«بعد از مدتی خواهید دید که چگونه مجاهدین خلق به اعماق خاک خودشان نفوذ خواهند کرد و همینطور پیوستن مردم ایران به صفوف آنها را خواهید دید».
این سخنی است که صدام حسین در تیرماه سال۶۷ بر زبان آورد و تنها دو روز بعد از آنکه ایران قطعنامه ۵۹۸ را پذیرفت، مسعود رجوی در قرارگاه «اشرف» در جلسهای با سازمان منافقین از تصمیم برای حمله به ایران با هدف فتح تهران از راه کرمانشاه خبر داد. آنها این بار دیگر کلت کمری و نارنجک دستساز در اختیار نداشتند بلکه ارتش بعث نیروهای سازمان منافقین را به انواع تجهیزات مجهز کرده بود. ارتش عراق نیز مجددا از خوزستان به ایران حمله کرده بود. بهاینترتیب تمرکز نیروها در جبهه جنوب بود. بعد از دفع دشمن در جنوب نیروهای ایران متوجه حمله دشمن از شمال شدند. اینبار دشمنی به خاک ایران حمله کرده بود که زبانش فارسی بود. مسعود رجوی پیش از آغاز عملیات تصور میکرد میتواند ۴۸ ساعته تهران را تصرف کند.
روایت هاشمی از عملیات مرصاد
اکبر هاشمیرفسنجانی در خاطرات روزانه خود در تاریخ سوم مرداد ۶۷ نوشته است: «ناگهان خبر رسید که عراق از تنگه پاتاق گذشته و به طرف کرند پیش میرود و سپس اعلان شد که نیروهای منافقیناند. اندکی بعد خبر رسید که نزدیک اسلامآباد رسیدهاند و درگیرند. شب آقای دانشراد خبر داد که عوامل نفوذی منافقین در اسلامآباد جنگ روانی راه انداخته و مردم و نیروها را مضطرب کردهاند. خبرها ضدونقیض است. بعضی میگویند با تانک و نفربر به اسلامآباد رسیدهاند و برخی میگویند عوامل نفوذی آنها هستند.
آقای حسنی سعدی آمد. گزارش شکست اخیر در جبهه مرکز شمال را داد. مدعی است نیروها خوب مقاومت کرده ولی دشمن با ۹ لشکر مجهز حمله کرده و نبرد نابرابر بوده و از اینکه مورد اهانت از طرف مردم و ائمه جمعه قرار گرفتهاند، ناراحت است. آخر شب هنگام خوابیدن، از اطلاعات قرارگاه نجف آمدند و پیشنهاد کردند که محل اقامتم را به خاطر احتمال اقدامات ضدانقلاب در رابطه با نفوذ منافقین در منطقه تغییر دهم؛ قبول نکردم. آقای [محمدجواد] لاریجانی [معاون اروپا و آمریکای وزارت امور خارجه]، تلفنی درباره سیاست مذاکره آقای ولایتی در سازمان ملل مشورت کرد که دست او را در محدوده سیاستهای مشخصشده باز گذاریم».
هاشمی در خاطرات چهارم مرداد نیز نوشته است: «آقای سنجقی با تلفن بیدارم کرد و گفت: نیروهای ما در سهراهی شرق اسلامآباد هستند و در طرف باختران بهجای دیروز برگشتهاند و شب مقداری جلو رفته بودند. معلوم میشود منافقین نیروی تازه وارد کردهاند. نیروی زیادی برای این اقدام خود به داخل ایران آوردهاند و اسرای آنها گفتهاند که بنا داشتهاند از محور سنندج هم بیایند و از دو محور به طرف تهران حرکت کنند؛ خیلی تصمیم احمقانهای است. لابد متکی به تحلیلهای جاهلانه و اطلاعات ناقص چنین اشتباهی کردهاند و فرصت خوبی به وجود آمده که در اینجا آنها را منهدم کنیم و شرشان را کم کنیم. به نیروی هوایی و هوانیروز گفته شد که امروز در انهدام آنها توان کامل را به کار گیرند.
