با مرگ او دنیای سینما یکی از بهترین و بزرگترین فیلمسازان خود را از دست داد. پولاک که در کنار کارگردانی، یک بازیگر توانا هم بود، فعالیت فیلمسازی را از سال1965 با فیلم «رابطه سست» شروع کرد.
او که برای «خارج از آفریقا» چندین اسکار گرفت، طی نیم قرن فعالیت پرثمر هنری خود فیلمهای مهمی مثل «جرمیا جانسن» (1972)، «آنطور که بودیم» (1973)، «سه روز کندور» (1975)، «توتسی» (1982)، «هاوانا» (1980)، «شرکت» (1993) و «مترجم» (2005) را کارگردانی کرد.وی یکی از بازیگران «مایکل کلایتون» (2007) که مدتی قبل از سیما پخش شد نیز بود.
او سال 2005 در گفتوگویی با هفتهنامه اینترتینمنت گفت: «هر بار که در حال کارگردانی فیلمی هستم، از خودم میپرسم چرا دوباره دارم این کار را انجام میدهم؟» اما باربارا استرایند هم همصدا با رابرت رد فورد، تام کروز، داستین هافمن، نیکول کیدمن، مریل استریپ و شان پن بازیگران فیلمهای پولاک ، اذعان میکند که این فیلمساز «یک کارگردان بزرگ، دوست صمیمی و همراهی قابل اعتماد» بود. پولاک را میتوان جزو معدود کارگردانان هالیوودی دانست که میتوانست جنجالیترین مضامین را تبدیل به یک درام یا کمدی و یا یک اثر دلهرهآور جذاب و تماشایی بکند.
- کمی درباره مجموعه جدید تلویزیونی خود «شمارش مجدد» توضیح میدهید؟
خط اصلی قصه به شدت به حوادث و ماجراهای واقعی که طی چند سال اخیر رخ دادهاند وفادار است. مقداری از آن هم مربوط به حوادثی میشود که احتمال وقوع آنها خیلی زیاد است. فکر نمیکنم کار درستی باشد که بخواهیم از یک برنامه یا طرح عمومی به عنوان یک ابزار تبلیغاتی استفاده کنیم.
تلاش میکنم واقعیتها را تا حد امکان صادقانه به تصویر بکشم. خط قصه «شمارش مجدد» درباره 35 روز مربوط به انتخابات است که در نتیجه دادگاه عالی شمارش آرا را در ایالت فلوریدا متوقف کرد. احساسم این است که این مجموعه شخصیتهای مختلف و متفاوت آمریکاییها را به بحث و بررسی میگذارد و درباره آدمهایی صحبت میکند که به دیدگاههای خود وفادار هستند. آدمهایی (مثل ال گور، معاون رئیسجمهور) وجود دارند که میخواهند نتیجه انتخابات را بدزدند.
کسانی هم هستند که معتقدند جورج بوش انتخابات را به نفع خود مصادره کرده و پست ریاستجمهوری را با تزویر دزدیده و از آن خود کرده است. من هنوز هم روزنامهها را میخوانم و درباره پشت صحنه دنیای سیاست تحقیق میکنم. در کل قصه «شمارش مجدد» کار دلهرهآوری درباره انتخابات سال 2000 است.
- بازیگران آن چه کسانی هستند؟
هنوز آنها را انتخاب نکردهایم. اما این بازیگران باید نقشهای بوش، جیمز بیکر – مشاور بوش و سخنگوی سابق دولت – و دیوید بویس وکیل معروف (که ماجرای تقلب در انتخابات را پیگیری کرد) را بازی کنند. چند شخصیت دولتی و حقوقدان دیگر هم نقش مهمی در ارتباط با قصه دارند.
- گفتهاید میخواهید «زندگی دیگران» محصول سینمای آلمان را – که سال قبل اسکار بهترین فیلم خارجی سال را گرفت – دوبارهسازی کنید. درست است؟
تمام تلاشم این است که نسخه دوبارهسازی شده آن را کارگردانی کنم، ولی کار بسیار سختی است و ساختن آن مشکل به نظر میرسد. به نظرم «زندگی دیگران» یک فیلم کامل غیرقابل باور است، از آن دسته فیلمهای کاملی که تعداد بسیار اندکی آن را در آمریکا دیدهاند. علتش هم این است که تماشاگران آمریکایی علاقهای به خواندن زیرنویس ندارند. از سوی دیگر جوانان که تماشاچی اصلی سینما هستند، دوست دارند روی پرده سینما فیلمهای عامهپسند و سرگرمکننده را تماشا کنند.
