به گزارش همشهری آنلاین به نقل از مهر، رمان «محاکمه خوک» نوشته اسکار کوپ فان بهتازگی با ترجمه ابوالفضل اللهدادی توسط نشر نو منتشر و راهی بازار نشر شده است. نسخه اصلی اینکتاب سال ۲۰۱۹ چاپ شده است.
این، اولین کتابی است که از اسکار کوپ فان به فارسی ترجمه میشود و نویسندهاش میگوید سوژه داستانش را، خود خلق نکرده و حقیقت این است که از قرن سیزدهم تا هجده میلادی، در اروپا و بهویژه فرانسه، انسانها دادگاههایی برای محاکمه حیوانات برگزار میکردهاند. بررسی تاریخ فرانسه نشان میدهد که در آن دورانِ بهقول مترجم کتابْ تاریک، محاکمه چند خوک هم ثبت شده و موضوع داستان «محاکمه خوک» هم از همانماجراها سرچشمه گرفته است.
اسکار کوپ فان نویسنده سیویکساله فرانسوی میگوید تحقیقاتی کرده و طبق آنها به ایننتیجه رسیده که محاکمه قرونوسطایی حیوانات هم درست مانند محاکمه انسانها بوده و حیوان متهم، با وکیل مدافع خود مقابل قاضی، دادستان و اعضای هیئت منصفه حاضر میشده است. ایننویسنده جوان میگوید هدفش از نوشتن اینکتاب، این بوده که وحشیگری سیستم قضایی آندوران را روایت کند.
مولف کتاب «محاکمه خوک» در ۱۶ سالگی تصمیم به ترک خانه مادرش میگیرد و از برههای به بعد فقط کتاب میخواند. به اینترتیب از صبح تا شب و از شب تا صبح شروع به خواندن میکند. او در ۲۰ سالگی به برلین مهاجرت کرد و یکسال را به خواندن مداوم اختصاص داد. نتیجه ایندوران، نوشتن اولینرمانش یعنی «هتل زنیت» شد. سپس «فردا برلین» و «اکتبر» را بهعنوان آثار دیگرش منتشر کرد. اما دوباره به پاریس برگشت. او سال ۲۰۱۲ برنده جایزه فلور شد.
نوشتن رمان «جویدن غبار» در سال ۲۰۱۷ و «محاکمه خوک» در سال ۲۰۱۹ دیگر موارد کارنامه ایننویسنده هستند.
کوپ فان معتقد است اگرچه سالیان زیادی از روزگاران قرون وسطا گذشته اما هنوز هم بعید نیست انسانها با نمایشهای مسخرهای مثل دادگاه برای حیوانات، دوباره خوی وحشیگری خود را نشان بدهند.
رمان یا داستان بلند «محاکمه خوک»، ۵ بخش اصلی دارد؛ بخش اول: جنایت، بخش دوم: دادرسی، بخش سوم: انتظار، بخش چهارم: شکنجه و موخره: بازی کورها. داستان کتاب از جایی شروع میشود که یک خوک در گشت و گذار روزانهاش کودکی را به قتل میرساند و از محل جنایت دور میشود. در ادامه داستان، قاتل دستگیر و به دادگستری تحویل داده میشود. حالا نکته اینجاست که خوک چهطور باید از خود دفاع کند.
در قسمتی از اینکتاب میخوانیم:
هکتور باربن خیلی خوب نمیدانست با زندانی چطور رفتار کند. عادت نداشت با موجوداتی مثل او نشستوبرخاست کند. آگاه از اینکه هیچ گفتوگویی ممکن نبود، خودش بهتنهایی دفاعیهاش را پایهریزی میکرد. همهچیز برای این بود که از شکنجه جلوگیری شود.
وکیل نشست. نمیترسید اما نگران بود؛ دلشورهای ناخوشایند نمیگذاشت درست فکر کند. اگر لُپخور هجوم میآورد آیا فرصت میکرد به در بزند تا نگهبان را خبر کند؟ از بین همه جانیانی که ملاقات کرده بود، او نامتعارفترین بود. همچون حیوانی خرخر میکرد و هرگز به چشمهایتان نگاه نمیکرد. رازآلود و همانقدر نچسب. یک دیوار بود.
دفاع از دیوارها در دادگاه کار سختی است. اگر برحسب اتفاق دلسوزی کنید، به گزافهگویی تعبیر میشود. و هیئت منصفه بهجای برخورد با آنها، اغلب ترجیح میدهد خرابشان کند.
هکتور باربن زیاد نماند.
در راه بازگشت که از کنار آجرهای قرمزِ محوطه میگذشت، احساس میکرد به دام افتاده است. ترانهای اعصابخردکن و نغمهای ناجور در روحش میپیچید. به نظر میرسید رهگذران، زنانی که آمده بودند ملاقات معشوقهای زندانیشان و چند نگهبانی که سیگار دود میکردند، همه دارند قطعهای عجیب مینوازند. دنیا ناگهان دیگر هیچچیز واقعیای نداشت. آیا فقط انسانها وجود داشتند؟
اینکتاب با ۹۵ صفحه، شمارگان هزار و ۱۰۰ نسخه و قیمت ۲۰ هزار تومان منتشر شده است.
نظر شما