آقای شمخانی اطلاع داد یکی از منافقین با حالت استیصال با ماشین معمولی خودش را به خاکریز زده که هلاک شده و نقشهای از ماشین او به دست آمده که نشان میدهد برنامه منافقین این بوده که در چهار مرحله به باختران، همدان، تاکستان و تهران بروند که نشان احمقی و غرور آنهاست. مهدی خودمان رفت و از خط بازدید کرد و آمد و گفت آن نقشه وکالک را در آنجا دیده است. آقای [حمید] تقوی، معاون حفاظت اطلاعات نیروی زمینی سپاه آمد و اسناد مربوط به شناسایی کامل نظامی عملیاتی از باختران تا قزوین وکالک مربوطه را آورد؛ این اسناد نشان میدهند آنها خود را برای عبور نظامی از این مسیر آماده میکردهاند. اما دلیلی نیست که در همین زمان و در ادامه همین عملیات باشد، مگر اینکه در دست عملکنندگان بوده است. به نظرم میرسد مسئولان نظامی این محور قضیه را بیش از آنچه هست، بزرگ میکنند و به احتمالات بهای زیادی میدهند؛ شاید هم از لحاظ نظامی حق با آنها باشد. آقای [منصور] ستاری [فرمانده نیروی هوایی] میگوید خلبانان در منطقه مأموریت، نیروی زیادی از دشمن نمیبینند؛ از امروز خلوتتر است. یا رفتهاند و یا نابود شدهاند و یا استتار کردهاند. احمدآقا برای تشویق امام با خلبانان مشورت کرد؛ موافقت کردم. آقای سنجقی و مهدی را برای آوردن خبرهای صحیح به خط مقدم فرستادم. عصر آقایان فلاحیان و رازینی آمدند. درباره دادگاه زمان جنگ و بازرسی ویژه و امور جاری جنگ مذاکره شد. اخیرا امام حکم محکمی به آقای رازینی برای تشکیل دادگاه و محاکمه مقصران در جنگ دادهاند، ولی در اجرا اشکالاتی خواهد داشت. آقای سنجقی و مهدی برگشتند و گفتند نیروها آماده شدهاند که امشب به مواضع منافقین در جاده باختران - اسلامآباد حمله کنند. به نظر میرسد طولانیشدن بیشتر مقاومت آنها در منطقه به صلاح نیست؛ باید فشار آورد».
قصد عراق برای امتیازگیری
هاشمیرفسنجانی ۲۰ سال بعد نیز در گفتوگویی درباره عملیات مرصاد روایت کرده است: «زمانی که عملیات اتفاق افتاد، به نظر ما کاملا روشن است که عراق دنبال گرفتن امتیاز بود. اسنادی هم هست که شاید اثبات کند عراق شرایط را مناسب دید تا در آستانه اجرای آتشبس، دوباره در ایران جایگاه مهمی داشته باشد. میدانید از نظر زمانی بعد از قطعنامه ۵۹۸ بود که شورای امنیت صادر کرده بود.
ما بعد از مدتها چانهزنی، خواستههای خودمان را در آن وارد کرده و آن را پذیرفته بودیم. نکته مهم این است که شورای امنیت آن قطعنامه را تحت فشار قدرت نظامی ما، به میل ما اصلاح کرد. چون دست ما در جبهه خیلی بالا و دنیا از پیروزی ما نگران بود. وقتی قطعنامه اصلاح شد و ما پذیرفتیم، عراق فکر کرد که ما از نقطه ضعف و اجبار آن را پذیرفتهایم. صدام آن ملاحظات انسانی و خاصی را که ما در پذیرش قطعنامه داشتیم، نادیده گرفت. فکر کرد که اگر دوباره از این فرصت استفاده کند و جایی را بگیرد، پیروزی نهایی به نام او ثبت میشود. گروگانی هم از ایران در اختیار میگیرد که بعدا بتواند از ما باج بگیرد».
رجوی به نیروهایش گفته بود به تهران میرویم و پشتسرتان را هم نگاه نکنید.
هاشمی در ادامه گفت که: «من در آنجا دستوری به همه واحدها دادم و گفتم فرصتی پیش آمده و منافقین که تابهحال در معرض نیروهای ما قرار نمیگرفتند، خودشان دارند میآیند. باید از این فرصت استفاده کنیم. چون بعد از جنگ دیگر دسترسی به اینها نخواهیم داشت. الان که خودشان آمدهاند، باید به حسابشان برسیم. اطلاعات را گرفتم و با اسرایی که گرفته بودیم، تکمیل شد. دیدیم منافقین بهصورت یک ارتش مجهز وارد شدند.
