اینجا «لالهزار» است. روستایی در نزدیکیهای کرمان. و امروز صورتی است برای ما که روز
گل چینی و روز گلاب است.
این یک نفس برای درد انگشتهایم. این یک نفس برای خستگی دستهایم. این یک نفس برای خود گل که عطرش خاطراتم را صورتی میکند
کولهباری از گل بر دوشم. از گلزار تا کارگاه کم راهی نیست. سنگین است بار شانههایم .کاش بدانی گلاب تنها عطر ندارد، خستگی هم دارد
خارهایش برای من، برای دستهایم که زخمی است. عطرش برای تو، برای طعم شیرین لحظههایت وه! خستگی در میکنم اینجا، بر بستری از گلهای محمدی. چه خواب خوشبویی!
اینجا فرش میشود دامن دامن از گل.
اینجا کارگاه گلابگیری است. از همینجا گل، گلاب میشود
سحرگاه، به گلها سلام میگویم، پیش از آن که خورشید جوانه بزند. وقت گلچیدن است
متن از شیوا حریری، عکسها از بابک صدیقی