به گزارش همشهری آنلاین به نقل از مهر، فیگارو نوشت، آملی نوتومب سال گذشته با رمان «تشنگی» خود، جایزه گنکور را با اختلاف کمی از دست داد. امسال او با بیستونهمین رمان خود یعنی «Les Aerostats» یا «بالنها» بازگشته که داستانی پرانرژی، بامزه و بیرحمانه است و عنوان خود را از نخستین هواپیماهایی گرفته که «پای»، قهرمان جوان داستان را حیرتزده میکنند.
«پای» از این هواپیماهای ابتدایی شگفتزده میشود چون به نظر میرسد که با کوچکترین جرقهای مانند یک مشعل آماده آتش گرفتن باشند. پدرش که با چنین نوجوانی در حال گسستگی مواجه میشود، فکر میکند او نارساخوانی دارد و به همسر جوانش که راوی داستان است میگوید باید بیماری او درمان شود. این امر او را بیشتر با کتابخوانی آشنا میکند اما در عین حال احساساتی نابودکننده در او برمیانگیزد.
نوتومب درباره این رمان مصاحبهای کرده است:
- به نظر میرسد با این رمان به چیزی کاملاً صمیمی و شخصی بازگشتهاید چون راوی جوان داستان، انجل، کمی به خود شما در آن سن شبیه است.
در ۱۹ سالگی، من بسیار شبیه او بودم، جدی و تنها. اما حس میکردم دارم زمانم را از دست میدهم و حس خوبی نداشتم. مانند انجل، من هم در کالج منزوی بودم و نمیتوانستم دوستی داشته باشم. اما به جای اینکه مانند او از این موقعیت بهره ببرم، آن را بسیار دردناک تجربه کردم و خیلی رنج کشیدم.
«پای» نوجوانی در حال در هم شکستن است. پدرش فکر میکند او از نارساخوانی رنج میبرد اما اینطور نیست.
شاید فقط یک درصد از افراد واقعاً به این بیماری مبتلا باشند. بقیه فقط جوانانی هستند که به خاطر هزار چیز دیگر که شاید تحلیل کردنشان ضرورتاً آسان نباشد، امکان ارتباط برقرار کردن درست با واقعیت را ندارند. مسلماً علائم این اتفاق بسیار هولناک هستند. من ایده را خیلی آسان استفاده کردم چون مسلماً من نه جامعهشناس و نه پزشک هستم. بنابراین شروع به خواندن کتابهای خیلی خوبی کردم و راهکار بدی نبود.
- ادبیات به عنوان درمانی برای درد زندگی؟
جوانان که چیزهای زیادی برای کشف کردن دارند، تا حد کمی با ادبیات آشنا میشوند. از جمله اینکه ادبیات، اخلاقیات نیست. در این کتاب، شخصیت «پای» به شدت اخلاقگراست. به طور مثال، او «ایلیاد» را به «اودیسه» ترجیح میدهد چون اولیس گولزننده است. که چی؟ آیا اولیس باید آدم خوبی باشد تا «اودیسه» کتابی عالی شود؟ اما در عین حال او بسیار باهوش است و نمیتوان گفت دارد بیربط صحبت میکند. کاملاً برعکس.
- چه چیزی الهامبخش این شخصیت در حال گسست بود؟
«پای» تلفیقی از چند آدم مختلف در آن سن، یعنی حدود ۱۶ سال است. افرادی که به طوری غیرمعمول هوشمند، لطیف و دارای دانش بالاتر از حد معمول هستند. اما برای آنها اتفاق خاصی در جریان نیست و این قلب من را اغلب میشکند. انگار که آموزش و خود زندگی برای آنها ساخته نشده بود. شاید به همین دلیل است که پایان من تا این حد رادیکال است.
- با چنین افرادی ملاقات کردهاید؟
بیشتر مواقع اینطور با آنها ملاقات میکنم (به تعداد زیاد نامههای دستنویس روی میزش اشاره میکند). من نمیدانم ایمیل چیست و نمیدانم اینترنت چیست. من ۱۰۰ درصد آنالوگ هستم، اما به نامههایم پاسخ میدهم. نه به توهینها و نه به حماقتها، اما به تمام آنهایی که استحقاقش را دارند پاسخ میدهم. در میان این نامههای بیشمار تعداد زیادی افراد نوجوان هستند.
- قرنطینه به شما زمان بیشتری از حد معمول برای خواندن یا نوشتن داد؟
طی دوران قرنطینه خیلی کتاب میخوانم. پدرم هفدهم مارس از دنیا رفت و نمیتوانستم در بلژیک به او محلق شوم. در اعماق اندوه بودم و در پاریس با اشتیاقم برای بوسیدن مادر و خواهرم و خوابیدن روی قبر پدرم و گریه کردن تمام اشکهای بدنم قرنطینه شده بودم. کتاب خواندن احتمالاً هرگز بیش از آن موقع من را نجات نداده بود. از جمله چیزهای دیگر، همه آثار ویکتور هوگو را بازخوانی کردم. دقیقاً چیزی بود که لازم داشتم، خیلی قوی بود.
- خارج از این بازه خاص، تصور میکنیم روتین کاری خیلی منظمی داشته باشید که میتوانید با موفقیت هر سال یک کتاب بیرون بدهید. این اتفاق دقیقاً چطور میافتد؟
در وحشت کامل! حقیقت دارد که از بیرون کاملاً منظم به نظر میرسد. اما به شما اطمینان میدهم که از داخل خیلی پر هرجومرجتر است، با وجود اینکه دیسیپلینی آهنین دارم. هر روز صبح در دیرترین حالت ساعت چهار صبح بیدار میشوم، اغلب خیلی زودتر است، و به خودم میگویم که نمیتوانم و خیلی سخت است. اما به هر حال همیشه مینویسم، چه باد بیاید و چه برف باشد، چه در اندوه باشم و چه نباشم، چه آثارم فروش رفته باشد چه نرفته باشد. شرایط هیچ چیزی را تغییر نمیدهد. هنوز سه یا چهار رمان در سال مینویسم.
- از تمام کتابهایتان، هنوز «تشنگی» که سال پیش منتشر شد مهمترین کتاب برای شماست؟
این کاری است که برای انجام دادن آن روی زمین آمدم. شاید گفتن چنین چیزی مسخره باشد اما تنها بهانهام این است که از سه سالگی تا به حال چنین تصوری داشتم. خیلیها گفتند که حیف شد جایزه گنکور نگرفتی. اما به شما اطمینان میدهم که این فقط جزییات بیاهمیت است. چیزی که مهم بود این بود که توانستم این کتاب را بنویسم و پدرم که هنوز زنده بود هم توانست آن را بخواند. حالا ممکن است گفتنش احمقانه باشد اما همه چیزی که میخواستم را کسب کردهام. حالا اگر کامیونی در خیابان به من بزند دیگر مهم نیست.
کتاب «بالنها» ماه پیش (آگوست) به زبان فرانسوی در ۱۴۴ صفحه و به قیمت ۲۶ دلار منتشر شد.
نظر شما