تعداد زیادی تانک و نفربر و مقدار زیادی توپ و خمپارهانداز آورده بودند. تعداد زیادی از نیروهای ویژه را که تربیت کرده بودند، آورده و به آنها در جاهای خاص مأموریت داده بودند. خودرو و سایر تجهیزات هم خیلی زیاد داشتند. مشخص شد که رجوی به نیروهایش گفته بود که داریم به تهران میرویم و پشتسرتان را هم نگاه نکنید. لذا همهچیز را جمع کرده و آورده بودند. البته بعدا معلوم شد که آنها احتیاط کردند و نیروهای حساس خود را به گونهای چیده بودند که در معرض نیروهای ما قرار نگیرند. میخواستند وقتی که مطمئن و مستقر شدند، آنها بیایند.
ارتش عراق راه را برای آنها باز کرد و از پل ذهاب عبور کردند. از پاتاق عبور کردند. کرند را تصرف کردند. در آنجا مقاومتی در برابرشان نبود. در اسلامآباد کمی مقاومت بود که شکسته شد و در مسیر کرمانشاه بودند که ما فرمان دادیم نباید از فلان نقطه جلوتر بیایند. گمان میکنم آن نقطه همان تنگه چهار زبر بود. نیروها هم رسیدند. چون نیروها از جنوب خیالشان راحت شده بود. هر کسی هم که در اطراف شمال غرب بود، خودش را به آنجا رساند.
روایت شهید صیاد شیرازی از عملیات مرصاد
شهید صیاد شیرازی، فرمانده عملیات مرصاد نیز در خاطرات خود از عملیات مرصاد اینچنین روایت کرده است:
«شبانه خودم را با یک فروند هواپیمای فالکون به کرمانشاه رساندم و صحنه پیشروی دشمن را از نزدیک مشاهده کردم و متوجه اوضاع شدم. چنان جو پریشانی و اضطراب در مردم ایجاد شده بود که سراسیمه از خانه بیرون آمده بودند. از طرفی جاده کرمانشاه به بیستون از خودروهایی که در انتظار جابهجایی بودند، مملو بود و ترافیک سنگینی ایجاد شده بود. بر این اساس با یک فروند هلیکوپتر از فرودگاه به سمت یکی از قرارگاههای تاکتیکی سپاه پاسداران مستقر در طاقبستان حرکت کردیم. نیمهشب چهارم تیرماه بود و تا ساعت یکونیم نتوانستیم ماهیت دشمن را به دست آوریم که چه کسی است که همینطور در حال پیشروی است.
ساعت پنج به پایگاه رفتم. همه را آماده و مهیا برای توجیه دیدم. پس از توجیه خلبانان تأکید کردم وضعیت خیلی اضطراری است. چارهای نداریم هلیکوپترهای کبری باید آماده باشند. یک تیم آتش آماده شد ابتدا خودم با یک هلیکوپتر ۲۱۴ برای شناسایی دقیق و هماهنگی به سمت مواضع حرکت کردم و بهاینترتیب اولین عملیات را علیه نیروهای مهاجم و منافق آغاز کردیم. صبح روز پنج مرداد عملیات با رمز یا علی(ع) آغاز شد. در تنگه چهارزبر چنان جهنمی برای یاران صدام برپا شد که زمانی برای پشیمانی نمانده بود.
جاده بهزودی انباشته از ادوات سوخته شد. همزمان با عملیات هوانیروز علاوهبر گروههای مردمی، تعدادی از لشکرهای سپاه نیز که از جنوب به غرب آمده بودند، وارد عملیات شدند. راه از هر سو به روی بازماندگان کاروان بسته شده بود و آنان بهسختی میتوانستند به عقب برگردند. بعضی از آنها به روستاها پناه بردند و بعضیهایشان با خوردن قرص سیانور به زندگی خود خاتمه داده بودند.
