به گزارش همشهری آنلاین به نقل از روزنامه همشهری، چهارشنبه هفته گذشته بود که راز هولناک قتل ۳ نفر در پایتخت فاش شد. مقتولان زنی حدودا ۴۲ساله، دختر ۲۰ سالهاش و شوهر حدودا ۲۲ ساله زن بودند که اجساد آنها در طبقه پنجم آپارتمانی در شرق تهران پیدا شد و بررسیها نشان میداد که حدود ۴۰ روز از قتل آنها میگذرد. جسد زن ۴۲ ساله و شوهرش در داخل حمام و جسد دختر ۲۰ ساله داخل یک بشکه اسید در حالیکه تقریبا از بین رفته بود پیدا شد. عاملان این جنایت دختر بزرگ خانواده به نام مونا و پسر موردعلاقهاش به نام محسن و جوانی به نام مجید بودند که تنها چند ساعت پس از پیدا شدن اجساد با دستور قاضی حبیبالله صادقی، بازپرس جنایی تهران دستگیر شدند.
مونا در بازجوییها اقرار کرد که به تازگی با محسن آشنا شده و قصد ازدواج با او را داشته اما با وسوسههای دوست دیگرشان به نام مجید تصمیم گرفته بودند که اموال مادرش را سرقت کنند. او همچنین گفت که عامل اصلی قتلها مجید بوده که در آخرین لحظات نقشه سرقت را تغییر داده و مادر، خواهر و ناپدری ۲۲ساله مونا را به قتل رسانده است.
روز گذشته سرهنگ مرتضی نثاری، معاون مبارزه با جرایم جنایی پلیس آگاهی تهران اعلام کرد که این سه متهم را با توجه به جنایت هولناکی که رقم زده بودند برای بررسی سلامت روانیشان به پزشکی قانونی معرفی کردند که بررسیهای متخصصان نشان داد هر سه نفر آنها در زمان جنایت مشکل روحی و روانی نداشته و کاملا سالم بودهاند. متهمان هماکنون در بازداشتگاه بهسر میبرند و تحقیقات تکمیلی درباره این پرونده ادامه دارد.
***قاتل خونسرد
مجید، عامل اصلی این جنایت حدودا ۲۰ساله است. میگوید همه قتلها را به تنهایی انجام داده و محسن و مونا نقشی در کشتن مقتولان نداشتهاند. سرش باندپیچی شده و میگوید زمانی که میخواسته جسد دختر ۲۰ ساله خانواده را در بشکه اسید بسوزاند بخشی از اسید روی سر و دستانش ریخته و بهشدت آسیب دیده است. کنار او محسن نشسته است اما مونا در بازداشتگاه زنان است. محسن میگوید که از ابتدا مخالف نقشهای بوده که مونا کشیده بود. میگوید بهشدت پشیمان و ناراحت است اما مجید برخلاف او کاملا خونسرد و آرام است و با خونسردی کامل جزئیات ۳ جنایتی را که مرتکب شده شرح میدهد؛ جنایتی که بهگفته او هدف آن فقط سرقت بوده اما ناخواسته منجر به قتل شده است.
- از کی تصمیم به سرقت گرفتید؟
مجید: نقشه سرقت را من کشیدم. محسن زیر بار نمیرفت. حدود ۳ماه قبل بود که نقشه سرقت از خانه مادر مونا را کشیدم و خیلی زمان برد تا نقشه را عملی کردم.
- مادر مونا را میشناختی؟
به واسطه محسن او را شناختم. حدود ۳یا ۴سالی میشود که محسن را میشناسم اما ۷،۶ماهی میشد که رفاقتمان صمیمیتر شده بود. مونا هم که دوست محسن بود و میخواست با او ازدواج کند و من او را زیاد میدیدم. تا اینکه چندماه قبل تولد گرفتند و من به خانه مادر مونا رفتم. نمیدانید چه جشن تولد لاکچری و مفصلی گرفته بودند! آنجا بود که فهمیدم مادر مونا که اسمش مهسا بود، خیلی پولدار است. ۲ خودروی مدل بالا هیوندا ولستر و یک ۲۰۶هم داشت. نمیدانید چقدر طلا و جواهر بهخودش آویزان کرده بود! همه اینها باعث شد تا وسوسه سرقت به جانم بیفتد.
- شغلت چه بود؟
با موتور کار میکردم و وضع مالی خوبی نداشتم.
پس طراح اصلی نقشه تو بودی؟
بله. مونا و محسن قبول نمیکردند. در همین لحظه محسن میگوید: هم خودش را بدبخت کرد هم ما را. من از همان اول به او گفتم این بازی خطرناک است. سرقت کار ما نیست اما قبول نکرد.
- با مونا چطور آشنا شدی؟
محسن: یک مهر ۹۹ در پارکی در شرق تهران با هم آشنا شدیم.
