به بنبست رسیدن اصلاحات قانون اساسی اروپا نتیجه عملکرد دولتمردانی است که سالیان سال با منفعتطلبیها و سودجوییهای خود به این روند لطمه زدند. رای منفی مردم ایرلند به پیمان لیسبون مسئولان اتحادیه اروپا در بروکسل را بهشدت آشفته کرد. آنها احتمالا پیش خودشان گفتهاند این دیگر آخرین بار است و دیگر هرگز به این ایرلندیها اجازه رای دادن نمیدهیم؛ بیایید به این همهپرسیها پایان دهیم؛ اصلا مردم عادی را چه به همهپرسی؟
اینها جملاتی بود که در لحظات اولیه بعد از اعلام نتایج همه پرسی به ذهن مقامات اروپا می آمد.اما اکنون با گذشت 2 هفته از این رویداد، موضوعات دیگری که میتواند پیامد این رأی مردم ایرلند باشد مورد بحث و بررسی قرار میگیرد.
پس از اینکه در سال 2005 مردم فرانسه و سپس هلند به قانون اساسی اروپا نه گفتند کشورهای عضو اتحادیه اروپا پس از تلاشهای فراوان موفق شدند نسخه مثلا جدیدی را ارائه دهند که ماهیتا هیچ تفاوتی با نسخه قبلی نداشت. البته تقریبا محرز است که هیچکس در ایرلند این سند را مطالعه نکرده و انگیزههای متعددی که برای این رای منفی مطرح است هیچیک بهخود پیمان مربوط نمیشود.
تا قبل از این بهنظر میرسید که پیمان لیسبون بدون هیچ مانعی از تصویب خواهد گذشت و دولتهای اروپایی هم متعهد شده بودند که آن را به همهپرسی نگذارند. اما آنچه ایرلند را ملزم به برگزاری همهپرسی کرد قانون اساسیاش بود.
ضمن اینکه نظر بوروکراتهای طرفدار اروپای واحد نیز کاملا صائب بود. ترکیب مخالفان این پیمان در ایرلند ـ که هیچ فرقی با ترکیب مخالفان در فرانسه و هلند نداشت ـ ترکیب بسیار عجیبی بود، چون از راستترین جناح تا چپترین جناح در بین این مخالفان دیده میشدند و چه میلیونرها و چه افراد بیکار به متناقضترین شکل ممکن به این پیشنویس انتقاد داشتند. میلیونرها میگفتند پیمان لیسبون عرصه را بر کارآفرینها تنگ میکند و قشر بیکار نگران پایمال شدن حقوق کارگران بودند. اما هرچه که بود آنها در یک مسئله اتفاق نظر داشتند و آن مخالفت با پیمان بود. اما باید دانست که مشکلات واقعی مدتها پیش از این همهپرسیهای نافرجام درخصوص این پیمانهای خدعهآمیز شروع شد. اکنون مدتهاست که اتحادیه اروپا فاقد چهرهای است که بتواند برای این اتحادیه نقش پدری یا مادری داشته باشد.
آنگلا مرکل و نیکولا سارکوزی و همکارانشان شاید مجیز طرحهای ارائهشده برای اروپای واحد را بگویند اما از این فراتر نمیروند. گوردون بروان، نخستوزیر انگلیس، و همتای چکاش، میرک توپولانک، هم عاشق تعریف کردن از این طرحها هستند، اما ابایی ندارند که بر سر ریزترین منافعی که ممکن است در این بین عاید کشورشان شود با هم چکوچانه بزنند و بههیچوجه برایشان مهم نیست که این جروبحثها چه مشکلاتی را ممکن است برای اتحادیه به وجود آورد.
درواقع مسئله اروپای واحد برای آنها بیشتر حکم یک نمایش خیمهشببازی را دارد تا طرح سیاسی قرن. این دولتمردان همان تصمیمی را که خودشان در بروکسل گرفتهاند با وقاحت تمام در کشورهای خودشان از طریق وزرای کشاورزی و دارایی و اقتصاد و محیط زیست و حملونقل بهعنوان محصول ابداعیِ «بروکسلیها» به رایدهندگان قالب میکنند.
سرآمد این نوع تزویر سیاسی خدعهها و حقههای مسئولان اتحادیه اروپاست. کارشناسان در بروکسل بهخود میبالیدند که زرنگی به خرج دادهاند و پیشنویس قانون اساسی را که از سوی مردم فرانسه و هلند رد شده بود به گونهای بازنویسی کردهاند که احدی از آن سر در نمیآورد. آنها درواقع همان پیشنویس قبلی را با بستهبندی جدیدی به نام پیمان لیسبون عرضه کرده بودند و هیچکس هم ـ لااقل در آن اوایل ـ از این قضیه بویی نبرده بود.
پیش از این اتفاق قطار اروپای واحد ایستگاه را ترک کرده بود و قرار بود صرفنظر از تمامی مشکلات به مقصد برسد ـ حتی اگر آن مقصد نامعلوم باشد- مهمترین مسئله این بود که قطار از حرکت باز نایستد. اما این روند در درازمدت نمیتوانست و نمیتواند ادامه یابد.
هرکس که حقیقتا خواهان تشکیل یک اروپای واحد است باید صریح و روشن بگوید که دقیقا بهدنبال چیست. بهدنبال ایجاد نوعی اتحاد تجاری غیررسمی بهمنظور اجرای اصول سرمایهداری جهانی است، یا ترجیح میدهد در مسیر ایجاد نوعی «ایالات متحده اروپا» حرکت کند؟ یا اصلا بهدنبال چیزی بهکل متفاوت از اینهاست؟
بعد باید از شهروندان اروپایی بپرسد که آیا آنها هم همان چیزی را که او میخواهد میخواهند یا نه. قطعا میتوان به این نوع همهپرسیها سبکوسیاقی اروپایی بخشید. یعنی همانطور که حزب سبز آلمان پیشنهاد کرده در یک روز همزمان پیمایشی در سرتاسر اروپا در تمامی کشورهای عضو انجام گیرد تا از این طریق نقش مسایل ملی بیارتباط با قضیه کمرنگ شود و مشخص گردد که مردم دقیقا چه میخواهند.
اما از نظر رهبران اروپا این اقدام هم ممکن است از مسیر مطلوب خارج شود. رایدهندگان ممکن است یا به دلیل اینکه اطلاعاتشان غلط است یا اصلا چون خُلقشان تنگ است جواب منفی بدهند، همانطور که در ایرلند شاهدش بودیم. اما دمکراسی یعنی همین.
شاید کسی سر در نیاورد که چرا مردم لهستان برادرانِ کاژینسکی را انتخاب کردند یا چرا مردم ایتالیا، سیلویو برلوسکنی را برگزیدند، اما هیچکس نمیتواند بهطور جدی حق رای آنها را زیر سؤال ببرد. انگار فقط وقتی موضوع اروپای واحد در میان است عدهای میل دارند اراده و خواست مردم را نادیده بگیرند.
و کاملا طبیعی است که رایدهندگان هم در هر فرصتی که پیدا کنند به این بیاعتنایی واکنش نشان میدهند.
اشپیگل- 15 ژوئن 2008