کتونی سفید، قصه معلمی را تعریف میکند که پس از ورود به مدرسهای در استان بوشهر، راه و روش تازه ای برای تدریس در پیش میگیرد. حضور او باعث اتفاقهای مختلفی در مدرسه و زندگی خود او میشود. این فیلم در بخش مسابقه سینمای ایران جشنواره فیلمهای کودکان و نوجوانان همدان حضور دارد. معیری برای خوانندگان «دوچرخه» یادداشتی نوشته که با هم میخوانیم:
«کلاً آدمی هستم با آرزوهای عجیب و غریب. نمیدانم چند درصد آنها ممکن است اتفاق بیفتد. اما سینما این امکان را به من میدهد تا بخشی از آنها را در واقعیت ببینم و برای تحقق آنها تلاش کنم. سینما ابزار قدرتمندی است که میتواند هر تخیلی را به واقعیت تبدیل کند. در این صورت، آنچه راکه من میبینم و تصور میکنم، همه میتوانند ببینند.
چند مثال از فیلمهایم میزنم. آخرین فیلمم که برای نوجوانان و خانوادهها ساخته شده، «کتونی سفید» نام دارد. داستان ورود یک معلم با یک جفت کتونی سفید به شهری است که قدمت زیادی دارد. آنچه که در بخشهای فیلم میبینیم، همان تصورهای اولیهای است که باعث شده فیلمنامه نوشته شود و سرانجام فیلم ساختهشده بر پرده سینما، تخیل را به واقعیت تبدیل کند. بچههایی که با نظم و همنفس شدن، دوشادوش هم و کنار هم میروند. برای سلامتی، برای اعتماد، برای موفقیت، برای تقویت جسم، فکر، اندیشه و برای... آنها بچههای موفق فردا هستند، با کتونیهای سفید.
باران کوثری در صحنه ای از کتونی سفید - عکس از سیاوش نقشبندی
یک فیلم به عقب برمیگردم و برای لحظههایی مشابه، مثالهایی میآورم. در فیلم «قاصدکها در باد میرقصند» بچههای شهر، رنگین کمان رؤیایی میشوند و پاسخ مناسبی به شهری که مردمش تسلیم شرایط شدهاند، میدهند. آنها پارچههای رنگارنگی را که خودشان بافتهاند، مثل یک رنگینکمان سفر کرده به شهر میبرند و امید و زندگی را نوید میدهند. اینها لحظههای فراموش نشدنیاند.
اگر سینمای متعهد کودک و نوجوان ما کمی اوج بگیرد، تأثیر شگرفی در آینده همین بچهها و سرزمینشان خواهد داشت. سرزمین روشن، شایسته بزرگان فرداست؛ پس باید برای خلق آن تلاش کنند: مثل داود سلیمانی در فیلم قاصدکها در باد میرقصند، یا پیام امیری، در فیلم کتونی سفید. معلم ورزش مدرسه سعادت بوشهر، که بعد از دارالفنون دومین مدرسه ایران است و بچههای بیدار مدرسه سعادت با کتونیهای سفید یادتان باشد. در شهر داود سلیمانی، پنبهزارهای سفیدی است که باید کارخانه بزرگ صنعتی آنها را تبدیل به پارچه کند، اما کارخانه تعطیل میشود و این بچهها هستند که با دستهای رنگینکمانی و به سبک قاصدکها، پارچههایی را که بافتهاند به شهر سفر میدهند. کارخانة خاموش باید بیدار بشود.
دستهای فیلم قاصدکها و پاهای کتونی سفید، برای من و عوامل این فیلمها نوید روشنی از آینده است. از هزاران نفری هم که در صحنههای این فیلمها ایفای نقش کردهاند، ممنونم.