همشهریآنلاین ـ لیلی خرسند: میتوانست زندگی عادی داشته باشد، مثل بیشتر زنان و دخترانی که اطرافش بودند، مثل همه مهاجرانی که یک روز مثل او وطنشان افغانستان را ترک کردند. اما رُزما غفوری متفاوت بودن را انتخاب کرد، جنگیدن با پدران و حتی مادران را. جنگیدن با سنتها را، سنتهایی که میگویند دختر فقط باید کارهای زنانه انجام بدهد و شوهر کند. اما نظر رزما این بود که دختران و حتی پسران مهاجر باید درس بخوانند و ورزش کنند. او با خواهرانش پنهانی در کوچه فوتبال بازی کرد و فوتبال بهانهای شد تا دختران را از خانهها و محیطهای کاری بیرون بکشد و سر کلاس درس ببرد.
رزما با کارهایی که برای هموطنانش و دیگر پناهندگان انجام داده، جایزه نانسن را در منطقه آسیا گرفته است. «جایزه پناهندگان نانسن» که اهدای آن از سال۱۹۵۴شروع شده، به افراد، گروهها و سازمانهایی تعلق میگیرد که فراتر از ندای وظیفه، به حمایت از مهاجران، جابهجاشدگان و افراد بدون کشور میپردازد. همهساله مراسم اهدای این جایزه در ژنو سوئیس برگزار میشود اما امسال بهخاطر همهگیری ویروس کرونا، مراسم مجازی برگزار میشود. این جایزه منطقهای اهدا میشود و هر منطقه یک برنده دارد. برنده سال۲۰۲۰ این جایزه در منطقه آسیا و اقیانوسیه، رزما غفوری است که در گفتوگویی مفصل با همشهری شرکت کرده است.
تبریک بابت دریافت جایزه نانسن. به نظر خودت رُزما چه کار ویژهای انجام داده که شایسته گرفتن این جایزه شده است؟
من تنها نبودم، این کار را با مادرم و خواهرانم انجام دادم و اداره اتباع و کمیساریای سازمان ملل استان فارس هم ما را حمایت کرد. مهمترین کاری که ما کردیم، حمایت از کودکان کار آسیبپذیر و خیابانی بود و همینطور تشویق خانوادهها برای تحصیل و ورزش بانوان. چندین دهه است که در افغانستان جنگ است و پدرها و مادرها خیلی به تحصیل دختران توجهی نمیکنند. همین موضوع باعث شد که من به تحصیل این بچهها فکر کنم.
و فوتبال؟
مهاجرانی که اینجا هستند - بهخصوص بانوان- فکر میکنند فوتبال فقط مخصوص کسانی است که در اروپا زندگی میکنند. بازی کردن فوتبال برای آنها یک آرزوی دستنیافتنی است. با علاقهای که من و خواهرانم به فوتبال داشتیم، بقیه بانوان را تشویق کردیم که این کار را انجام بدهند.
رُزما! میخواهم از کودکیات بگویی؛ از دوران جنگ. روز ۳۱شهریور که اعلام شد جایزه نانسن به تو رسیده، روز جهانی صلح بود. جنگ و صلح ۲ واژهای هستند که کودکان هیچ تصوری از آن ندارند؛ نه کودکی که در جنگ زندگی میکند معنای آرامش را میداند و نه کودکی که در آرامش زندگی میکند معنای جنگ را. در روزهایی که مجبور شدی کشورت را ترک کنی این دو واژه چه معنایی برایت داشت؟
من آن موقع پنج شش سال داشتم و چیز زیادی خاطرم نیست. ما در شهر پروان زندگی میکردیم. طالبان همه جا را گرفته و رعب و وحشت همه جا حاکم بود. همه مجبور شده بودند خانههایشان را ترک کنند. همان موقع در فرودگاه که به آن «میدان هوایی» میگفتند، بمب انداختند. وقتی بمب افتاد، پیرمردی که اسباب و اثاثیهاش را جمع کرده بود تا آنجا را ترک کند، شهید شد. این اتفاق جلوی چشمان من افتاد و خیلی برایم تلخ بود.
با هواپیما به ایران آمدید؟!