عملیات که تمام شد، در جاده کرمانشاه - اسلامآباد غرب هزاران کشته از آنان بهجا مانده بود، اجساد پسران و دخترانی که با ملت خود بسیار ناجوانمردانه رفتار کرده بودند. کسانی که روز تنهایی میهن به یاری اردوی خصم شتافته بودند. حالا من از این عملیات نتیجه میگیرم که چقدر خداوند متعال ما را و رزمندگان اسلام و انقلاب را دوست دارد که در هر زمان طوری مقدر میکند که بسیاری از مشکلات ما باید با حالت سرافرازانه حل شود».
راننده سازمان منافقین: رجوی به ابریشمچی گفت اتاق کار سابقم در ایران را آماده کنید
هادی شعبانی، راننده وقت مژگان پارسایی، رئیس وقت شورای مرکزی منافقین از نیروهای حاضر در عملیات مرصاد است. شعبانی در سال ۸۳ از مقر سازمان فرار کرد و به ایران آمد. او در گفتوگویی با خبرگزاری «فارس» گفته بود: «بعد از قبول قطعنامه از سوی ایران بود که مسعود(رجوی) سریعا جلسهای گذاشت و گفت باید تا یک هفته دیگر به ایران حمله کنیم؛ چراکه قبول قطعنامه ازسوی جمهوری اسلامی نشاندهنده ضعف نیروهای ایرانی در جبهههای جنگ است و گفت که ما مقصر بودیم که ایران قطعنامه را قبول کرد، چون وقتی ما در عملیات چلچراغ، مهران را تصرف کردیم، شعار «امروز مهران، فردا تهران» سردادیم و رژیم ایران ترسید که ما بتوانیم وارد تهران شویم و به همین خاطر سریعا آتشبس را پذیرفت. بعد از این صحبتها بود که سازماندهی جدید شروع شده و تیپها و لشکرهای جدید تشکیل شدند. بعدها مسعود عنوان کرد که در یک طرح هماهنگ با ارتش عراق قرار شده بود آنها (نیروهای عراقی) از جنوب به ایران حمله کنند تا ما بتوانیم بهراحتی از سمت غرب پیشروی کنیم».
او سخنرانی مسعود رجوی در شب قبل از عملیات را اینگونه روایت میکند: «مسعود در آن جلسه سخنرانی مفصلی کرد و گفت همین فردا باید حرکت کنیم و حتی به مهدی ابریشیمچی هم که فرمانده محور تهران بود، گفت وقتی به تهران رسیدید، اتاق کار سابق من در خیابان علوی را آماده کنید تا من بیایم و در آن مستقر شوم و بعد خطاب به نیروها گفت بعد از ورود به تهران تا ۴۸ساعت هر کاری خواستید بکنید و هر کسی را که خواستید بکشید تا اینکه من فرمان عفو عمومی بدهم».
او در ارتباط با بازتاب شکست منافقین در داخل سازمان نیز گفته است: «آنقدر وحشتناک بود که مسعود تنها یک هفته بعد از آن اعلام نشست عمومی کرد و دستور داد تا همه نیروها حتی مجروحان را از بیمارستان به این نشست بیاورند. من آن موقع در بیمارستان بستری بودم با همان تخت بیمارستان مرا به سالن آوردند.
وضع خیلی خراب بود و اکثر نیروها بریده بودند، چون از یک طرف به تهران نرسیده بودیم و از آن بدتر اینکه دوباره به عراق برگشتیم و نمیدانستیم آینده چه میشود، آتشبس هم که برقرار شده بود. مسعود در آن نشست شروع به توجیه کرد و این کار را هم خوب بلد بود. مثلا میگفت ما در این عملیات هزارو ۵۰۰ کشته دادیم، درحالیکه توانستیم ۵۵هزار نفر از نیروهای رژیم را بکشیم! و حرفهایی از این دست. بااینحال فضای بعد از مرصاد بسیار سنگین بود. سازمان برای شکستن این فضا اقدام به واردکردن نیروهای جدید از اروپا کرد. به آنها میگفتند چند ماه برای آموزش بیاید و هرکس که خواست میتواند بعد از آموزش برگردد. مسعود میگفت ما خودمان را برای عملیات فروغ ۲ آماده میکنیم، ولی دیگر فایدهای نداشت. این وضع ادامه پیدا کرد تا اینکه بعد از حمله آمریکا به عراق به اوج خود رسید».
نظر شما