- میدانستی از شوهرش طلاق گرفته بود؟
اولش به من نگفت. اما ۳ماه بعد همهچیز را گفت. او گفت که یکبار ازدواج کرده و از شوهرش جدا شده است. گفت فرزندی هم دارد که پیش شوهر سابقش زندگی میکند. من عاشق مونا بودم و میخواستم با او ازدواج کنم. هرچند که مادرم مخالف این ازدواج بود.
- درباره زندگی مونا چقدر میدانستی؟
محسن: میدانستم که پدر و مادر مونا سالها قبل از یکدیگر جدا شده بودند. مونا هم سالها با پدرش زندگی میکرد و از مادرش بیخبر بود تا اینکه از طریق یکی از بستگانش ۴سال قبل مادرش را پیدا کرد و تصمیم گرفت با او زندگی کند. او در این ۴سال پیش مادر و خواهرش بود اما خیلی با هم اختلاف داشتند. مادرش خیلی مونا را اذیت میکرد.
- پس میخواستی یک جورهایی انتقام او را هم بگیری؟
محسن: نه. من بهشدت از این نقشه ناراضی بودم. مجید صحبتهای دوستش را قطع میکند و میگوید: حقیقت را میگوید. محسن واقعا راضی به اجرای نقشه سرقت نبود. چون خودش نیازی به پول ندارد.
اینبار محسن حرف دوستش را قطع میکند و میگوید: من سرپرست یک کارگاه عمرانی هستم. پدرم مهندس و برجساز است. به هیچ عنوان نیاز مالی ندارم.
- پس چه شد که نقشه به مرحله اجرا رسید؟
مجید: از من اصرار بود و از محسن انکار. برای همین سراغ مونا رفتم. چون او برایم تعریف کرده بود که مادرش او را اذیت میکند و درخواست نامناسبی از او دارد. به او گفتم بیا از خانه مادرت سرقت کنیم و بعد تو برو پی زندگی خودت و من هم زندگیم را سروسامان بدهم. ابتدا قبول نکرد اما وقتی با او حرف زدم راضی شد. محسن اما همچنان ناراضی بود تا اینکه در آخر گفت هرکاری دوست دارید خودتان انجام بدهید و من دخالتی نمیکنم. من هم بهدنبال راهی بودم تا نقشه را عملی کنم. گفتم شبی که هیچکس در خانه نیست وارد آنجا شوم و دست به سرقت بزنم اما مادر مونا همیشه در خانه بود. به همین دلیل ایده دیگری طراحی کردم؛ سرقت با شیوه بیهوشی.
- پس چرا تبدیل شد به قتل. آن هم قتل ۳ نفر؟
خب برنامه ما فقط و فقط سرقت بود. یک لحظه دچار جنون شدم. اجازه بدهید ادامه ماجرا را برایتان تعریف کنم. شب حادثه به مادر مونا زنگ زدم و گفتم شام مهمان من. گفتم که بعداز آن جشن تولد با مادر مونا آشنا شدم و گاهی به خانهشان میرفتم. از قبل داروی بیهوشی خریده و داخل غذای آنها ریخته بودم. آن شب به همراه مونا و محسن به مقابل در خانه مادر مونا رفتیم. قرار شد ابتدا مونا و محسن به خانه بروند و از ناپدری مونا اجازه بگیرند تا من هم وارد خانه شوم. راستش ناپدری مونا خیلی از من خوشاش نمیآمد. چندباری مرا با محسن و مونا دیده بود و به آنها تذکر داده بود که با من نگردند. به همین دلیل مونا و محسن رفتند بالا و ۵ دقیقه بعد برگشتند و گفتند ناپدریاش اجازه نداده من هم به خانه آنها بروم. غذاها را به آنها دادم و گفتم بروید بالا. میدانستم بعد از خوردن غذا بیهوش میشوند. به مونا و محسن تأکید کردم که حواسشان باشد که خودشان لب به غذا نزنند. خودم رفتم نشستم سر کوچه و شروع کردم به خوردن مشروب. محسن هم مدام پیامک میفرستاد و میگفت داداش ما را بدبخت نکنی، گرفتارمان نکنی؛ اینها غذا را خوردند. من هم پیامی برایش فرستادم با این مضمون که نگران نباش هیچ اتفاقی نمیافتد. فقط چند ساعت میخوابند. چند ساعت بعد وارد خانه شدم. مادر مونا و شوهرش در اتاق خواب بودند و خواهر مونا هم در اتاقی دیگر. همهشان خواب بودند. محسن ترسیده بود دست و پایش میلرزید. میگفت چرا آمدی؟ برو و بیخیال شو. اما من حسابی مست بودم و میخواستم هر طور شده سرقت را انجام بدهم. به داخل اتاق رفتم و دیدم خواهر مونا نیمههوشیار است. داخل آب، مقداری سم، متادون و داروی بیهوشی ریختم و به او خوراندم. محسن و مونا را هم از اتاق بیرون کردم. آنجا در یک لحظه جنون سراغم آمد و با سیم شارژر خواهر مونا را خفه کردم.