نه. ما قاچاقی و از مرز پاکستان وارد ایران شدیم. همراه خانوادههای دیگر بودیم. ما ۴دختر کوچک بودیم و من بزرگترین خواهر بودم. برای پدر و مادرم جمعوجور کردن ما سخت بود. آن موقع اوایل بهار بود و سیل هم آمده بود. توی راه سختیهای زیادی کشیدیم.
بعد از اینکه به ایران رسیدی چه اتفاقاتی برای تو و خانوادهات افتاد؟ زندگی بهتر شد یا بدتر؟
من خیلی از افغانستان به یاد ندارم. فقط میدانم روزهای آخری که آنجا بودیم خیلی اوضاع خراب بود. روزهای اول هم که به ایران آمدیم خیلی سخت گذشت. ما خانه و پولی نداشتیم. حتی پول نداشتیم به کسی بدهیم که ما را قاچاقی آورده بود. مادرم کار میکرد تا آن هزینه را پرداخت کند. ما مجبور بودیم ۶نفری در یک اتاق خیلی کوچک زندگی کنیم که تابستان و زمستانش وحشتناک بود. بهتدریج وضعیت بهتر شد. ما بزرگتر شدیم و به پدر و مادرم که روی زمین کار میکردند، کمک کردیم. یک روزهایی هم من مجبور بودم کارهای خانه را انجام بدهم و از آبجیهایم مراقبت کنم. چون مادرم بیرون کار میکرد، به نوعی من مادر خانه بودم.
زنانی که همسن تو هستند و در ایران متولد شدهاند به سختی میتوانستند فوتبال بازی کنند و هنوز در بعضی جاها فوتبال زنان تابو است. به نظر میرسد فوتبال بازی کردن یک دختر مهاجر، کاری نشدنی بوده است.
هیچ کاری نشدنی نیست. اگر کسی بخواهد کاری را انجام بدهد، صددرصد میشود. بعضیها میگویند شرایط سخت است؛ اینها همه بهانه است. حدود ۴۰سال است که پناهندههای افغان اینجا هستند و ایران با اینکه خودش در تحریم است و حتی شرایط برای خود مردمش سخت است، مهماننوازی کرده است. تا جایی که امکانش بوده، نهادهای مختلف از ما حمایت کردهاند. من دوست نداشتم مثل دیگر دختران مهاجر یک زندگی معمولی داشته باشم. من و خواهرانم از بچگی در کوچه فوتبال بازی میکردیم. از دوم سوم دبیرستان بود که به این فکر کردیم فقط خودمان بازی نکنیم و کاری کنیم تا فوتبال برای بانوان مهاجر عادی شود. راضی کردن خانوادهها خیلی سخت بود؛ نه فقط برای فوتبال که برای همه ورزشها.
مردان افغان برایشان سخت است که بپذیرند دخترشان فوتبال بازی کند. در هر جای دنیا که مهاجر شدهاند، نخواستهاند خودشان را تغییر بدهند. کمتر دیدهام با جامعهای که به آنجا مهاجرت کردهاند، خودشان را وفق بدهند.
چرا حاضر نمیشوند تغییر کنند؟
نمیدانم. این طرز فکری است که دارند و نمیخواهند عوضش کنند. اگر این طرز فکر را نداشتند، الان کشور ما اینجوری نبود. به خاطر همین است که در کشور ما به بانوان اهمیتی داده نمیشود، البته الان نسبت به سالهای قبل وضعیت بهتر شده است. این ذهنیت را مهاجرین هم دارند. همیشه فکر میکنند چون مهاجر هستند، بدبختند.
راضی کردن پدر برای شما راحت بود؟
پدر من هم همینطور فکر میکرد. میگفت دختر برای چه باید ورزش کند، دختر خیاطی و کارهای زنانه یاد بگیرد و بعدش هم شوهر کند. اوایل پنهانی ورزش میکردیم. حتی وسایل ورزشی را قایم میکردیم که نبیند. بعدا من بیشتر سرپرستی کارهای کودکان کار و آسیبدیده در استان فارس را بهعهده گرفتم و مربی شدم. ولی خواهرانم فوتبال را حرفهای ادامه دادند.
اگر مادر دخترهایش را حمایت نکند، اتفاق خوب نمیافتد؟
مادران افغان خیلی دوست ندارند از حرف شوهرشان سرپیچی کنند ولی مادرم همیشه از ما حمایت کرد و با پدرم جنگ و جدل داشت تا ما درس بخوانیم و دنبال ورزش باشیم. خودش هم اینجا تا سوم دبستان در نهضت سوادآموزی خواند ولی به خاطر شرایطی که داشتیم نتوانست ادامه بدهد.