من و دوستم آنتونی مینگلا – فیلمساز سرشناس انگلیسی – خیلی دوست داشتیم این فیلم را دوبارهسازی کنیم و حتی برادران وینستن که همیشه از محصولات غیرمتعارف حمایت میکنند، برای سرمایهگذاری، روی آن اعلام آمادگی کردند. نمیدانم فیلمی که من دوبارهسازی میکنم بهتر از نسخه اورژینال خواهد بود یا خیر، ولی مطمئن باشید فیلمی خواهم ساخت که بتواند تعداد بیشتری بیننده داشته باشد.
- نسخه اصلی را چند بار تماشا کردهاید؟
حداقل 6 بار. موقعیتی که در دل قصه فیلم وجود دارد به شکل زیبایی هوشمندانه است و فضای فیلم بدون اینکه متظاهرانه و فضلفروشانه باشد، حرف خود را خیلی خوب و راحت مطرح میکند. بحث اصلی فیلم همان بحث وجود یا عدم وجود اخلاقیات است و این بحثی است که منحصر به آلمان یا یک دوره تاریخی خاص نیست. این یک بحث عمومی است که در همه زمانها و در هر کشوری میتواند مطرح شود. قصه فیلم با این موضوع برخوردی بسیار ساده دارد و اصلاً اداهای روشنفکرانه درنمیآورد.
فلوریا هنکل فون دانرسمارک فیلمنامهنویس و کارگردان فیلم، این روزها تبدیل به یکی از دوستان صمیمیام شده است. او همان کسی است که به ما پیشنهاد کرد نسخه آمریکایی فیلم را بسازیم. در بین رقبایی که میخواستند امتیاز برگردان سینمایی فیلم را به دست بیاورند، او به ما رأی داد و ما را انتخاب کرد.
- چرا؟
بخشی از آن به آشنایی او با کارهای من – به عنوان کارگردان و تهیهکننده– مربوط میشود. او فیلمهای آنتونی مینگلا را هم دیده بود. میتوان گفت یک جورهایی طرفدار کارهای قدیمیتر من است. فکر میکنم احساسش این بود که ما نسبت به کل موضوع حساس هستیم و به نوعی نگران آنیم.
او حس همراهی و همدردی ما با فیلمش را خیلی خوب درک میکرد. قصه فیلم او درباره قدرت و جادوی هنر و توانایی آن در تغییر دادن آدمها و دنیاهای درونی آن است و فلوریا میدانست این مضمون دغدغه من نیز هست.
- «سه روز کندور»ی شما این روزها لقب یک اثر کلاسیک را گرفته است. چرا در این فیلم از برجهای دوقلو به عنوان یکی از لوکیشنهای اصلی فیلم استفاده کردید؟
در جستوجوی مکانی بودم که بتوان آرم رسمی سازمان سیا را در آن قرار داد. نمیخواستم ساختمانی را داشته باشم که حکایت از آن میکند که مقر سیا است، زیرا چنین چیزی وجود خارجی ندارد.
احساسم این بود که چنین مرکزی میخواهد به نوعی مرموز و ناشناس باقی بماند و بهترین راه برای ناشناس بودن میتواند ساختمان عظیم دوقلویی باشد که هزاران دفتر درون آن وجود دارد و تو هیچوقت نمیتوانی بفهمی چه کسی دقیقاً در کجای آن قرار دارد.
برجهای دوقلو را طراح صحنهمان پیدا کرد که آدمی بینظیر است. ملاقات اصلی در نقطه اوج فیلم در این محل رخ میدهد، که نوعی حالت وهم، ترس و ازهمگسیختگی را در درون خود دارد.
- داخل برجها هم فیلمبرداری کردید؟
بله، راهروها و طبقه دوم و چند تا از دفترهای آن. دخترم همراه شوهرش به دیدنم آمد و از طبقه اول تا آخر ساختمان مرکز تجارت جهانی را به آنها نشان دادم.
- خودتان مضمون اصلی فیلم را چه میدانید؟
سوءظن؛ از نگاه کارگردان، قصه فیلم درباره مردی است که در آغاز ماجرا به همه اعتماد دارد ولی در داخل یک ماجرای عجیب و غریب دیوانهکننده و مالیخولیایی میافتد. او از یک آدم ساده تبدیل به کسی میشود که حالا به همه چیز شک دارد و این به دلیل اتفاقی است که برایش رخ داده است.
