این روزمرگی پایان بدهم.

البته تا پیش از کافه‌ستاره من در کارهای خیلی خوبی حضور داشتم؛ اما یک گروهی تصمیم گرفته بودند، که من را نبینند و همه شعور و ارزش‌های من را زیر سئوال ببرند، چرایش را هم درست نمی‌دانم.

  • چطور شد سامان مقدم شما را برای نقش فریبا انتخاب کرد؟

من به همراه همسرم مصطفی شایسته به خارج از کشور سفر کرده بودم، آنجا می‌دیدم که مصطفی مشغول خواندن یک سناریوست و من هم از او سئوال نکردم که این که می‌خوانی چیست؟ بعد از این که به ایران آمدیم، متن را به من داد تا آن را بخوانم. متن را خواندم، به نظرم خیلی جالب آمد.

  • آن زمان می‌دانستید که این فیلم در واقع قرار است نسخه ایرانی «عشق سگی» باشد؟

اتفاقاً این فیلم را دیده بودم و آن را خیلی دوست داشتم. در هر حال وقتی فیلمنامه را خواندم. آقای شایسته به من گفت باورت نمی‌شود. سامان‌مقدم برای نقش فریبا تو را پیشنهاد داده. البته همان موقع مصطفی از سامان مقدم دلیل انتخاب من را پرسیده بود، که سامان گفته بود: «فکر می‌کنم افسانه بایگان با توجه به نقش‌های گذشته‌اش می‌تواند قالب‌شکنی داشته باشد. بعد از آن با سامان مقدم راجع به نقش صحبت کردم، که آن زمان بیشتر از فریبا خوشم آمد.

  • وقتی قرار شد فریبا را بازی کنید، او را چطور دیدید؟

فکر می‌کنم که فریبا تا قبل از این ازدواج زن بسیار سرحال، شاد و عاشق‌پیشه‌ای بوده و بعدها روال زندگی کاملاً برعکس تصاویر ذهنی‌اش پیش‌رفته و فکر می‌کنم فریدون شوهر اولش نبوده، اما ما شکست‌های قبلی او را ندیده‌ایم.

  • با کدام کار احساس کردید که زندگی صورت دادید؟

خیلی نشده، یا شاید من توقعم خیلی بالاست، به خاطر شرایط در بازیگری هم نقاب افسانه بایگان یا دیگران را برای خودمان می‌آوریم. وقتی این کار را می‌کنیم شفافیت لحظه از بین می‌رود و دیگر این اتفاق نمی‌افتد.

  • حالا سئوالم را از یک جهت دیگر می‌پرسم، به هنگام بازیگری چقدر از زندگی خودتان گرته‌برداری کرده‌اید؟

در فیلم دو فیلم با یک بلیت، صحنه‌ای وجود دارد که دختر می‌خواهد ایران را ترک کند ولی مادرش با یک جعبه خاطره می‌خواهد او را از رفتن باز دارد. مادر و دختر هر کدام در یک‌طرف دیوار قرار دارند و من برای طراحی صحنه آقای اثباتی یکی از عکس‌های پدربزرگ و مادربزرگم را به ایشان داده بودم که بین این دیوار آویخته شد. در لحظه سکوت بین مادر و دختر این عکس توانست من را از عمق ارتباط با پدربزرگ و مادربزرگم بگذراند و به سئوالی که در ذهنم راجع به چرایی بازداشتن دختر توسط این مادر بود برسم. علاوه بر این یکبار در صحنه‌ای از سربداران که متاسفانه حذف شد «ترکان بانو» زیر باران راه می‌رود و با حالی مالیخولیاگونه از مرگی محتوم حرف می‌زند. خب چند روز قبل از این من مادرم را از دست داده بودم و اینکه حال واقعی من با پرسوناژ بازی همسو و هم زمان شده بود برای خودم عجیب بود.

