در حالی که بسیاری از این مردمان، در روزگار خود پرچمدار پایداری ایرانیان در برابر نیروهای خارجی بودند، و گاه نه تنها قلمروها و سرزمینهای زیر سیطره ایرانیان را در برابر هجومهای خارجی حفظ میکردند، که آن را توسعه نیز میدادند.
یکی از لایقترینِ این مرزداران، بیتردید آتورپات، (یا به گویشِ امروزین، آذرباد) است، شهربانِ مادِ بزرگ در روزگار داریوش سوم، که سرداری دلاور و سیاستمداری زیرک بود. درباره آذرباد اطلاعات تاریخی اندکی وجود دارد.
در همین حد دربارهاش میدانیم که در دورانِ حکومت داریوش سوم که واپسین شاهنشاه هخامنشی بود، مقام بزرگِ شهربانی (ساتراپیِ) قلمرو ماد را در اختیار داشت، که در آن هنگام استانی وسیع از استانهای ایرانی بود و آذربایجان، بخشی از کردستان، بخشی از شمال عراق، و بخشی از آناتولی را تا قفقاز در بر میگرفت.
زمامداری آذرباد بر استان ماد بزرگ، همزمان بود با یورش مقدونیان و مردم بالکان به قلمرو هخامنشی.
در اوایل دهه 330 پ.م، اسکندرِ مقدونی با همدستی مادرش توطئهای چید و پدرِ خود فیلیپ را که شاه مقدونیه بود، در یک بزم به قتل رساند. اسکندر آنگاه، وارث خزانهای تهی و دولتی به نسبت کوچک شد که از نظر اقتصادی ورشکسته بود. اما ارتشی نیرومند و سوارهنظامی ماهر و سابقه تاخت و تاز در دورانِ فیلیپ را دارا بود. در نتیجه اسکندر که خود از نبوغی جنگی برخوردار بود، مردم مقدونیه را در قالب یک دستگاه جنگی بزرگ سازماندهی کرد و از آنجا که پدرش فیلیپ چند سال پیش یونان را فتح کرده بود، ادعای حکومت بر آنجا را طرح کرد و به این شبه جزیره لشکر کشید.
اسکندر بعد از حملات خود به یونان، به ایران زمین تاخت. پس از فتح آناتولی و مصر، سرداران مقدونی به ماد حمله بردند، که سرزمینی ثروتمند و بارور بود با مردمی که سابقه حکومتی موفق را پیش از ظهور هخامنشیان داشتند و در دو و نیم قرنِ حکومت هخامنشیان نیز به همراه پارسها یکی از ستون اقتدار ایرانیان بودند. آذرباد وقتی سپاه مقدونی به قلب ایران زمین نزدیک شدند، در راس سپاهیان ماد و سکا و قفقازی به اردوی داریوش سوم پیوست و به سال 331 پ.م در نبرد گوگامل در نزدیکی بابل دلاوری بسیار به خرج داد.
اما شمار مهاجمان مقدونی چندان بود که در نهایت ایرانیان شکست خوردند. آذرباد پس از این رخداد به ماد بازگشت و با موفقیت ستونهای مهاجم مقدونی را که به سرزمینش هجوم میبردند، پس زد. وقتی خبر کشته شدن داریوش به ماد رسید، آذرباد دریافت که باید سیاستی تازه را در پیش بگیرد. پس اعلام کرد که حاضر است با اسکندر صلح کند.
در مورد چند و چونِ قول و قرار او با اسکندر چیزی نمیدانیم، در این حد معلوم است که اسکندر وقتی خویش رهبری سپاه خود را بر عهده گرفت و همدان را گشود، با او از در آشتی در آمد. اسکندر پیش از آن، هنگامی که مشغول تاخت و تاز در ایرانِ غربی بود، حکومت ماد را به یکی از سرداران ایرانی که تابعش شده بود و هوداد (اُخوداتِسِ یونانیان) نام داشت؛ واگذار کرده بود. آشتی آذرباد با اسکندر چندان مهم بود که اسکندر هوداد را به حکومت بخشی از ماد گماشت و زمامداری آذرباد بر نیمهای از این استان را به رسمیت شمرد. بعد هم دوست بسیار نزدیک اسکندر، پردیکاس با دختر آذرباد ازدواج کرد. بعد از مدتی، اسکندر هوداد را از قدرت برکنار کرد و یک مقدونی به نام پوتو را به حکومت نیمی از استان ماد منصوب کرد.
اما آذرباد زیر بار این گزینش نرفت و چون در همان حدود، اسکندر در بابل درگذشت، با یاری نیروهای ایرانی بر مقدونیان شورید و ایشان را از ماد بیرون راند. پس از آن، تا پایان دوران سلوکی و تا وقتی که بار دیگر اشکانیانِ ایرانی به قدرت برسند، ماد همچون استانی مستقل باقی ماند و در برابر نیروهای سلوکی از جنوب و مهاجمان غارتگر هون از شمال مقاومت کرد. امروز، استانِ مادِ کهن را با تمام پیشینه درخشانش به یاد آذرباد، آذربایجان مینامیم.