در دنباله قصه، او با دختری آشنا میشود که به هیچکس اعتمادی ندارد و این هم به دلیل کابوس وحشتناکی است که در ذهن دارد. در پایان ماجرا، هنوز هر دوی آنها نسبت به یکدیگر شک و سوءظن دارند.
- قصه فیلمنامه بر اساس قصه یک کتاب نوشته شد؟
کتابی که قصد اقتباس از آن را داشتم «شش روز کندور» نوشته جیمز گرادی بود. این کتاب درباره یک گروه از آدمهای بد در داخل سازمان سیا بود که میخواستند به کار قاچاق مواد مخدر بپردازند. اما من علاقهای به ساختن فیلمی درباره مواد مخدر نداشتم. برایم این یک موضوع کسالتآور بود.
تا حالا صدها فیلم در این باره ساخته شده است و از طرفی علاقهای به نمایش آدم خوبها و آدم بدهایی که رودرروی هم قرار میگیرند نداشتم. علاقهمند به مضمونی پیچیدهتر بودم. دهه 60 تازه تمام شده بود و من هنوز یادم بود که در طول سالهای گذشته چه اتفاقاتی داخل و خارج آمریکا رخ داده بود.
به نظرم آمد چقدر جالب میشود اگر گروهی از آدمهایی که در سازمان سیا کار میکنند، ناگهان متوجه چیزهایی درباره یک بحران پیشبینی شده میشوند. در عین حال آنها میدانند که نمیتوانند اقدامی در این رابطه بکنند و از طرف دیگر بالاییها نمیخواهند کسی متوجه این موضوع بشود. پس این گروه باید خاموش شوند تا موضوع لو نرود و از اینجا قصه فیلم شروع میشود.
- این واقعیت دارد که برت لنکستر شما را دعوت بهکارگردانی کرد؟
بله، او عنصر اصلی در کارگردان شدنم بود.
- چه زمانی دوباره پشت دوربین فیلمبرداری قرارگرفته و فیلمی را کارگردانی میکنید؟
زمانی که قصهای پیدا کنم که جذبم کند و دوستش داشته باشم، زمانی که کسی از من بخواهد آن چیزی را که واقعاً دوست دارم بسازم. ساختن و آماده کردن یک فیلم حداقل دو سه سالی طول میکشد و این روزها شرایط مثل گذشته نیست. من حالا در وضعیت و موقعیتی که 10 سال قبل داشتم، نیستم. آن نوع فیلمهایی که آن زمان میساختم – و تنوع آنها – چیزهایی نیستند که فیلمسازان ما امروزه میسازند. کارگردانان جوانتر و تازهتری از راه رسیدهاند و این روزها فیلمی که در آن شخصیتها خط اصلی قصه را به پیش ببرند، به سختی میتوان پیدا کرد.
فیلمی کاراکترمحور مثل «مترجم» که مدتی قبل ساختم، این روزها کمتر ساخته میشود. کمپانیهای فیلمسازی بیشتر به دنبال تولید آن نوع فیلمهای سرگرمکننده هستند که حکم اتفاقات بزرگ و پر سر و صدا را دارند، برای همین است که شما شاهد نمایش عمومی فیلمهای سرشار از جلوههای ویژهای مثل «سوپرمن برمیگردد» یا «دزدان دریایی کارائیب 3» هستید. این فیلمهای دورهای در یک مقطع تاریخی، جنجال و یک حس عمومی خوب کوتاهمدت خلق میکنند و تماشاگران هم مشتاق دیدن آنها هستند ولی این فیلمها خیلی زود از یاد رفته و فراموش میشوند.
- بعضی از آنها هم شکست سخت تجاری میخورند.
بله. این اتفاق هم میافتد.
- جدول گیشه فروش را هم دنبال میکنید؟
مجبورم این کار را بکنم. ما فیلمسازان بر اساس جدول گیشه فروش زندهایم و زندگی میکنیم. فیلمهایی که شکست تجاری میخورند، باعث آزردگیخاطر کل صنعت سینما میشود.
- باز هم یک فیلم حماسی میسازید؟
منظورتان از حماسی چیست؟
- فیلمی واید اسکوپ مثل «خارج از آفریقا»؟
شما به آن میگویید حماسی؟ چه عاملی باعث میشود این را بگویید؟ مردم فکر میکنند این فیلم یک اثر حماسی است زیرا قصهاش در یک دوره 13ساله رخ میدهد. اما «خارج از آفریقا» حتی به صورت وایداسکوپی هم فیلمبرداری نشده من فیلمی را میسازم که قصهاش را دوست داشته باشم. شما هم هر اسمی را که دوست دارید روی آن بگذارید.