  • با انتخاب‌های‌تان نشان دادید که خیلی اهل ریسک کردن هستید، شاید اگر هر بازیگری جای شما بود، پس از موفقیت‌های اخیرش حاضر نمی‌شد، در یک مجموعه مناسبتی بازی کند، چطور این ریسک را انجام دادید و بازی در مجموعه SMS از دیار باقی را قبول کردید؟

«SMS از دیار باقی» قابلیت ارتباط خوب با بیننده را داشت، مجموعاً گرم و موفق از کار درآمد. مردم هم خیلی به من بابت بازی در این کار تبریک گفتند و از اینکه من بعد از سال‌ها در کاری تلویزیونی بازی کردم، خوشحال شده بودند. فکر می‌کنم این همه دلیل برای حضور در یک کار کم نیست. البته قبول دارم که ریسک بزرگی بود؛ اما مجموع نقاط مثبتش از ضریب مخاطره‌آمیز بودن کار کم می‌کرد.

  • بدون تعارف بگویم «بدری» با اجرای شما تبدیل به یک شخصیت کامل شد؛ چرا که با مختصات رفتاری او شخصیت‌های زیادی در سریال‌های گوناگون خلق شده، اما هیچ‌کدام به یاد نماندند. این بدری که شما آن را اجرا کردید، از کجا آمد؟

«بدری» حاصل یک کار تیمی است، بین نویسنده، کارگردان و بازیگر. یک مثلث مقدس شد. واقعاً نقش خوب نوشته شده بود، خوب دکوپاژ شد و من هم سعی کردم تا این زن را بشناسم و باور کنم و دست آخر ارائه دهم. همانطوری‌ که بود. صادق و صمیمی و شفاف.

  • شما بدری را یک زن تازه به دوران رسیده ندیده بودید؟

نه اصلاً او تو این موضوعات نبود، همه دنیای بدری در شوهر و بچه‌هایش خلاصه می‌شد چه در آن باغ بزرگ و چه در یک خانه جمع و جور و سنتی. راستش من فکر می‌کنم «بدری» صفا و صمیمیت یک زندگی معمولی را بیشتر می‌پسندد و با آن خیلی راحت‌تر است.

  • کنار آمدن بدری با هوویش طبق شناسنامه‌ایی که شما برای او در نظر گرفته بودید منطقی به نظر می‌رسید؟

دو زن تنها که فریب یک آدم را خورده‌اند دنیای مشترکی از این نظر دارند و به نظرم دردهایشان آنها را به هم نزدیک می‌کند و این خوب بود که هر دو تصمیم می‌گیرند دیگر این مرد را به زندگی‌شان راه ندهند و با کار کردن روی پای خودشان بیاستند.

  • کار در تلویزیون را ادامه می‌دهید؟

بله، با کارهای خوب حتما.

  • چه شد که بازی در یک تله‌فیلم را قبول کردید، آیا ویژگی خاصی داشت، یا اینکه می‌خواستید باز هم دست به ماجراجویی بزنید و بازی در تله‌فیلم را تجربه کنید؟

این تله‌فیلم به نام «حکم جلب به کارگردانی احمد کاوری و تهیه‌کنندگی منوچهر هادی تولید می‌شود. قصه خوب و ساده‌ای دارد که زندگی یک زن را در هیاهوی اجتماعی شلوغ و بی‌رحم تصویر می‌کند. من دوستش دارم و امیدوارم کار خوبی بشود. به هر حال این تازه‌ترین ماجراجویی من هم به حساب می‌‌آید.

  • اگر موافق باشید بحث‌مان را با شعر و موسیقی که می‌دانم جزء علایقتان است، تمام کنیم.

بد نیست، درباره موسیقی که باید بگویم با آن بزرگ شده‌ام.

  • ساز هم می‌زنید؟

بله سه‌تار.

  • به موسیقی سنتی بیشتر علاقه‌مندید. درست است.

دقیقاً، بله نگاه من به زندگی با موسیقی سنتی بیشتر جور درمی‌آید.

  • آواز هم کار کرده‌اید؟

دوست داشتم آن را خیلی جدی پیش ببرم، تا جایی‌که بتوانم کنسرت بگذارم اما نشد.

  • خواننده مورد علاقه‌تان؟

استاد بنان. به دلیل رفت‌وآمد پدرم با ایشان با آن صدای مخملی یک صلابتی داشتند که من آن را خیلی دوست داشتم.

  • و یک بیت از اشعارتان.

میان قطره باران و ناودان / باریک راهی / نقش صبور تفاهم.

  • و آخرین سئوال از بین شعر و بازیگری کدام را انتخاب می‌کنید؟

اصلا نمی‌توانم فکر کنم روزی شعر نباشد.

همشهری امارات

کد خبر 53163

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز