نوبت عاشقی
پدربزرگ «مجنون»
عزیز نیز «لیلی»
پدر همیشه «خسرو»
و مادرم، عروس خانه،
«شیرین»
چرا، چرا نباید
که عاشق تو باشم؟
خبر ... خبر
خبر اینه:
یه جفت کفش باورنکردنی
یه جفت کفش باورنکردنی
خبر اینه!
وقتی بارون میاد،
شالاپ شولوپ میکنن
تو آب
پاها رو حسابی گرم میکنن
وقتی برف میاد
غرغر میکنن
وقتی بارون نم نم میاد
عطسه میکنن
وقتی باد میاد
گرما میبخشن
موقع طوفان و سرما
خیسِ خیس میشن
تو هوای مهآلود
حتی خش خش میکنن
تو هوای غبارآلود
اما
متاسفانه باید بگم
اتفاق بدی افتاده
اتفاق اینه:
اونا گم شدن
خبر این بود:
یه جفت کفش باورنکردنی
یه جفت کفش باورنکردنی
خبر این بود!