- دوستانت متوجه نخستین جنایت نشدند؟
نه آنها بیرون از اتاق بودند. هردویشان حسابی ترسیده بودند بهخصوص محسن.
- قتلهای دیگر را چطور انجام دادی؟
از اتاق بیرون آمدم و به مونا گفتم خواهرش خوابیده است. دیگر صبح شده بود که مادر مونا و شوهرش از خواب بیدار شدند. صدای دعوایشان را میشنیدم. ظاهرا دعوایشان بر سر یک پیامک بود. البته به درستی نشنیدم که چه میگویند. ناپدری مونا درحالیکه عصبانی بود از اتاق بیرون آمد. محسن قصد داشت او را آرام کند که با او درگیر شد. من هم در یک لحظه ناپدری را کشیدم به سمت اتاق و با جام شیشهای به سرش کوبیدم. بعد از آن نوبت به مادر مونا رسید. دیگر دچار جنون شده بودم و چون خواهر مونا را کشته بودم با خود گفتم باید زن و شوهر را هم بکشم. چون ممکن است آنها از خانه بیرون بروند و ماجرا لو برود. آخرین قربانی مادر مونا بود که حدود یک ساعت بعد هم او را با ضربه جام کریستالی به سرش کشتم. من آنقدر از خود بیخود شده بودم که میخواستم محسن را هم بکشم اما مونا مانع شد. گفت چه کار میکنی این رفیقت است. محسن را گرفته بودم و به حد مرگ او را کتک میزدم.
- چرا؟
چون ترسیده بود و میگفت مرا به پلیس لو میدهد. تهدیدش کردم که اگر راز جنایتها را فاش کنی هم خودت را میکشم هم خانوادهات را.
- پس چطور ماجرا لو رفت؟
ظاهرا محسن در عالم مستی نزد یکی از دوستانمان ماجرای قتلها را لو داده بود. دوستمان هم به اداره پلیس رفت و ما را لو داد.
- بعد از قتل چه کردی؟
بعد از انجام قتلها از خانه زدیم بیرون. مونا و محسن ترسیده بودند و میگفتند هدفت فقط سرقت بود نه آدمکشی. بعد از قتلها دست به سرقت زدم. ماشینهای مادر مونا، گوشی موبایل و طلاهایش را دزدیدم. اجساد را هم میخواستم از خانه خارج کنم اما سخت بود. چون آنها طبقه پنجم بودند و ریسک اینکه هر ۳ مقتول را بخواهم از خانه خارج کنم زیاد و ممکن بود هر لحظه یک نفر مرا ببیند. به همین دلیل اسید تهیه کردم تا اجساد را بسوزانم. اما فقط توانستم جسد خواهر مونا را داخل بشکه اسید بیندازم. ۲ جسد دیگر داخل آن جا نمیشدند.
- بعد از جنایت چندبار به خانه مقتول رفتوآمد داشتی؟
تعدادش را یادم نیست اما چند باری رفتم. چون تمام وسایل خانه را سرقت کردم.
- وقتی وارد خانه میشدی و اجساد را میدیدی دچار عذاب وجدان نمیشدی؟
راستش بعد از ۲ روز تازه فهمیدم چه اشتباهی مرتکب شدهام. هنوز هم وقتی چشمانم را میبندم اجساد را میبینم. مدام کابوس میبینم و یک شب خواب راحت ندارم. حتی یکبار قرص خوردم و تصمیم بهخودکشی گرفتم. در همین هنگام محسن با ناراحتی میگوید: من و مونا هم یکبار تصمیم گرفتیم خودکشی کنیم. من حتی اقدام بهخودکشی هم کردم اما مونا به دادم رسید و زنده ماندم. آثارش روی دستانم هست ببینید.(آثار بریدگیهای روی دستش را نشان میدهد). مونا دو سه بار قرص خورد اما زنده ماند. با این که در قتلها نقشی نداریم اما بهشدت از اتفاقی که افتاده ناراحتیم بهخصوص مونا. واقعا مجید ما را بدبخت کرد، قصد مجید و مونا به هیچ عنوان قتل نبود. آنها میگفتند سرقت. من هم که نقشی در این بازی نداشتم. اما ببینید ماجرا چقدر وحشتناک شد و ۳ نفر جانشان را از دست دادند.
- فکر فرار از ایران را نداشتید؟
محسن: نه چون فکر نمیکردیم ماجرا لو برود. مجید میگفت اجساد را بالاخره از خانه خارج میکند. من و مونا هم بعد از قتل دیگر پایمان را در محل قتلها نگذاشتیم. از ترسمان جرأت نمیکردیم به آنجا برویم و در این ۴۰ روز مدام خانه اجاره میکردیم. شبی ۵۰۰ تا ۷۰۰ هزارتومان تا اینکه سرانجام دستگیر شدیم.
نظر شما