در شیراز چند دختر مهاجر ورزش میکنند؟
زیاد هستند، حدود ۱۰۰تا ۱۵۰نفر. غیراز بانوان، از کودکان کار پسر هم حمایت میکنیم. دو سه نفر از دخترانی را که با ما تمرین میکردند به تیم ملی افغانستان معرفی کردیم. خواهران خودم سال۱۳۹۴به افغانستان رفتند و در لیگ برتر آنجا بازی کردند و برای تیم ملی هم انتخاب شدند ولی بهدلیل شرایط ناامنی که افغانستان داشت، ریسک نکردیم که آنها آنجا بمانند.
چرا در لیگ ایران شرکت نمیکنید؟
ما بعد از اینکه تیم فارس را تشکیل دادیم، سعی کردیم با بانوان مهاجر که در استانهای دیگر بودند و نمیتوانستند به خاطر شرایط خانوادهشان فوتبال بازی کنند، ارتباط بگیریم. الان در تهران، قم، اراک و... دختران فوتبال بازی میکنند. همه متحد شدهاند و تیم مهاجران تشکیل دادهاند. برای لیگ استانی و حتی کشوری سهمیه گرفتهایم. در لیگ فوتسال تیم داریم.
نگاه جامعه ورزشی ایران به فعالیتهای شما چه بوده است؟ اجازه میدهند دختران مهاجر در تیمهای باشگاهی ایران باشند؟
تا جایی که توانستهاند حمایت کردهاند. خواهر خودم چند سال برای تیم فوتبال خلیجفارس شیراز در لیگ برتر بازی میکرد. مردانی هم هستند که در لیگهای مختلف بازی میکنند.
گفته میشود هدف اصلی شما این بود که بچههای کار را از کار دور کنید و سر کلاس درس ببرید.
در کل ورزش وسیلهای بود تا ما به خانوادهها نزدیک شویم. ما با فوتبال هم آنها را جذب ورزش کردیم و هم توانستیم بینشان همدلی و اتحاد بهوجود بیاوریم. همدل شویم تا بتوانیم به هم نزدیک شویم. میخواستیم بچهها با ما احساس نزدیکی کنند و مشکلاتشان را با ما در میان بگذارند. خیلی از کودکان کار، مواد مخدر یا مشروبات الکلی استفاده میکردند. این را نمیتوانستند به خانوادههایشان بگویند چون تنبیه میشدند اما به ما میگفتند. ما از کودکان کار ایرانی هم حمایت کردیم. این وظیفه انسانی ما بود که این کار را انجام بدهیم. اینطور نبود که بگوییم ما افغانیم و فقط باید به افغانها کمک کنیم.
خود شما و فعالیتهایتان چطور دیده شدهاند؟
هفت هشت سال است که با سازمان ملل و اداره اتباع همکاری میکنم و آنها با کاری که ما انجام میدهیم، آشنایی داشتند. هر اتفاقی که برای پناهندهها میافتاد و هر مشکلی برایشان پیش میآمد، با آنها در میان میگذاشتیم، یک راهحلی میسنجیدیم تا اوضاعشان بهتر شود. بعد از این خود پناهندهها اگر مشکلی داشتند، از ما مشورت میگرفتند. من هم با اداره اتباع موضوعات را در میان میگذاشتم و سعی میکردیم مشکلات را برطرف کنیم. خود آنها هم من را معرفی کردند.
۱۰مهر نفر اول معرفی میشود. چقدر امیدواری نفر اول باشی؟
برای من مهم است فعالیتهایی که انجام دادهام محدود نشود و کودکانی که در این سالها حمایتشان کردهایم به خواستههایشان برسند. بچهها سالهاست که تمرین میکنند. بعضیهایشان میگویند کی صلح میشود که بخواهیم برای تیم افغانستان بازی کنیم. بعضیها میخواهند در لیگهای ایران بازی کنند و بعضیها دوست دارند به لیگهای اروپایی بروند. من میخواهم آنها در تیمهای سطح بالا بازی کنند. نه فقط در ایران و آسیا که در سطح جهانی دیده شوند.
نظر شما