وقتی رسیدم، عباس برگشته بود و داشت همان مجلههایی را که صبح از توی صندوق پستی برداشته بود، میخواند.
- تو که میخواستی اینا رو توی خونه بخونی؛ چرا با خودت بردی سر کار و برگردوندی؟- نرسیدم تو مترو بخونم؛ خسته بودم؛ همهش چرت زدم.
- حالا چی هست؟
- یه مجلهای که هر دو هفته یه بار مییاد. توش هرچی بخوای هست؛ از قصابی و سلمونی بگیر تا فروشگاههای تازهتأسیسشده و آخرین «آنگهبُت»(اینجا به معنای حراج است، اما به معنای پیشنهاد نیز به کار میرود) لباس و کفش یا لوازم منزل.
- قیمتش چنده؟
- قیمت نداره؛ مجانیه! شهرداری اینا رو واسه همه مردم میفرسته تا دستکم خونوادههایی که ممکنه پول خرید مجله یا روزنامه رو نداشته باشن، هر دو هفته یه بار، یه مجله پر و پیمون دستشون برسه تا هم خلاصهای از اخبار داخلی و خارجی و مطالب خوندنی و ضروری داشته باشن، هم اینکه بتونن بدون اینکه از خونه بیرون برن، از تازهترین جنسایی که وارد مغازهها شده با خبر شن.
مجله را از دستش میگیرم. تمامگلاسه است با کیفیت چاپی که تا به حال نظیر آن را در ایران ندیدهام. محمد به آشپزخانه میرود و از همانجا میگوید: جای شهردار و خیلی دیگه از مسئولان عزیزتون نیمساعت پیش خیلی خالی بود!
- چرا؟
- آخه از «یوگنتآمت»(اداره جوانان) یه مأمور اومده بود درباره همسایه بالایی ما تحقیق کنه.
- مگه همسایه بالاییتون چیکار کرده؟
- مث اینکه به وسواسیبودن زنه شک کردهن. بچهش رو توی یک ماه گذشته، 5 بار به خاطر چیزای بیاهمیت دکتر برده بوده و هر بار هم دکترا گفته بودن بچه سالمه و هیچ کدوم هم بهش دارو نداده بودن. دکتر پنجمیه، دیگه نذاشته قسر در بره و به یوگنتآمت ماجرا رو گزارش داده.
- خب، دکتر پنجمیه از کجا متوجه شده که این خانوم توی یک ماه گذشته چهار بار دیگه بچه شو دکتر برده؟
- اینا واسه خودشون سایت دارن. اطلاعات مربوط به هر مریض و حتی داروهایی رو که از «آپوتیکه»(داروخانه) گرفته، میتونن سریع بیرون بکشن.
- خب، یوگنتآمت این وسط چی میگه؟
- میخوان ببینن مادره واسه بچه خطری داره یا نه. به خاطر همین میان از همسایهها و جاهای دیگهای که ممکنه مادره بره، تحقیق میکنن، ببینن مادره تا چه حد وسواسیه یا مثلا بچه رو کتک میزنه یا هر چیز دیگهای که بتونه بچه رو اذیت کنه.
- که چی بشه؟
- که اگه مادر صلاحیت نگهداری بچه رو نداره، بچه رو ازش بگیرن.
- مگه کشکه؟
- نه خیلی هم کشکی نیست. بلافاصله که حق ندارن بچه رو بگیرن؛ اول باید با پدرومادر بچه صحبت کنن، بعد به تشخیص کارشناسای یوگنتآمت، مدت زمانی رو برای مشاوره تعیین میکنن تا بتونن پدرومادر رو کمک کنن تا رفتار خودشون رو اصلاح کنن و خودشون بچه رو نگه دارن.
اما اگه بعد از مشاوره هم روانشناسای یوگنتآمت تشخیص دادن که پدرومادر میتونن برای بچه خطرناک باشن، یوگنتآمت بچه رو از پدرومادر میگیره و خودش بزرگش میکنه.
یوگنتآمت این اجازه رو داره که تحت هر شرایطی اگه تشخیص داد پدرومادر صلاحیت بزرگکردن بچه رو ندارن، بچه رو بگیره. همه سازمانا هم باهاشون همکاری میکنن؛ از پلیس بگیر تا مدرسه و بیمارستان و... . کافیه پلیس ببینه که تو موقع ردشدن از خیابون، دست بچه رو ول کردی و بچه ممکنه زیر ماشین بره؛ میتونه سریع یوگنتآمت رو به جونت بندازه تا بچه رو ازت بگیرن.
- حالا تو از کجا میدونی که زن همسایه بالایی 5 بار بچهش رو برده دکتر و دکتره راپورتش رو داده؟ مأموره بهت گفت؟
- نه! شوهر زنه بهم گفت. چند روز پیش اومد گوشی رو داد دستم که اگه یه موقع از یوگنتآمت اومدن تحقیق کنن، ازشون کلی تعریف کنم.
- آلمانین؟
- نه بابا ایرونین؛ از خودمونن.
- خب، پس حسابی دارین به نظام تربیتی و پرورشی آلمان حال میدین.
عباس سرش را از یخچال بیرون کشید و گفت: نشنیدم، چی گفتی؟
- هیچی، گفتم پس هنوزم مرام و مردونگی و معرفت توی ایرونیای اینجا نمرده و همدیگه رو به این اجنبیا نمیفروشین.
- مسخره نکن! اگه تو هم تو غربت اینجا تکوتنها گیر میافتادی و زنوبچهدار بودی و دوری از ایران به هزار جور درد و مرض توی خونوادهت تبدیل میشد، بعد از طرفی هم یکی از در میومد تو و میگفت شما صلاحیت نگهداری بچهتون رو ندارین، پس رد کنین بیاد تا ما نیگرش داریم، اون وقت میفهمیدی که این همه نظم و قانون، بعضی وقتا میتونه کمر آدم رو خرد کنه.
- خب، اینا که تحمل و اجرای این همه قانون و نظم براشون سخته، مگه مجبورن تو همچین کشوری زندگی کنن؟
عباس سرش را بعد از جستوجویی طولانی از یخچال بیرون میکشد و میگوید: ولش کن؛ تا به حال «مالتاشه» خوردی؟
- چی هست؟
- یه غذای آلمانیه؛ حالا درست میکنم، ببین چطوریه.
عباس، مالتاشه درست میکند. من دفترچهام را باز میکنم و از نو مینویسم: سلام آقای شهردار! نامه من در شرایطی به دستتان میرسد که تهران و اروپا دارند نخستین روزهای پاییز را تجربه میکنند. حالتان خوب است؟...