فصل بیداری
نقطه...نقطه...
زمین را بوسید
شکوفه، درخت را بیدار کرد
بلبل، گل را بویید
از سرود گنجشک
دل باد لرزید
پنجره باز شد
دست آسمان را بوسید
خورشید قاهقاه خندید
برفهای کوه را پارو کرد
کوه، دست او را فشرد
بیابان اما
در گوشهای سرد و تاریک،ناامید...
میخواست چشمانش را ببندد
شاید در خواب، رنگینکمان را ببیند
اما ناگهان
ستارهها دستهجمعی بیرون پریدند
بهار شد
آسمانِ بیابان!
مینا موسویزاده از تهران
عکس از زهرا حاجتی، فومن- رتبة اول
دوباره سبز میشویم
گاهی اوقات
لحظههای زنگار گرفته
کسلکننده است و طولانی
و من میترسم
از همه این «گاهی اوقات»ها
که شاید نگذارند دوباره سبز شوم
تمام بغضهای بیدلیل
به جای خندههای بیبهانه
تمام طول روز
هماتاقی قلبم میشوند
و به دیوارة قلبم
مشت میزنند
تهماندههای گریة دیشب!
مرا ببر
به سرزمین عبور
به سادگی لحظههای حضور
و هرچه هست و نیست
مرا ببر و نگذار
در کنج خودم بپوسم
مثل لبخندهایم!
یاسمن رضاییان از تهران
بهار در بهار
این روزها
چشم شکوفهها و غنچهها
به جمال روی آفتاب و باران
روشن میشود
طبیعت به پیشواز بهار میرود
زمین پهناور به خود
کشوقوسی میدهد
به بلندای آسمان!
اینهمه خستگی را
به یکباره میسپارد
به دستهای سبکبال باد
اینروزها
چشم من و تو
به انتظار دو بهار است
یکی در دشت
یکی در دل!
پریا پورزند از تهران
عکس از مینا صیادی، کرج- رتبة دوم
رو به لبخند خورشید
من گَلوگشادترین لبخندم را
تن میکنم
زیر توفان اخم تو
تکتک دندانهایم را
باد میبرد
از زمستان سرد نگاه تو
پناه میبرم
به لبخند گرم خورشید
به دستان سبز زمین
این روزها که بهار
از در و دیوار خانههایمان
بالا میرود،
تو چهقدر سردی!
سردتر حتی
از زمستان بیسابقة امسال!
مهرناز حسنآبادی از سمنان
آتشبس
پوتَینهایم را درمیآورم
کلاهم را هم!
جنگ تمام شد
آسمان بالا برد
پرچم سفیدش را
زمین
چراغ سبز نشان داد
بازهم زمستان
مغلوبِ بهار!
نیلوفر نیکبنیاد از تهران
رؤیای سبز شدن
سالهای باران
اینجا سبز بود و مبدأ بهار
این بهار اما
مثل بهار قبل بود
زرد بود
نخلهای پیر
سر به آسمان روانه کردهاند
دست در دامن ماه
و شکایت دارند
از آسمان و ابرها
در چشمشان نهفته
داستان رودهای خشک
شعر سبز شدن
رویای باران و برگهای سبز...
سالهای باران
اینجا سبز بود و مبدأ بهار
کاش میشد غمهایم
اشک شود به پایتان
تا دوباره بشکفید و از نو بخوانید
شعر شکفتن را!
مصطفی تاجیک از ورامین
عکس از زهره خاقانی، تهران- رتبة سوم
سال کبیسه
سال بعد، سال کبیسه
یک روز بیشتر
برای دانهها منتظر
برای شکوفههای بیقرار
تا که برسی
تو ای بهار!
سیده منور ثامنی از رشت
ادراک
گنجشکها چه میفهمند؟
از تنگ خالی
و یک غصة سرخ ریز
که تند و تیز
توی دلم وول میخورد؟
گنجشکها فقط یکریز
حرف میزنند؛
شاید از تولد آخرین شکوفه
شاید از گنجایش حیاط
با نردههای از بید مجنون
لبریز!
...حرف میزنند
و چشمهای من
مگر چه میفهمند
که بسته میشوند
به احترام گوشها؟!
فرشته سلیمانی از تهران
عکس از انیس بگری پاپی، نجفآباد- رتبة سوم
بهار من
دلم تنگ شده است
به اندازه تنگهای بلوری
که جایی
برای عاشقشدن ماهیها ندارند
و به اندازه آسمانی
که صبحها
بر صورت گلانداخته خورشید
آب میپاشد
هوایم ابری است
بیا و از سر تاقچه دلم طلوع کن
شاید
خورشید من هم
به هوش بیاید...
رویا سلیمانی از ملایر
یه کهکشون پر از غزل
بذار ببینم آسمون روزهای عید چه رنگیه؟
شکوفه کرده قافیه تو شعر نیمایی ما
خورشید زیبا و تپل بازم تو تنگ آسمون
سینها رو بردار و بیار تو آسمون بچینشون
عیدیتو از خدا بگیر؛ یهکهکشون پر از غزل
دنیا رو زیرورو کن و اسم بهار رو جار بزن
کجای دنیا تو بهار، گلها به این قشنگیه؟
به خاطر عطر بهار، صف کشیدن آرایهها
بالا و پایین میپره با ابرهای ترانهخون
دیدن قوموخویش نرو از او ن بالا ببینشون
قول بده به شکوفهها که شعر بگی تا به ازل
شوق بهاریشدن و هرجا میری، هوار بزن
نیلوفرسادات مدنی از شهر قدس